تاریخ انتشارچهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۵۵
کد مطلب : ۵۶۴
۰
plusresetminus
مهندسی اجتماعی و آخرین دولت

مبدأ میل اجتماعی
آن‌چه نرم‌افزار سرمایه اجتماعی قلمداد می‌شود و اساس شکل‌گیری جوامع بشری را رقم می‌زند عنصر مبدأ میل اجتماعی است. بر اساس همین مبدأ میل اجتماعی است که همبستگی و مشارکت و تفاهم و... اجتماعی جریان می‌یابد و روند حرکت اجتماعی را به نمایش می‌گذارد.
دل‌سپردگی‌های اجتماعی، مردم را به سرعت به مرحله رضایت‌مندی می‌رساند و سپس رفتارهای آنان را می‌آفریند. این همه از آن‌روست که ما خود را به پای چه کسی انفاق و بخشش می‌کنیم و می‌ریزیم؟ سرمایه وجودی ما به پای معصیت و عبودیت شیطان ریخته می‌شود، یا به پای طاعت و عبودیت رحمان؟ در همین راستا به فرازهایی از دعای شانزدهم صحیفه سجادیه نظر می‌افکنیم:
فمن اجهل منی یا الهی برشده؟ و من اغفل منی عن حظه؟ و من ابعد منی من استصلاح نفسه حین انفق ما اجریت علیّ من رزقك فیما نهیتنی عنه من معصیتك؟ و من ابعد غوراً فی الباطل و اشدّ اقداماً علی السوء منی حین اَقِفْ بین دعوتك و دعوة الشیطان فاتبع دعوته علی غیر عمیً منی فی معرفة به ولانسیانٍ من حفظی له؟ و انا حینئذٍ موقن بان منتهی دعوتك الی الجنة و منتهی دعوته الی النار؛
پس ای خدای من! نادان‌تر از من به جهت مصرف استعدادهایش کیست؟ و غافل‌تر از من به نصیب و حظّ خویش کدام انسان است؟ و چه کسی از من به اصلاح نفس خویش دورتر است آن‌گاه که تمام نعمت‌هایی را که به من لطف می‌کنی در اموری که مرا از آن نهی فرموده‌ای صرف می‌کنم؟ و چه کسی بیش از من در غرقاب باطل فرو رفته، و بر اقدام به گناه پیشتاز شده آن‌گاه که میان دعوت تو و دعوت شیطان توقف می‌کنم و با آن‌که او را به خوبی می‌شناسم و وضع او از یاد من نرفته دعوت او را پیروی می‌کنم؟ در صورتی که می‌دانم عاقبت دعوت تو به سوی بهشت، و سرانجام دعوت او به سوی آتش جهنم است.
بشر بر اساس خواست و اراده خود با استعدادها و سرمایه‌های خویش، یا به بازیگری و سرگرمی و تسویل نفس می‌پردازد و در «خوض» و فرو رفتن گرفتار می‌شود، یا در تغییر و تبدیل سرمایه‌ها و استعدادهایش می‌کوشد و به «فوز» و سرافرازی می‌رسد. نفس آدمی مجموعه امکانات و سرمایه‌های اوست که باید با اراده و جریان تفکر و تعقل (ارزیابی و سنجش) خویش به انتخاب یکی از دو راه «تسویل» یا «تغییر» نفسانی و استعدادهای خود اقدام نماید. بر این اساس، ایمان و باور به عظمت استعدادهای انسان و گسترۀ سرمایۀ وجودی و نفسانی او گام نخستین به شمار می‌رود و این انسان است که بر اساس تفکر و تعقل خویش در مجموعه استعدادها و سرمایه‌های وجودی خود به «ارزیابی» و «سنجش» دست می‌یازد و به انتخاب می‌رسد. چنین است که آدمی یا با ظرافت تغییر و تبدیل، تمام ظرفیت‌ها و استعدادها را به کار می‌اندازد و در راستای رشد و جهت‌دهی آن‌ها می‌کوشد، یا با سفاهت از امکان تغییر و تبدیل آن‌ها چشم می‌شود و در گرداب تسویل و آرایش زیورین نفسانی فرو می‌غلتد و اسیر غرور و سرمستی و خیره‌سری می‌گردد. با همین توجه است که از فرازهای صحیفه بهره‌مند و سرشار می‌شویم و به مرور آن می‌نشینیم: آن‌گاه که خداوند متعال رزق و نعمتش را بر من جاری می‌کند و تمامی گسترش وجودی مرا پر می‌سازد و پوشش می‌دهد، در این هنگامه است که همه آن‌ها را به تاراج می‌دهم و در مسیر معصیت و نواهی او ریخت و پاش می‌کنم. در این صورت چه کسی جاهل‌تر از من به رشد و جهت‌یابی مصرف استعدادها و سرمایه‌ وجودی‌اش خواهد بود؟ و چه کسی از قدرت عقل و سنجش جهت‌ها محروم و جاهل خواهد بود؟ جهل نقطه مقابل عقل است و با عقل و سنجش است که آدمی جهت‌گیری و سمت و سوی مصرف استعدادهای عظیم خود را رصد می‌کند و برمی‌گزیند.
وقتی که انسان به عقل بی‌توجه باشد در این صورت است که به جای عقل‌ورزی به جهالت و جهل‌ورزی روی آورده است. و زمانی که جهل‌ورزی را مبنای حرکت خویش قرار داد، از تمامی بهره‌ها و نصیب‌ها غافل می‌شود و غفلت و بی‌توجهی نسبت به حظ و بهره‌هایش وجود او را فرا می‌گیرد؛ زیرا جهالت از جهت و هدف به ناکامی و محرومیت از بهره‌ها می‌انجامد و خدافراموشی به خودفراموش منتهی می‌شود: (وَ لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ).
وقتی انسان در حوزۀ سنجش و عقل خود، از هدف چشم‌پوشی کند و خدا را به فراموشی بسپارد و جهل‌ورزی کند، خود و بهره‌های خود را به فراموشی سپرده است و گرفتار اوج غفلت از حظ و بهره‌های گسترده‌اش گردیده است. این‌چنین جهل‌ورزِ غفلت‌زده از نصیب خویش، چقدر از اصلاح نفس دور و پرت خواهند ماند؟
در این فراز که گذشت سخن از زمان مصرف استعداد بود. امام سجاد(ع) در فراز دیگر از ادامه همان دعا چنین می‌فرماید:
آن‌گاه که در مقابل دعوت تو و دعوت شیطان توقف می‌کنم؛ دعوت او را تبعیت و پیروی می‌کنم، با آن‌که او را به خوبی می‌شناسم و وضع او از یاد من نرفته است؛ در این هنگام چه کسی بیش از من در غرقاب باطل فرو رفته، و بر اقدام بر بدی شدت و استحکام یافته است؟ و این در صورتی است که می‌دانم عاقبت دعوت تو به سوی بهشت و سرانجام دعوت او به سوی آتش جهنم است.
در این فراز سخن از زمان وقوف بین دو دعوت و نوع موضع‌گیری ما در مقابل دعوت «رحمانی» و «شیطانی» است. زمانی‌که این وجود طوفان زده و عصیان‌گر، در مقابل دعوت‌ها قرار می‌گیرد از روی علم و یقین پیرو شیطان می‌گردد. واقعاً چه کسی بیش از او در غرقاب باطل فرو رفته است و با شدت به اقدام بدی در افتاده است؟
این همه از آن‌روست که ما در توجه به نفس خود بر خویش ستم روا می‌داریم، «الهی قد جرت علی نفسی فی النظر لها». نظر و رویکرد ما به نفس و مجموعۀ استعدادها، نظری تسویلی است، نه نظر تغییر و تبدیل آن‌ها در راستای رشد و جهت‌گیری مصرف متناسب مجموعه استعدادها.
سرمایۀ وجودی و نفسانی آدمی جهت مصرف می‌طلبد که همان رشد و هدایت او را سامان می‌دهد و این جهت مصرف، همان طاعت خالق هستی و عبودیت و صراط مستقیم است.
بنابراین این آدمی یا با رویکرد تسویل به سرمایه‌های نفسانی خود روبه‌رو می‌شود و آن‌ها را در مسیر معصیت مصرف می‌کند و جهت می‌دهد و یا با رویکرد تغییر و تبدیل، آن‌ها را در مسیر طاعت و عبودیت مصرف می‌کند و انسان پیوسته در عبودیت به سر می‌برد و هیچ‌گاه در خلأ نمی‌ماند. هر جامعه بر اساس مبدأ میل اجتماعی خود شکل می‌یابد و همان مبنای حرکت اجتماعی می‌شود و سمت و سوی آن را رقم می‌زند.
اگر مبدأ میل جامعه‌ای عشق به ادامۀ خود و ایمان به آخرت باشد، مجموعۀ استعدادها در این راستا مصرف می‌شود و رشد و جهت او را می‌آفریند و در مسیر عبودیت حق قرار می‌گیرد. اگر مبدأ میل جامعه‌ای «زخرف‌القول» باشد و بر اساس یافته‌های بی‌محتوا شکل بگیرد و هستی را همین عالم محدود و مشهود بداند و آخرت‌گریز باشد و به ادامۀ خود عشق نورزد، در واقع جهت مصرف برای استعدادهای عظیم نخواهد داشت و به انحراف و معصیت و عبودیت شیطان تن می‌سپارد.
روشن شد که جوامع بشری بر اساس مبدأ میل و عبودیت خود حرکت خود را سامان می‌دهند و تمامی لایه‌ها و ساحت‌های زندگی خود را بر همین اساس استوار می‌سازند و از همین کانون به تمامی حوزه‌های عاطفی، شناختی و رفتاری جاده می‌شکند و از همین آبشار سرشار می‌سازند. پس مبدأ میل اجتماعی یا بر اساس عشق به آخرت و ادامۀ انسان شکل می‌گیرد و یا بر اساس «زخرف‌القول» و آخرت‌گریزی. در این صورت، دل‌های مردم جامعه را به سوی «زخرف‌القول» فرا می‌خوانند و با القائات و الهامات خود بر آنند که قلوب ایشان را «متمایل» به آن نمایند، سپس به «رضایت‌مندی» و در نهایت به «رفتارسازی» بکشانند.
(وَکَذلِكَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنݧݧْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ ‌الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ - وَ لِتَصْغَى‏ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمݫݫݫِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا مَا هُم مُقْتَرِفُونَ)‌؛
و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطان‌هاى انس و جن برگماشتیم. بعضى از آن‌ها به بعضى، براى فریب [یکدیگر] سخنان آراسته القا مى‏کنند؛ و اگر پروردگار تو مى‏خواست چنین نمى‏کردند. پس آنان را با آن‌چه به دروغ مى‏سازند واگذار. و [چنین مقرر شده است] تا دل‌هاى کسانى که به آخرت ایمان نمى‏آورند به آن [سخن باطل] بگراید و آن را بپسندد، و تا این‌که آن‌چه را باید به دست بیاورند، به دست آورند.
در این امر بعضی از شیاطین نقش القای محرمانه را برعهده دارند و همین‌ها هستند که به منظور فریب، چنین نقش‌آفرینی می‌نمایند. معلوم می‌شود که تقسیم کار می‌شود و هر گروهی نقشی ویژه برعهده خواهند داشت.
بر این اساس دل‌های مردم و تعلقات اجتماعی یا به گسترۀ عوالم غیب و ادامۀ انسان است و یا در محدودۀ هفتاد سال زندگی دنیا و قلمرو دید آدمی و عشق او یا محدود به هفتاد سال مشهود اوست، یا به وسعت تمامی عوالم غیب و شهود. به بیان دیگر، کانون میل اجتماعی و تعلقات اجتماعی بر اساس عشق به ادامۀ انسان است یا بر اساس محدودۀ زندگی دنیا.
کانون میل کسانی که از عشق به ادامۀ انسان محروم هستند و چنین مبدأ میلی را ندارند، در جای دیگری شکل می‌گیرد و بر جای دیگری دل می‌سپرند و تمایل می‌نمایند که بر اساس «زخرف‌القول» تنیده می‌شود و سامان می‌یابد. آنان اقوال و خره‌هایی می‌بافند و ظاهری زیبا بر آن می‌سازند و به خودقریبی و دگرفریبی دل خوش می‌دارند و دل می‌سپارند. این‌گونه است که مبدأ میل آنان شکل می‌گیرد و رضایت‌مندی و رفتارسازی آنان جریان می‌یابد. با همین زخرف‌القول است که تنها عالم مشهود را می‌فهمند و می‌خواهند و عشق می‌ورزند و تمامی تحرکات اجتماعی آنان از همین مبدأ میل سرشار می‌شود. همین زاویۀ دین تنگ و باریک است که اساس تمامی خطاها و انحرافات او می‌گردد «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة» . همین جهالت به رشد و جهت‌گیری نامناسب برای مصرف سرمایۀ وجودی و استعدادهاست که از حظ و بهره‌اش غافل می‌سازد و در نهایت از اصلاح نفس خود دور می‌گرداند.
نکته آن است که آدمی از خود چه تلقی‌ای دارد؟ آیا به ادامۀ خود عشق و ایمان دارد یا نه؟ آیا این عشق و باورمندی اساس مبدأ میل اجتماعی است یا نه؟ بنابراین انسان یا به ادامۀ خود دل می‌سپارد یا به زخرف‌القول دل می‌سپارد. چون آن‌چه هست و حقیقت دارد ادامۀ آدمی است و نفی آن، و همه چیز را محدود به دنیا دیدن و توجیه آن با سخنان فریبا، باطل است و از حق و حقیقت به دور خواهد بود.
سخن در این است که ما با نفس خود و عظمت وجودی و سرمایه وجودی خود چگونه برخورد می‌کنیم؟ آیا مجموعۀ استعدادهای ما به زینت و ظاهرسازی و فریب صرف می‌شود _ (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ) و (الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ) _ و ما بازیچه ظاهرفریبی نفس و شیطان می‌شویم، یا این‌که در مجموعۀ استعداد و ترکیب آن‌ها با عمل تغییر و تبدیل روبه‌رو می‌شویم و همۀ آن‌ها را به کار می‌گیریم و به جریان می‌اندازیم و به فرآورده‌های متعالی دست می‌یابیم؟
گاهی آدمی گرفتار ظاهرفریبی نفس است و مجموعۀ توان‌ها و کشش‌های او را درگیر می‌کند و این‌سو و آن‌سو می‌کشد. گاهی مشغول تغییر و تبدیل مجموعۀ توان‌مندی‌ها و استعدادهای وجودی‌ خویش است و از تغییر و تبدیل آن‌ها حرکت به جهت تعالی و هماهنگی با اهداف خلقتش و هدایت و رشد، می‌آفریند. (إِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‏ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ).
در مهندسی اجتماعی باید هر قوم و گروهی بر اساس تغییر نفسانی مسیر تعالی خود را رقم بزنند و باید توجه داشت که نرم‌افزار مهندسی اجتماعی همین «تسویل نفسانی» و «تغییر نفسانی» خواهد بود. گاهی چیدمان استعدادها به صورت رها و یله است و آدمی اسیر جاذبه‌ها و کشش‌های آن‌هاست و همچو پری در دست امواج طوفانی آن، و گاهی به صورت ضابطه‌مند و قانون‌مند ترکیب می‌شوند و تغییر و تبدیل را به همراه می‌آورند. جهتِ مصرفِ استعدادهای عظیم را تعیین می‌نمایند و آن‌چه آرایش این چیدمان را شکل می‌دهد طاعت و معصیت در راستای عبودیت رحمان یا شیطان خواهد بود. قرار گرفتن انسان در مدار هریک از آن‌دو بر اساس اجابت و پاسخ او به دعوت رحمانی و دعوت شیطانی است. از طرفی دعوت همیشه بر اساس تبیین و بصیرت و روشن‌گری و آگاهی‌بخشی شکل می‌گیرد. از این‌رو پیوسته آدمی هم مخاطب «بلاغ مبین» انبیا بوده است و هم مخاطب شیطان که «عدو مبین» است؛ چنان‌که قرآن می‌فرماید:
(فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ - وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً)؛
و هنگامى که آیات روشنگر ما به سویشان آمد گفتند: «این سحرى آشکار است.» و با آن‌که دل‌هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر آن را انکار کردند.
بنابراین در برابر آیات روشن‌گر و بصیرت‌بخش و در برابر یقین خود از روی ظلم و برتری‌جویی به انکار حق پرداختند.
آخرین دولت
در قرآن کریم آمده است:
(وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمݫݫݫݫِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ - أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)؛
و [یاد کن] لوط را که چون به قوم خود گفت: «آیا دیده و دانسته مرتکب عمل ناشایست [لواط] مى‏شوید؟ آیا شما به جاى زنان، از روى شهوت با مردها درمى‏آمیزید؟ [نه!] بلکه شما مردمى جهالت‏پیشه‏اید.
توجه شود که می‌فرماید: (وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ)، (بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)؛ اول آگاهی و بینایی این قوم را یادآور می‌شود و سپس مرحله بالاتری را اشاره می‌کند و می‌گوید: «بلکه شما مردمى جهالت‏پیشه‏اید» و از عقل و سنجش روی برتافتید و عکس آن را که جهل است برگزیدید. از همین‌رو جهت مصرف استعدادهای عظیم خود را با عقل و سنجش رصد نکردید و انتخاب ننمودید و جهالت‌پیشه شدید و در مسیر اطاعت شیطان در آمدید و مصرف کردید. این‌ها آگانه و از روی بصیرت و آشنایی به عمق زشتی رفتار خود، می‌خواهند جهل‌ورز باشند. اندکی توجه به آیۀ بعد و نوع پاسخ قوم لوط در مقابل حضرت، گستره جهالت‌ورزی آنان آشکار می‌گردد:
(فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمݫݫݫِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْیَتݫݫݫݫِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ)؛
و [لى] پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند: «خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آن‌ها مردمى هستند که به پاکى تظاهر مى‏نمایند.»
بنابراین برای آنان طهارت‌ورزی و طهارت‌پیشگی امری نامقدس و محکوم است و این اوج جهل‌ورزی است و ثمرۀ خروج از مسیر و جهت مصرف استعدادها. در نتیجه وقتی استعدادها بر اساس اطاعت از حق در مسیر و جهت حق مصرف نشود، در جهت باطل و شیطان مصرف می‌شود و طهارت می‌شود زشت و کثافت می‌شود زیبا و حسّ زیباشناسی انسان دگرگون می‌شود.
آشکارا دیده می‌شود که شیاطین چگونه در مقابل انبیا صف‌آرایی می‌کنند و چگونه مفاهیم «زخرف‌القول» را به یکدیگر القا می‌کنند و مدیریت میل آن را در قوم لوط رهبری می‌نمایند و به رضایت‌مندی و رفتارسازی می‌کشانند. این‌گونه است که بر اساس مفاهیم زیوریافته و ظاهرفریب که به مثابۀ نظام‌نامه فرهنگی و جریان فرهنگی است، دعوت خود را آغاز می‌کنند و ذائقۀ اجتماعی را می‌آفرینند و امیال را مدیریت می‌نمایند و به دو مرحلۀ رضایت و رفتار اجتماعی می‌رسانند و روند مهندسی اجتماعی را سامان می‌دهند.
بنابراین آدمی در مقابل دعوت شیطان و دعوت رحمان قرار دارد و هر دوی آن‌ها مفاهیمی را مطرح می‌کنند و دعوت می‌نمایند. پیوسته دعوت رحمانی روشن و روشن‌گر بوده است تا هرکس که می‌خواهد به هلاکت برسد از روی آگاهی و روشن‌گری آن را برگزیند و هر کسی هم که می‌خواهد به حیات دست یابد از روی آگاهی و روشن‌گری بوده باشد؛ (لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ)‌. این آدمی است که با شناخت و معرفت از هر دو دعوت حق و باطل، به عبودیت یکی از آن دو تن می‌دهد و مبدأ میل خویش قرار می‌دهد و بدین صورت است که پس از تبیین، صف‌بندی اجتماعی شکل می‌گیرد و در نهایت به قتال و درگیری می‌انجامد.
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ)؛
و به راستى، به سوى ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که: «خدا را بپرستید.» پس به ناگاه آنان دو دستۀ متخاصم شدند.
دعوت انبیا به عبودیت حق بوده است و آن را به خوبی تبیین نموده‌اند، ولی دو گروه شکل می‌گیرد و صف‌بندی می‌شود و به خصومت و درگیری می‌رسد. بنابراین مهندسی اجتماعی با فرآیند «تبیین»، «صف» و «قتال» سامان می‌یابد.
روشن شد که دعوت‌ها در بستر تبیین شکل می‌یابد و حق و باطل، مبین و روشن و روشن‌گرانه در آسمان بصر و بصیرت انسان به تصویر می‌نشینند و این انبیا هستند که با بلاغ مبین خود، دعوت‌گرند و این شیطان همان عدوّ مبین است که دعوت می‌کند. هر دو برآنند که کانون و مبدأ میل اجتماعی را بر محور «عبودیت» قرار دهند و مدیریت و رهبری نمایند. شیطان با تبیین «زخرف‌القول» و القای آن دعوت می‌کند و این کار را می‌آغازد و بدین‌وسیله تسویل و چیدمان استعدادها را رقم می‌زند و آن‌ها را در راستای زخرف‌القول هم‌افق می‌سازد. این‌گونه است که جهت مصرف استعدادهای انسان، معصیت و عبودیت شیطان می‌گردد، و او فرآیند «اصغا»، «ارضا» و «اقتراف» را رهبری می‌نماید.
از طرفی این رحمان است که دعوت خود را براساس تبیین و روشن‌گری این‌چنین صلا می‌زند:
(أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنݭݭݫݫݭِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌ مُّبِینٌ - وَأَنِ اعْبُدُونݭݭݭݭݪِی هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ)‌؛
اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟ و این‌که مرا بپرستید؛ این است راه راست!
در این میدان، آنانی که جهت مصرف استعدادها را نیابند و در آن جهت به طاعت و مصرف سرمایه‌ها نپردازند، خویش را از دست داده‌اند و خود را باخته‌اند؛ خود را نیافته و باور ننموده‌اند. اینان هرگز خداباور نخواهند شد. (الَّذِینَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یُؤْمݫݫِنُونَ).
آن‌چه موجب می‌شود آدمی بعد از تبیین هدایت و روشن‌گری حق به عقب برگردد و به آن پشت کند، تسویل نفس و شیطان و راهکارهای این تسویل است. شیطان می‌خواهد انسان در برخورد با استعداد و سرمایه‌هایش به بازیگری بپردازد و از جلوه‌های ظاهری استعدادها حظ و بهره ببرد، نه از تغییر و تبدیل مجموعۀ مرکب استعدادهایش و فرآورده‌های متعالی آن. از همین‌رو برای انسان طول امل ایجاد می‌کند و از طریق زیور و زینت‌بخشی این استعداد و سرمایه‌هایش آرزوهای بزرگ و طولانی برایش ترسیم و تصویر می‌نماید:
(إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهݫݫݫِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ)‌؛
بى‏گمان، کسانى که پس از آن‌که [راهِ] هدایت بر آنان روشن شد [به حقیقت] پشت کردند، شیطان آنان را فریفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت.
در آیۀ بعد، دلیل این‌که چرا و چه‌وقت شیطان توانست به تسویل آنان موفق بشود اشاره می‌نماید:
(ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللهُ یَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ)؛
چرا که آنان به کسانى که آن‌چه را خدا نازل کرده خوش نمى‏داشتند، گفتند: «ما در کار [مخالفت] تا حدودى از شما اطاعت خواهیم کرد.» و خدا از هم‌داستانى آنان آگاه است.
نکته در همین (سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الأمْرِ) است. هرگاه آدمی استعدادهایش را در جهت متناسب آن‌ها مصرف نسازد و اطاعت نکند و در مسیر عبودیت حق به جریان نیندازد، زاویۀ انحراف آغاز می‌شود و چیدمان استعدادها و سرمایه‌ها از تغییر و تبدیل به سمت تسویل و تزویر می‌انجامد و سرمست آرزوهای بلند می‌شود و این‌گونه است که او را از سنجش‌ها باز می‌دارد و به غفلت می‌کشاند.
هرگاه ما در اطاعت و پیروی خود، با کسانی هم‌افق شویم که به وحی و آموزه‌های وحیانی دل نسپرده‌اند و از آن گریزانند و کراهت دارند و به زخرف‌القول دل سپرده‌اند، در واقع با آن‌ها هم‌داستان شده‌ایم و همیشه هم‌داستانی با شیطان از همراهی و اطاعت در بعضی از امور شروع می‌شود. از همین روزنه‌هاست که شیاطین نفوذ و رسوخ می‌کنند. از این‌رو نمی‌توان دین و احکام دین را عضو عضو کرد و تجزیه نمود. (نُؤْمݫݫِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ). همین وحی‌گریزی و هم‌داستانی با آنان است که موجب می‌شود تسویل شیطان و سازوکارهای آن شروع شود و آدمی را به عقب برگرداند و وادار سازد که به تمامی حقایق پشت کند.
داستان آدمی، داستان مصرف استعدادها و سرمایه‌های اوست، که در راستای طاعت و عبودیت خداوند متعال و یا در راستای معصیت و عبودیت شیطان مصرف می‌شود و هرگز از این دو حال خارج نمی‌گردد و حد وسط و حالت سومی ندارد. از همین‌روست که در سورۀ والعصر، این‌چنین آمده است که انسان در تمامی دوره‌ها خسران‌زده و از دست رفته است، مگر آنانی که ایمان آورده باشند و از عشق به خداوند متعال و آخرت سرشار شوند و همین عشق آنان را به عمل صالح بکشاند و به شکل نظام‌مند و اجتماعی حریم حق را پاسداری کنند و به یکدیگر سفارش و توصیه نمایند و در همین راستا صبر و استقامت را پیشه سازند و استقامت‌ورزی را به هم سفارش کنند.
رهایی از خسارت اجتماعی، از نظام خاصی که اصولی چهارگانه دارد، برخوردار است: اصل ایمان، اصل عمل صالح، اصل تواصی به حق و اصل تواصی به صبر. کاستی در هر کدام از این اصول چهارگانه، انسان را به خسارت و از دست‌رفتگی می‌رساند.
اصل ایمان که مبدأ میل اجتماعی را رقم می‌زند، اصل عمل صالح که بر اساس همان مبدأ میل اجتماعی جریان می‌یابد، اصل تواصی به حق و بازخوانی حق و جایگاه آن بر یکدیگر، اصل تواصی به صبر و بازخوانی استقامت‌ورزی در مسیر پاسداری حق بر یکدیگر. انسان تاریخی در تمامی دوره‌های تاریخ بر اساس همین نظام که مبتنی بر چهار اصل است، جریان می‌یابد و مهندسی اجتماعی خویش را شکل می‌دهد. در نقطه عطف تاریخی با عبودیت اجتماعی، جامعه صالحان را ایجاد می‌کند و آنان هستند که وارثان زمین خواهند شد: (أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ)؛ 1. جامعه به عبودیت رسیده، 2. جامعه جالحان را به راه انداخته، 3. وارثان زمین خواهند شد.
انسان تاریخی در تمامی دوره‌ها غرامت‌پرداز این خسارت بوده است و هر اندازه‌ای که توانسته باشد این اصول چهارگانه را در مهندسی اجتماعی خود ملاحظه نماید و تحقق عینی ببخشد و از خسارت فاصله گرفته و در حرکت تاریخی خود به سوی عصر ظهور _ که مظهر و تجلی‌گاه اصول چهارگانه و رهایی از خسارت است _ قطار حرکت انسان بر ریل رشد تاریخی استقرار می‌یابد. بنابراین در طول تاریخ و دوره‌های تاریخی آنان بر اساس زخرف‌القول به مبدأ میل اجتماعی خود شکل داده‌اند و حرکت جامعه خود را رهبری کرده‌اند و در خسارت فرو رفته‌اند. بر همین اساس نظام حکومتی و مدیریتی کلان و دولت خویش را استوار ساخته‌اند و در همین راستا به نظریه‌های مختلف دولت می‌پردازند و در انتظار تحقق آرمان‌ها و سعادت خویش می‌نشینند.
از آن‌جا که دل‌های آنان ریشه در آخرت و ادامۀ انسان ندارد و تکیه‌گاه ایشان بافته‌ها و افترا در قواره «زخرف‌القول» است، مبدأ میل اجتماعی آنان در همین افق شکل می‌گیرد و به رضایت‌مندی و رفتارسازی راه می‌یابد و آنان اهدافی را تا حد جامعه و زندگی در دنیای هفتادساله مشاهده می‌کنند و می‌جویند و بیش از آن نمی‌فهمند و نمی‌خواهند. چون برداشتی از قدر و اندازۀ استعدادهای عظیم و جهت مصرف آن ندارند و همۀ سرمایه‌های وجودی را به پای معصیت و عبودیت شیطان ریخته‌اند و به ادامۀ خود و آخرت عشق و ایمان ندارند. باید توجه نمود که انسان در سطح این محدوده و مشهود دنیا طرح نمی‌شود، بلکه او در سطح هستی مطرح می‌شود. از این‌رو با توجه به قدر و استمرار و ارتباط پیچیده و گستردۀ انسان با نیروهای خودش و جامعه و هستی، جایگاه بلند او عالم غیب و شهود خواهد بود. از همین‌رو ضرورت وحی و رسول و حجت مطرح می‌شود و تنها اندیشۀ امامت و ولایت شیعی است که می‌تواند طرح سیاسی و نگرش سیاسی اخر را تعیین کند و نسبت به قدر، استمرار و ارتباط گستردۀ انسان، نظری بنیادی ارائه کند و آدمی را در این اندازۀ محدود و حقیر هفتاد سال نیندازد و نگذارد و همانند افلاطون و غرب معاصر گرفتار اندیشۀ سطحی نشود که تمامی مسائل خود را با توجه به مردم و مصلحت عمومی و قانون و قراردادهای اجتماعی و حکومت‌های لیبرال و دموکرات پاسخ می‌دهند.
افلاطون به حکومت مردم بر مردم می‌اندیشد؛ یعنی حکومت قانون بر مردم، یعنی حکومت مصلحت عمومی و این مصلحت عمومی بر اساس قراردادهای اجتماعی به آزادی و لیبرالیسم و دموکراسی و حکومت‌های معاصر می‌رسد و دولت را حافظ سعادت و فضیلت می‌شمارد.
اما نگرش سیاسی شیعه نسبت به قدر و اندازۀ انسان، استمرار او و ارتباط‌های پیچیده‌اش با خود و جهان هستی، نظری بنیادی دارد و آدمی را محدود به هفتاد سال نمی‌انگارد و در این انگاره مصالح و مفاسد و فواید و مضار در نظر گرفته می‌شود.
مصالح و مفاسد در بینش حقوقی و سیاسی شیعه از «قدر» و اندازه‌ و «حدِّ» هرچیزی به دست می‌آید در این نگاه تمامی هستی اندازه دارد، بنابراین حد دارد و در این صورت است که ناگزیر «حق» مطرح می‌شود. بنابراین احکام و قواعد حقوقی و سیاسی و فقهی ما مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی است و این مصالح و مفاسد هم از اقدار و اندازه‌ها و حد هرچیزی معلوم می‌شود. بر این اساس، فلسفه حقوق شیعه مبتنی بر علم و عقل و واقعیت عینی و خارجی خواهد بود، حال آن‌که مصلحت عمومی بر پایه‌های عقل جمعی و وجدان جمعی هرگز احاطه‌ای بر اقدار و اندازه‌های واقعی هرچیزی ندارند. در نتیجه، راهی به جز روی آوردن به قراردادهای اجتماعی که بر اساس منافع مشترک است، نخواهند داشت، که آن هم در محدودۀ جامعۀ انسانی و حیات محدود و مشهود خواهد بود و همه عوالم غیب و شهود را پوشش نمی‌دهد.
گرچه بشر با هدف مصالح عمومی، از استبداد شخصی رهایی یافت، اما به جایگاه خویش دست نیافت؛ زیرا انسان فقط به اجتماع محدود نیست، بلکه در سطح جهان مطرح است و با تمامی هستی ارتباط دارد. همین ارتباط هرچند محتمل باشد، نوع برنامه‌ریزی و نوع تعلیم و تربیت و نوع حکومت و تشکل را دگرگون می‌نماید. آدمی با توجه به فلسفه یونان به سیاست و حکومت جدید روی آورد و با مصالح عمومی به آرای عمومی و انتخابات و سپس به قراردادهای اجتماعی و دموکراسی و لیبرالیسم دست یافت، ولی هرگز به «جایگاه واقعی» و روابط گسترده خود با تمامی هستی و همۀ نسل‌ها راه نیافت و به مصالح و مفاسد کلی‌تر از حوزه اجتماع نرسید. بنابراین انسان باید تمامی غیبت و شهود را در نظر بگیرد و با توجه به «مصالح و مفاسد کلی»، نمی‌تواند به قراردادهای مقبول و علم و تجربه محدود کفایت کند و او نیازمند تسلط و احاطه بر عالم غیب و شهادت است. این‌گونه است که ضرورت وحی مطرح می‌شود و رهبری و حکومت، با رسالت و امامت گره می‌خورد.
بنابراین، امامت، طرح حکومتی کسانی است که انسان را در هستی، نه در جمع و جامعه و در حوزۀ روابط مستمر، نه محدود به هفتاد سال، برنامه ریزی می‌کنند. در این حکومت تلفیقی از «انتخاب وحیانی» و «انتخاب و بیعت انسانی» شکل می‌گیرد و این حکومت مشروعیت انتصاب و مقبولیت بیعت و انتخاب را دارد.
به‌طور کلی از دو راه می‌توان به ضرورت حجت و حکومت الهی توجه نمود و به آن دست یافت: نخست، هدف حکومت؛ دوم، قلمرو حکومت.
الف) هدف حکومت: حکومت‌هایی که در اندیشۀ امنیت، رفاه و آزادی هستند، می‌توانند با مصلحت عمومی و با شورا و انتخاب مردم مشخص شوند.
اما حکومت‌هایی که اهدافی فاخر دارند و به اقدار، استمرار و ارتباط گستردۀ آدمی توجه می‌کنند و می‌خواهند به او بیاموزند که چگونه با حواس، فکر، عقل، قلب، وهم و خیال خود برخورد کند، و می‌خواهند به او هدایت و فرقان و میزان ببخشند، و او را برای تمامی رابطه‌های محتمل و یا مظنون و یا متیقن، آماده سازند، در این صورت به دو عنصر آگاهی و آزادی راه یافته باشند؛ آگاهی از همۀ اقدار و اندازه‌ها، استمرار و راه بی‌نهایت حرکت آدمی، روابط گستردۀ انسان در هستی و آزادی در تمامی کشش‌ها و جاذبه‌ها.
در فرهنگ سیاسی و بینش سیاسی شیعه از ترکیب این «آگاهی و آزادی»، عنوان «عصمت» مطرح می‌شود و عصمت، ملاک انتخاب حاکمی است که مردم به آن راه ندارند و نمی‌توانند آن را تشخیص بدهند؛ چون «نه از دل‌ها آگاهند و نه بر فردا مسلطتند».
ب) قلمرو حکومت: جریان فکری و بینشی که نگاهی فراتر از هفتاد سال به انسان دارد و دارای حکومتی است که قلمرو آن وسیع‌تر از خانه، جامعه و دنیاست و تمامی عوالم غیب و شهادت را دربر می‌گیرد و نیازمند حاکمی آگاه بر این مجموعه خواهد بود که با آزادی از جاذبه‌ها و کشش‌ها، بر این مجموعه مسلط باشد.
مادام که تلقی مردم از خود و دنیا دگرگون نشود و قدر و استمرار و ارتباط گستردۀ خود را ملاحظه نکنند و به اهداف حکومت‌ها و قلمرو حکومت توجه ننمایند، به همین حکومت‌ها که بافت فلاسفه و نخبگان است دل می‌سپارند و فرمان می‌برند و هرگز تحمل حکومت الهی را نخواهند داشت؛ چون مبدأ میل اجتماعی آنان ریشه در «زخرف‌القول» دارد و بر همین اساس است که هفتاد سال زندگی دنیا را می‌فهمند و توجیه می‌کنند و از ادامه و استمرار و آخرت خود درک و دریافتی، و ایمان و عشقی ندارند و خود را به پای زخرف‌القول و دنیای مشهود قربانی می‌کنند و خسارت‌بار می‌شوند. همچنین از رشد و جهت‌یابی استعدادهای عظیم خویش بیگانه می‌گردند. این‌گونه است که مردم هرگز به حکومت آسمانی و علوی دل نمی‌سپارند؛ چون جایگاهی که برای خود می‌شناسند همین هفتاد سال دنیاست و هدفی بالاتر از رفاه، امنیت و آزادی نمی‌شناسند. مبدأ میل اجتماعی آنان بیش‌تر از همین قواره و افق نخواهد بود و به همین قامت کوتاه دل می‌سپارند، رضایت می‌دهند و رفتار می‌پذیرند و عمل می‌نمایند.
هرگاه انسان در جایگاه واقعی خود و در سطح هستی دیده نشود و در سطح خانه، جامعه
و دنیای مشهود ملاحظه گردد، در این صورت اوج نگاه حکومتی او ملاحظۀ مصالح عمومی
و قراردادهای اجتماعی خواهد بود که بر اساس خرد جمعی به آن دست می‌یابد، و از بلندای افق مصالح و مفاسد واقعی که مبتنی بر قدر و حد هرچیز است و به حقوق منتهی می‌شود، محروم می‌ماند.
در طول تاریخ هر دولتی ادعا کرده است که سعادت را می‌آورد و شقاوت را می‌برد، خیر می‌آورد و شرّ را می‌برد. تحقق چنین آرمان و هدفی را در محورهای فردی، اجتماعی و در ساحت‌های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و امنیتی اعلام و اظهار می‌نماید.
به‌طور کلی فرهنگ سیاسی بشر یا ریشه در هوی و خواسته‌های مردم دارد یا ریشه در هُدیٰ و هدایت آنان. انسان در طول تاریخ بر اساس حوزه و سطح درک و ادراکش از خود و جهان به خواسته و میلی روی آورده و این مبدأ میل، او را به عمل و رفتار رهنمون شده است. از این‌رو اگر آدمی در سطح خانه و جامعه و هفتادسال زندگی دنیا مطرح گردد و به همین دنیای حقیر و مشهود محدود شود، مبدأ میل او و خواسته او به همین اندازه خواهد بود. آدمی یا با رویکرد هویٰ و تسویل نفس، اسیر سرمایه‌های وجودی‌اش می‌شود و خود را به دست امواج پرتلاطم آن می‌سپارد، یا با رویکرد هُدیٰ و تغییر نفس، امیر سرمایه‌ها و استعدادهای خود می‌گردد و به آن‌ها رشد می‌دهد و جهت مصرف عالی می‌بخشد.
در آموزه‌های فاخر پاکان هستی می‌خوانیم:
وَ قَدْ جُرتُ عَلیٰ نَفسي فِي النّظرِ لَها؛
حقیقتاً در نوع نگاه و رویکرد خویش به نفس و سرمایه‌های وجودی‌ام به آن‌ ستم روا داشته‌ام.
پیوسته با نوع نگاه و زاویۀ دید به نفس خود و آرایش استعدادهای آن می‌پردازیم. گاهی ما از منظر هوای نفس و پاسخ به خواهش و کشش‌ها می‌نگریم و به صورت یله و رها و بدون هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی با آن روبه‌رو می‌شویم، همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ). در این صورت است که جایگاه انسان را همین دنیای محدود و حقیر هفتاد سال پنداشته‌ایم و دم غنیمت می‌شماریم و اسیر همین خواهش و هوای نفسانی می‌شویم و بازیچه تسویل و بازیگری‌هایی آن و ظاهرفریبی آن می‌گردیم؛ (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ). در این نوع نگاه و نظر به نفس و استعدادهای آن، به تغییر و تبدیل مجموعۀ توان و استعدادها توجهی نمی‌شود و بنا نداریم با آن همه سرمایه، ‌‌کاری کنیم و دست‌آورد و فرآورده‌هایی را به چنگ آوریم و بازار مصرف و جهت عالی مصرف برای آن نمی‌خواهیم و حرکتی نمی‌نماییم. همین درجا زدن‌ها و تنوع‌طلبی‌ها و جلوه‌ها، نفس ما را خوش و دل‌مشغول می‌دارد و به همین جهت دانی و پست بسنده می‌نماییم و تمامی داشته‌ها و سرمایه‌ها را به پایش می‌ریزیم و این‌گونه است که نفس را می‌پرستیم و عبودیت آن و خودپرستی را برمی‌گزینیم؛ (مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ) و از زمره کسانی می‌شویم که خواهش و کشش نفسانی‌اش را معبود و خدای خویش نموده است. و این خواهش و کشش را مبدأ میل خود ساخته است و دل سپرده و بر آن رضایت‌مند و خرسند است و بر اساس آن رفتارسازی می‌نماید. در این معرکه است که تسویل نفسانی جان می‌گیرد و شور می‌آفریند، شیطان هم به میدان می‌آید و آن را شعله‌ور می‌سازد (الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ)؛ شیطان هم به تسویل و ظاهر فریبی و به بازیگری با آن‌ها می‌پردازد. «الهی و مولای أجریت علیّ حکماً اتّبعتُ فیه هویٰ نفسی و لم أحترس فیه من تزیین عدوّی، فغرّنی بما أهویٰ». این‌گونه است که شیطان با دست‌مایۀ مفهومی و تئوریک خود و زخرف‌القول، القا و الهام خود را در جهت فریب و غرور می‌آغازد و انسان و جهان را در محدوده هفتاد سال دنیا تعریف می‌کند و نشان می‌دهد، و خود نیز بر آن است که قلب و دل آنان را در این راستا فتح ‌کند و تمایل و دل‌سپردگی ایشان را بر اساس توجه و تمایل به زخرف‌القول سامان دهد و آنان را به رضایت‌مندی و رفتار آن سوق دهد. بدین‌سان است که عبودیت نفس و شیطان شکل می‌یابد و تثبیت می‌گردد و این‌گونه است که می‌تواند تمایل کسانی را که در دل و قلبشان ریشه در باورمندی به آخرت و ادامۀ خود ندارند، فراهم کند و دل‌سپرده به محدودۀ حقیر و کوچک دنیای مشهود بنماید، و با همین مبانی تئوریک و مفهومی است که انسان در سطح خانه، جامعه و هفتادسال مطرح می‌شود و طرح حکومتی و دولت خویش را در این حدّ و قواره دنبال می‌کند؛ زیرا بر اساس زخرف‌القول، انسان و جهان، همین تنوع‌طلبی و پاسخ به هویٰ و خواهش نفس و تسویل و ظاهرفریبی‌های شیطان است و باوری به قدر و اندازه انسان، ادامه و استمرار آدمی و ارتباط گسترده و پیچیدۀ او با خود و جهان هستی ندارد. بنابراین، آدمی نیازمند حکومت مردم بر مردم و حکومت مصلحت عمومی خواهد بود و این‌گونه دولت خود را سامان می‌دهد و با این فرهنگ سیاسی که بر اساس مصلحت عمومی و قراردادهای اجتماعی است، به آزادی و لیبرالیسم و دموکراسی و حکومت‌های معاصر می‌رسد.
نوع نگاه و رویکرد به نفس براساس هُدیٰ
اگر زاویۀ دید و نوع نگاه ما به نفس براساس هُدیٰ و هدایت باشد، چیدمان و نوع آرایش استعدادها و سرمایه وجودی انسان به صورت یله ‌و رها نخواهد بود و آدمی در مجموعۀ مرکّب استعدادهای خود با تغییر و تبدیل، حرکتی در جهت عالی می‌آفریند و در راستای آن مصرف می‌نماید. این‌گونه است که رشد آدمی شکل می‌گیرد و او را از خسر و خسارت‌باری می‌رهاند. در این نگاه است که آدمی خود را مجموعۀ استعدادهای عظیم می‌بیند و به عظمت وجودی‌اش دست می‌یابد و با این قدر و اندازه است که به استمرار و ادامه‌اش راه می‌یابد و حرکت در بی‌نهایت را می‌خواهد و ارتباط گسترده و پیچیده‌اش را با خود و هستی درمی‌یابد.
انسان با توجه به قدر و استمرار و ارتباط گسترده‌اش، مبدأ میل خود را که عشق به آخرت و ادامۀ خود و معبود واقعی و خدای خود است، می‌یابد و به آن دل می‌سپارد. با این رویکرد به نفس است که آدمی در سطح هستی مطرح می‌شود و انسان با این جایگاه واقعی در هستی به مدیریت و حکومت دیگری نیازمند خواهد بود؛ به حکومتی که فراتر از مصلحت عمومی و قراردادهای اجتماعی است. به حکومتی که براساس مصالح و مفاسد واقعی استوار است و حکومتی که مبتنی بر قدر و حدّ هرچیز خواهد بود و به حقوق منتهی می‌شود؛ زیرا تمامی هستی «قدر» دارد، ناچار «حدّ» دارد و ناچار «حق» مطرح می‌شود. بنابراین فرهنگ سیاسی، فلسفۀ حقوق و سیاست شیعه مبتنی بر واقعیت خارجی است نه بر مصلحت عمومی و خرد جمعی و پارلمان، که احاطه‌ای بر اقدار و اندازۀ واقعی هر شئ ندارند. در این نگاه است که حاکم تنها کسی خواهد بود که به تمام راه‌ها آگاه باشد و از تمام جاذبه‌ها آزاد باشد و این همان عصمت است که ملاک انتخاب حاکم الهی است.
بنابراین حکومت‌ها یا ریشه در «هویٰ» دارند و یا ریشه در «هدیٰ»، و بشر در طول تاریخ در بستر هویٰ و تسویل نفس چنبره زده و فراز و نشیب‌های زیادی را طی کرده است و به شکل‌های گوناگون به تنوع تن داده است. بشر کنونی آدمی خسته و ملول است و نظریه‌های مختلف دولت تاکنون آرمان او را و سعادت مطلوب او را به ثمر ننشانده‌اند.
تلقی آدمی تا از خودش دگرگون نشود و نگاه او به نفسش با رویکرد تغییر نفس و تبدیل سرمایه‌های وجودی‌اش متحول نگردد، همین روند ملالت‌آور ادامه می‌یابد: (إِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‏ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ).
بشر باید به این نکته برسد که تاکنون ظلم تاریخی بر خود روا داشته است و اعتراف کند که:
ظلمت نفسی و تجرّأت بجهلی؛
بر خود ستم کردم و با جهل خود بر تو جرأت یافتم.
و بگوید: با رویکرد تسویل نفس و هویٰ با آن روبه‌رو شدم و رویکرد تغییر نفس و هدیٰ را برنگزیدم. باید او دریابد که پیوسته مورد تهاجم دشمن چهارگانه بوده است: هویٰ، دنیا، شیطان، حرف‌های مردم.
آن‌چه بسیار مهم است نوع نگاه آدمی به نفس خود و مجموعۀ دارایی‌ها و سرمایه‌هایش است و این‌که با کدام رویکرد به آن می‌نگرد و چگونه به این همه سرمایه چیدمان می‌دهد و سامان‌دهی می‌نماید. آیا به دست هویٰ و خواهش‌های تک‌تک استعدادها می‌سپارد و آن‌ها را یله و رها می‌گذرد که همچون پر کاهی اسیر آن‌ها باشد و فریب خواهش آن‌ها و خواهش دنیا و جلوه‌های آن را بخورد:
و خدعتنی الدنیا بغرورها و نفسی بجنایتها و مطالی؛
و دنیا مرا با ظاهر فریبنده‌اش فریفته است و نفسم با جنایت‌ها و مسامحه‌ام مرا فریب داده است.
یا این‌که سرمایه‌های وجودی خود را به دست هدی و هدایت و رشد آن‌ها می‌سپارد و چگونگی چیدمان و ترکیب آن‌ها را بر اساس رسیدن به جهت عالی و جهت مصرف عالی آن‌ها می‌گزیند و در اندیشه تغییر و تبدیل استعدادها به فرآورده‌های عالی و در جهت عالی است.
بر اساس رویکرد هدیٰ بر نفس، لازم است که آدمی شناختی به قدر، استمرار و ارتباط گسترده با خود و هستی بیابد و به عظمت وجودی خود و به ادامۀ خود و به وسعت ارتباطش آگاهی بیابد. در این صورت است که جایگاه واقعی انسان را خواهد شناخت و برای مدیریت و رهبری و حکومت انسان، نیازمند به آگاهی از تمامی راه و آزادی از تمامی جاذبه‌ها خواهد بود. این یک ضرورت است و مسئله این است که بشر به این ضرورت و اضطرار برسد و به این بلوغ اجتماعی و به این قابلیت اجتماعی دست یابد.
هرگاه بشر به امری احساس نیاز نمود و آن را خواست، بدان دست یافت. زمانی احساس نیاز به انرژی فسیلی در او شکل گرفت در نتیجه به آن دست یافت و زمانی به انرژی هسته‌ای احساس نیاز نمود و این خواستن هم به توانستن قد کشید.
خواستن آن است که شوق و رغبت به یک افقی در وجود آدمی جوانه بزند و شکفته شود و از وضعیت موجود دل‌تنگ و شاکی گردد و قانع به آن نباشد و بی‌قراری در او موج بزند و از همه جا قطع امید کند و رو به آسمان کند و ربوبیت حق را در گسترۀ هستی حس کند و در یابد که «لا مؤثر فی الوجود الّا الله» و خواستن از او را فریاد کند و دعا و تضرع نماید و بدین‌سان با اضطرار خویش امید بر اجابت را چشم به راه باشد.
بنابراین انسان‌ها باید به جایگاه واقعی خود دست یابند و خود را در سطح هستی مشاهده کنند و به مصالح و مفاسد کلی و واقعی که بر اساس قدر و حد هرچیز است و به حقوق منتهی می‌شود، توجه نمایند. این نیز به احاطه و آگاهی بر تمامی راه و آزادی از جاذبه‌ها نیاز دارد و این همان عصمت است که ملاک انتخاب الهی و آسمانی است. این‌گونه است که بشر روزی به پاکان هستی و معصومین رو می‌کند و به سوی آنان بازگشت می‌نماید؛ چنان‌که در نهج‌البلاغه آمده است:
لتعطفنّ الدنیا علینا بعد شماسها عطف الضروس علی ولدها، و تلا عقیب ذلك: (وَ نُرِیدُ أَن نَّمݧݧُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمݧـةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثینَ)؛
«دنیا پس از سرکشی به ما روی می‌آورد آن‌گونه که شتر چموش به فرزند خود مهربانانه باز می‌گردد.» آن‌گاه این آیه را تلاوت فرمود: «و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرودست شده بودند منّت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم، و ایشان را وارث [زمین] کنیم.»
اهل دنیا روزی به معصوم آگاه و آزاد بازگشت می‌کند و رو می‌آورد و این پس از سرکشی او در طول تاریخ خواهد بود و پس از تجربه دولت‌ها و نظریه‌های مختلف دولت شکل می‌گیرد. مردم باید از دوران «هویٰ» و تسویل نفس گذار تاریخی خود را طی کنند و دوران طفولیت و جوانی را پشت سر بگذارند و از خامی به پختگی نایل شوند، تا این‌که دوران «هدیٰ» و هدایت‌خواهی آغاز شود؛ چنان‌که در نهج‌البلاغه آمده است:
یعطف الهوی علی الهدی إذا عطفو الهدی علی الهوی، و یعطف الرأی علی القرآن إذا عطفو القرآن علی الرأی ... و یریکم کیف عدل السیرة، و یحیی میّت الکتاب و السنة؛
هنگامی که دیگران هوای نفس را بر هدایت مقدم بدارند، او امیال نفسانی را به هدایت برمی‌گرداند، و هنگامی که دیگران قرآن را با رأی خود تفسیر کنند، او آرا و افکار را به قرآن بازگرداند، او به مردم نشان می‌دهد که چه نیکو می‌توان به عدالت رفتار نمود، او تعالیم فراموش شده قرآن و سنت را زنده می‌سازد.
پس از آن‌که مردم به سوی پاکان هستی بازگشت نمودند و از سرکشی خود خسته و ملول گشتند، دوران مدیریت و رهبری و حکومت براساس «هویٰ» به سر می‌آید و رهبری براساس «هدیٰ» جایگزین می‌شود. این جایگزینی «هدیٰ»، به جای «هویٰ» به دست پرتوان آن امام همام رقم می‌خورد. او رهبری آرا و افکار را به دست قرآن می‌سپارد و تفسیر قرآن براساس افکار هواپرستانه می‌رهاند و چگونگی روش عدالت‌گستری را به نمایش می‌گذارد و قرآن و سنت فراموش شده را زنده می‌کند. بنابراین پس از دوران گذار سرکشی خود، دو بازگشت خواهد داشت: یکی بازگشت به پاکان هستی و دیگری بازگشت به هدیٰ و جایگزینی آن بر هویٰ.
این دو بازگشت مردم پس از گذار دوران سرکشی و چموشی او شکل می‌گیرد و با پرداخت هزینه‌ها و غرامت‌های بسیار سنگین، و بشر به آهستگی از مدار «هویٰ» فاصله می‌گیرد و به سمت «هدیٰ» روانه می‌شود و به آستانۀ آخرین دولت یار که بر محور «هدیٰ» استوار است، بار می‌یابد. در همین راستا امام صادق(ع) این‌چنین می‌فرماید:
دولته آخرالدول، و خیرالدول، تعقب جمیع الملوك بحیث لم یبق اهل بیتٍ لهم دولة الّا ملکوا قبله لئلا یقولوا إذا رأوا سیرته: إذا ملکنا سرنا بسیرة هؤلاء، و هو قول الله عزوجل: (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ _
دولت او آخرین و بهترین دولت‌هاست، پس از پایان همه دولت‌ها می‌آید، هیچ خاندانی نیست که حکومتی برای آن مقدر باشد، جز این‌که پیش از او به حکومت می‌رسد. تا هنگامی که ما به قدرت رسیدیم کسی نگوید که اگر ما نیز به قدرت می‌رسیدیم، این‌چنین رفتار می‌کردیم، و این است معنای کلام خدا که فرموده: «و فرجام [نیک] براى پرهیزگاران است».

منابع
1. از معرفت دینی تا حکومت دینی، علی صفایی حائری، قم، انتشارات لیلة القدر، 1382ش.
2. صحیفۀ سجادیه، منسوب به امام علی بن الحسین(ع)، تصحیح: علی انصاریان، دمشق، المستشاریة الثقافیة للجمهوریّة الإسلامیّة الإیرانیّة، 1405ق.
3. مفاتیح‌الجنان، عباس قمی، مترجم: موسوی دامغانی، تهران،‌ انتشارات وصال اندیشه،‌ 1381ش.
4. نهایة الحکمة، سیدمحمد حسین طباطبایی، تصحیح و تحقیق: غلام‌رضا فیاضی، قم، مرکز انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1385ش.
5. وارثان عاشورا، علی صفایی حائری، قم، انتشارات لیلة القدر، 1380ش.
https://ayandehroshan.ir/vdcic5aw2t1aq.bct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما