تاریخ انتشارشنبه ۲۰ تير ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۰۵
کد مطلب : ۲۶۴
۰
plusresetminus
اومانیسم
پیش درآمد
براساس آموزه‌های وحیانی اسلام، افقی روشن پیش روی عالمیان وجود دارد که تمامی دغدغه‌های بشر در آن پایان می‌پذیرد؛ عصر ظهور، آغاز حیات واقعی انسان‌هاست که در آن همه چیز از جمله؛ عدالت، امنیت، ثروت و عزت برای همگان و به مساوات محقق می‌گردد. این نوشتار، برحی از مؤلفه‌های این سنت الهی را در فرجام تاریخ، با اندیشة اومانیسم سکولار که بنیان بسیاری از ایسم‌های موجود به شمار می‌رود، مقایسه می‌کند.
از این روی در آغاز به چرایی و ماهیت مؤلفه‌های اومانیسم، اشاره می‌شود، و سپس با تبیین ویژگی‌های عصر ظهور و آموزه‌های اندیشة مهدویت در این عرصه، جامعة مهدوی در این عصر با یکایک مؤلفه‌های اومانیسم، مقایسه خواهد شد.
تاریخچة اومانیسم
اندیشه انسان‌گرایی و انسان محوری، از قرن‌ها قبل از میلاد مسیح، در تمامی ابعاد فرهنگی یونان باستان نمود داشت؛ خدایان، صفات و سجایا و حتی صورت انسانی داشتند، موضوع شعر و دیگر هنرها، انسان و سرنوشتش بود و فلسفه، به طور منطقی، در پی پژوهش نظری انسان درباره کیهان تحول پیدا کرد.
پروتاگوراس ، سوفسطائیان و دیگر انسان را مقیاس همه چیز می‌دانستند و سوفوکلس می‌گفت: «غرایب در جهان بسیارند، اما هیچ معجزه‌ای بزرگ‌تر از انسان نیست.»
مهم‌ترین وظیفة سیاست و دولت در آن عصر، تربیت انسان و شکل‌بخشی به آدمی و زندگی به شمار می‌آمد. در حقیقت، تاریخ فرهنگ یونان، تاریخ آگاهی به ارزش و حیثیت انسان، شخصیت و استقلال فرد انسانی و قائل شدن به غایتی خاص و ارج بی‌کران، برای روح هر فرد انسانی است.
البته در این دوره دربارة انسان، مجموعه‌ای از پنج موضوع، در نظر گرفته می‌شد؛ دستور زبان، معانی و بیان، شعر، فلسفه اخلاق و فلسفه تاریخ که همه این علوم، مبتنی بر آثار هنرمندان و نویسندگان برجسته یونان به شمار می‌آید و براساس همان آثار، ترویج و تبیین شده است.
با اشاعه مسیحیت در روم و دیگر نقاط اروپا و نضج گرفتن کلیسا، اوضاع دگرگون گردید. کلیسا، مدعی شد که یگانه حافظ حقیقت الهی در روی زمین است و علم و فلسفه خادم الهیات مسیحی است و از این رو، آموزش در انحصار صومعه در آمد. و استقلال فردی در زندگی معنوی (آموزش و تفکر و پژوهش) و زندگی مادی و ظاهری، به کلی منتفی گردید.
انسان ناقص، ضعیف و گناه‌کار قلم‌داد می‌شد. آگوستین در این باب گفت: انسان، به خودی خود فاسد و شریر است، او محکوم به ذلّت ازلی است که از پدرش، آدم به ارث برده است، آدم ابوالبشر بالذات خوب و با عقل کامل خلق شده بود، ولی چون قوه اختیار و اراده آزادی به او عطا کرده بودند، به همراه حَوّا، بر اثر آزادی عمل و غرور نفسانی از شجره ممنوعه تناول کرد، بنابراین، آدم، اولاد و اعقابش مبتلا به معصیت جبلی شده‌اند که هیچ کس را از معصیت رهایی نیست، تمام بشر، ذاتاً مفتون و مبتلا هستند.
در عصر رنسانس بسیاری از آموزه‌های کلیسای کاتولیک قرون وسطایی، به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. بسیاری از اندیشمندان، مردمان عامی، نویسندگان، ادیبان، شعرا و هنرمندان، همانند فرانچسکو پترارک (شاعر و محقق قرن 14) و اراسموس (قرن 16) و... با علاقه‌مندی و اهتمام به تحقیقات کلاسیک و فرهنگ یونان باستان، در تلاش بودند، به پندار خویش، عظمت و بلند پروازی‌های آن عصر را باز یابند.
این عدّه، عنوان اومانیست یافتند، اما غالب انسان‌گرایان این عصر، خدا باور بوده و تنها مدعی بودند که انسان‌گرایی متعالی توسط کلیسا تباه گردیده و باید احیا گردد. آباگناگو در این باره می‌گوید: بیشتر انسان‌گرایان رنسانس، در واقع مفاهیم دینی را به گونه چشم‌گیر دست نخورده باقی گذاشتند. آنها معتقد بودند که جهان طبیعت نظامی منطقی دارد که سر منشأ آن خداست.
پیکو می‌گوید: خداوند، به انسان خطاب نموده است: ای آدم، به تو مسکن ثابت، شکلی مخصوص و طرز عملی که ویژه تو باشد نداده‌ام تا خودت، بنا به میلی که داری منزل، شکل و اعمالت را برگزینی، طبیعت همه موجودات دیگر را در چارچوب قوانینی که خود ما مقرّر کرده‌ایم، محدود و مقید ساخته‌ایم. به تو بی‌هیچ محدودیتی که بر تو تحمیل شده باشد، براساس اختیار، آزادی بخشیده‌ایم و مجازی خودت، محدودیت‌هایی برای طبیعت قائل شوی. ما تو را در وسط جهان جا دادیم تا از آن مکان، آسان‌تر مشاهده کنی در جهان چه می‌گذرد. ما تو را نه آسمانی، نه زمینی، نه فانی و مرگ‌پذیر ساخته‌ایم تا با آزادی انتخاب و با افتخار، مانند سازنده و شکل‌دهنده خودت، خود را بدان شکلی که خود بخواهی، درآوری. تو قدرت خواهی داشت که راه پستی رفته و شکل‌های دون هستی را بگیری که همه حیوانی است یا براساس قضاوت روحت به صورت شکل‌های بالاتر، دوباره زنده شوی؛ شکل‌هایی که همه آسمانی است.
انسان‌گرایی عصر رنسانس که در اصل دینی بود، رفته رفته در قرن‌های بعد، جنبه دنیوی به خود گرفت و در قرن‌های هفده و هجده (عصر روشنگری )، که بارزترین نمود اومانیسم است، اومانیسم سکولار و شاخه‌هایی از آن، همانند اومانیسم طبیعی، اومانیسم دموکراتیک، اومانیسم پراگماتیستی، اومانیسم اخلاقی و... گستره یافت که نتیجة تأثیرگذاری اندیشة انسان‌گرایی در عرصه‌های مختلف سیاست، حقوق، اخلاق و... است. در این میان، فیلسوفان بزرگی مانند دکارت ، هیوم (1711 ـ 1776)، جان لاک (1632 ـ 1704)، فرانسیس بیکن (1561 ـ 1626) و... با مشرب‌های فکری مختلف، در رشد و نمو اومانیسم بسیار نقش مؤثری دارند.
اومانیسم در عصر رنسانس، به ادبیات و معانی و بیان محدود بود و سخن از دین و فلصفه و... به میان نمی‌آورد، اما اومانیسم در عصر روشنگری، علاوه بر حوزة ادبیات، دیگر حوزه‌های معرفتی بشر، همانند دین، فلسفه، معرفت شناسی و... را نیز در بر می‌گرفت.
بنابراین، اصطلاح اومانیستی، آرام آرام در حوزه‌های مختلف علمی، دینی، فرهنگی و... همراه با قیودی به کار می‌رفت که براساس همین قیود، گونه‌های مختلف اومانیستی، همانند اومانیسم علمی، اومانیسم پراگماتیستی، اومانیسم اگزیستانسیالیسم، اومانیسم هایدگری، اومانیسم دینی و... پدید آمدند. اما با این اوصاف در یک دسته‌بندی فراگیرتر، می‌توان اومانیسم را به دینی و سکولار تقسیم کرد. هدف این نوشتار، بررسی تضادهای اومانیسم سکولار و مؤلفه‌های آن با حکومت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر ظهور است.
واژه شناسی و مفهوم اصطلاحی اومانیسم
اومانیسم (humanism) از واژة لاتین «humus» به معنای خاک یا زمین بر گرفته شده که نخستین بار، در روم به معنای انسان‌گرایی، مطرح شد.
معادل فارسی این واژه، انسان‌گروی، انسان‌گرایی، انسان مداری، مکتب اصالت انسان، انسان دوستی و... است و در معنای رایج، «عقاید، روش‌ها و فلسفه‌هایی به شمار می‌آیند که هسته مرکزی و اساسی آن، حوزه یا قلمرو انسان است.
اومانیسم در اصطلاح
حقیقت آن است که جست و جوی یک معنای اصیل برای اومانیسم، خیال‌پردازانه و بیهوده است، چرا که نوعی آشفتگی یا پیچیدگی معنایی وجود دارد که فهم این واژه را بسیار دشوار می‌نماید.
می‌توان گفت، اومانیسم با توجه به مقاطع مختلف، مضاف‌الیه‌های آن، عصرها و شخصیت‌های مختلف، متفاوت معنا می‌شود. بنابراین، «این مفهوم، از مفاهیمی به شمار می‌رود که به وفور و کثرت و بیش از حد تعاریف ارائه شده از آن، دچار است.»
اما با توجه به تعاریف گوناگون، این اصطلاح را می‌توان به صورت ذیل شناساند:
اومانیسم، سیستمی هم‌آهنگ و مشخص فکری و نظامی اعتقادی است که جوهر انسان را برای حقیقت هستی، ضروری دانسته‌ و تنها، به نیازهای بشر توجه می‌کند. اومانیسم همة مفاهیم و حقایق و ارزش‌ها را ساخته انسان و تنها راه برای حل معضلات و مشکلات را تکیه بر خرد و عقل می‌داند.
به طور کلی، برای اومانیسم دو معنای اصطلاحی می‌توان در نظر گرفت.
الف) معنای خاص: اومانیسم، در معنای خاص خود به جنبشی فرهنگی در عصر رنسانس، اطلاق می‌شود که اهتمام اصلی آن، تحقیقات کلاسیک به ویژه لغت‌شناسی و هدفش شکوفا ساختن نیروی درونی انسان و آزاد سازی دانش و زندگی اخلاقی و دینی انسان، از قیمومت کلیسا بوده است.
اومانیسم در این معنا، مفهومی تاریخی به شمار می‌رود که جنبة اساسی و زیربنایی رنسانس است؛ همان جنبه‌ای که متفکران از آن طریق، تفسیر انسان و کمال انسانی را در جهان طبیعت و تاریخ جست‌و‌جو کردند.
ب) معنای عام: اومانیسم در معنای عام، شیوه‌ای فکری و حالتی روحی و نیز عمل موافق با این خالت و شیوه است که «شخصیت انسان و شکوفایی کامل وی را بر همه چیز مقدم می‌شمارد». اومانیسم بدین معنا از مبانی و زیر ساخت‌های دنیای جدید به شمار می‌آید.
اومانیسم و فیلسوفان
چنان‌چه آثار و تألیفات فیلسوفان عصر رنسانس بررسی شود با وجود مشرب‌های فکری گوناگون، رویکرد‌های انسان‌گرایی آنان درباره خدا و دین، چشمگیر بوده که در بالندگی و شکوفایی اومانیسم، نقش بسزایی داشته است. در آثار دکارت عقل‌گرا، فرانسیس بیکن تجربه‌گر و کانت، جامع بین این دو مشرب، با وجود اختلافات معرفت‌شناسی‌شان انسان‌گرایی نمود بارزی دارد.
در این نوشتار، مجال پرداختن به آرای چنین فیلسوفانی نیست، اما برای اختصار و بیان نقش بسزای ایشان در بالندگی اومانیسم، اشاره‌ای اجمالی، به برخی از آنها سزاوار است.
الف) فیلسوفان ملحد
ایشان، عقاید متافیزیکی به خداوند یا وجودهای روحانی را انکار می‌نمودند. فویر باخ ، از انسان‌گرایان ملحد به شمار می‌رود. اسقف رابینسون، نویسندة کتاب صمیمیت در مقابل کتاب خدا، او را ضد خداپرستی می‌نامد، می‌گوید:
کسی که هیچ‌گونه، خواستة فوق طبیعی ندارد، موجودات فوق طبیعی هم نخواهد داشت.
انسان، خدای انسان است و خداوند، چیزی جز انسان، در نظر خود انسان نیست.
بنابراین، فویر باخ، به انسان شأن خدایگانی داده، او را تا مرتبة خدایی بالا برده و خدا را مخلوق ذهن بشریت دانسته و حتی ماهیّت دین را پرستش انسان، به نام پرستش خدا یاد کرده است.
مارکس نیز یکی دیگر از انسان‌گرایان ملحد، بر این باور است که انسان ریشة خودش است. او می‌گوید:
فهم مبنایی امور، اساسی است، ولی انسان، مبنا و ریشه خودش به شمار می‌رود.
او از فویرباخ پیروی می‌کرد، وی را می‌ستود و می‌گفت:
انسان، به وجود آورندة دین است، اما دین، انسان را نمی‌سازد. تا موقعی که انسان جای خود را در کائنات پیدا نکرده است، دین به انسان خود آگاهی می‌دهد.
ب) خداباوران
بسیاری از فیلسوفان خداباور نیز در اندیشه‌های فلسفی خود، انسان را محور تأملاتشان قرار داده‌اند.
برای نمونه، دکارت با این بیان که «من می‌اندیشم، پس هستم» ، وجود انسان را پایة معرفت‌های یقینی قرار داد. انسان با اتکای بر قوای عقلانی خود، محور همه حوزه‌های معرفتی بشر قرار گرفته و انطباق و عدم انطباق دیگر منابع بر عقل انسانی، معیار ارزش محسوب می‌شود.
در بحث خداشناسی، «علاقه دکارت به خدا، فی نفسه برای خدا نبود بلکه به دلیل وجود جهان بود». خدا به طور مصنوعی، به صحنه آورده می‌شود تا حقّانیت نظریّات ما در مورد جهان را تضمین کند و نقش‌‌ دیگری ندارد.»
او به جای این‌که نخست خداوند را مبدأ فیض و وجود آغاز بداند و آن‌گاه به انسان برسد، برعکس، از انسان آغاز می‌کند و به خدا می‌رسد و انسان را محور و اساس هستی و وجود می‌پندارد. از این روی پاسکال بر دکارت انتقاد می‌کند و می‌گوید: «من نمی‌توانم دکارت را ببخشم، وی در سراسر فلسفه‌اش می‌خواهد خدا را کنار بگذارد، ولی در گردش جهان، به ناچار سرانگشت او را دخالت می‌دهد و بعد از آن، دیگر کاری به خدا ندارد.»
اومانیسم سکولار
چنان‌که اشاره شد، اصطلاح اومانیسم در عرصه‌های مختلف علمی، دینی، فرهنگی و... به کار رفته و گونه‌های مختلفی از آن پدید آمده است. نوع سکولار آن در عصر روشن‌گری و حاکمیت فرد، نمود چشم‌گیری دارد، هر چند در این عصر، بسیاری از خداباوران تلاش نمودند که اومانیسم مسیحی عصر رنسانس را بالنده‌تر سازند تا علاوه بر اصطلاح مسیحیت، بین دین و مسیحیت، سازگاری ایجاد گردد.
بررسی ویژگی تمامی اقسام اومانیسم، مجال دیگری می‌طلبد. از این روی در ادامة نوشتار، تنها به مؤلفه‌های اومانیسم سکولار اشاره می‌شود. گفتنی است، این گونه‌ای از اومانیسم با توجه به مقاطع و زمان‌های مختلف، به شدت و ضعف دارد، در نتیجه نقطه اوج و دیدگاه غالب بررسی می‌شود. گفتنی است که برخی از مؤلفه‌های اومانیسم سکولار با سایر اقسام اومانیسم مشترک است.
الف) انسان شناسی
براساس دیدگاه اومانیستی، انسان تک‌ساختی، جزئی از طبیعت که به صورت تدریجی تولید شده، هستة مرکزی هستی، دارای شأن خدایگانی و متصدی همة امور است. او «خود آغازگر و هم هدف است.»
برونو می‌گوید:
خداوند، انسان را به صورت خود آفرید و برای او مقامی خاص قائل شد. به او توانایی دگرگون کردن مواد مادی و طبیعی را بخشید. و امکان داد تا خدایگان روی زمین شود.
براساس این تفکر، انسان موجودی کاملاً مستقل، خودکفا و فارغ از هر گونه تکلیف است که باید همه چیز در خدمتش قرار گیرد و رضایتش بر همه چیز مقدم است. محوریت انسان و پای‌بندی او به خواسته‌ها و علایقش بر محوریت خداوند و توجه به فرمان‌های الهی و عمل به آنها، تقدم دارد.
در تفکیک مؤلفه‌‌های انسان شناسی، می‌توان به موارد تبیین شده ذیل، اشاره کرد.
1. آزادی
اومانیسم، در تضاد با تمام نظریه‌های جبرگرا، تقدیرگرا و معتقد به سرنوشت است. اومانیسم به انسانی باور دارد که از گذشته تا کنون رشد کرده، دارای آزادی و حق انتخاب است و در یک محدودة مشخص، می‌تواند تعیین کنندة سرنوشت خودش باشد.
او، آزاد به دنیا آمده و از هر قید و بندی آزاد است و خود، باید سرنوشت خویش را رقم زند، زیرا به کمک خرد، می‌تواند حقوق خویش را تعیین نماید. بنابراین، هیچ نیازی به تعیین تکلیفی از مافوق طبیعت ندارد. از آن‌جا که دین و ارزش‌های دینی در ستیز کامل با آزادی و اختیار بی قید و شرط انسان هستند، بایستی از صحنة زندگیِ این جهانی بشر، حذف شوند.
آربلاستر می‌گوید:
براساس اومانیسم، اراده و خواست بشر، ارزش‌های اصلی بلکه منبع ارزش‌گذاری محسوب شده و ارزش‌های دینی که در عالم اعلا تعیین می‌شوند، تا سر حد ارادة انسانی سقوط می‌کنند.
الف) عرصه‌های آزادی
1. آزادی اندیشه: انسان‌گرایان مخالف با هر گونه استبداد عقیده و اندیشه و پیرو آزادی کامل بیان هستند؛ آزادی از قیود دینی و بدعت‌گذاری از آن جمله به شمار می‌آیند.
کانت یک فیلسوف اومانیسم خداباور می‌گوید: برای روشن‌گری، هیچ چیز مانند آزادی، آن هم بی‌زیان‌ترین آزادی‌ها، یعنی آزادی آشکارا به کار بستن خرد در همة زمینه‌ها، ضروری نیست.
2. آزادی اخلاقی (حق آسایش): افراد جامعه، باید مجاز باشند تا بدون هیچ مانعی به شیوة پسندیده خویش زندگی نمایند و باورها و رفتارهای اخلاقی انسان‌ها، از هر گونه نژاد و ملیّت، محترم بوده و شایستة مداراست. از اهداف اصول اخلاقی در باور اومانیست‌ها رسیدن به شادی و آزادی اخلاقی همة افراد بشر است.
3. آزادی سیاسی و دموکراسی: افراد جامعه بایستی از آزادی‌های سیاسی و دموکراسی، همانند حق تشکیل احزاب سیاسی، حق اعتراض علیه حکومت، برخوردار باشند. باید برنامه‌های گستردة اجتماعی با هدف ایجاد دموکراسی، صلح و معیارهای بالای زندگی براساس اقتصاد شکوفا، چه در بعد ملی و چه در بعد بین‌المللی، در سراسر جهان ایجاد شوند.
ب)اخلاق
از دیدگاه اومانیست‌ها، ارزش‌های اخلاقی، هیچ منشأ فراطبیعی نداشته و صرفاً از تجربه‌های انسانی برخاسته‌اند و با قطع نظر از تجربه‌های انسانی، هیچ ارزش اخلاقی معنا ندارد. بنابراین، اخلاق را باید در درون زندگی انسان و نه بیرون از آن جست‌وجو کرد. اومانیسم، به اصولی اخلاقی معتقد است که تمامی ارزش‌ها و روابط انسانی را در بر می‌گیرد و هدف اصلی آن رسیدن به شادی، آزادی و پیشرفت اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی همه افراد بشر بدون در نظر داشتن ملیت، نژاد و مذهب آنان است.
هابز تمام امیال انسان و خواهش‌های آدمی را خوب و موارد مورد نفرت انسان را بد می‌شمارد. بنابراین، هر چه مطابق میل و خواهش انسان است خوب و هر آن‌چه را انسان، متنفر از آن باشد و مورد میلش قرار نگیرد، بد و شر به حساب می‌آورد.
با این اوصاف، معیار فعل اخلاقی، دردآور و رنج آور بودن یا نبودن آن است. فعلی خوب است که دردآور و رنج‌آور نباشد و فعلی بد است که توأم با ملال و آزادگی باشد.
پس «هیچ ارزش و معیار کامل و مطلق اخلاقی مستقل از گزینش انسان، به طور فردی یا اجتماعی، وجود ندارد و ارزش‌ها متکثّر و نسبی هستند.»
بنابراین، آن‌چه از منابع خدا باورانه، مانند کتاب‌های آسمانی و سنت‌های ایشان، در مورد اخلاق آمده، تأثیر نمی‌پذیرد و تنها به زندگی آن روزها تعلق دارد و برای دنیای مدرن امروزی مفید نیست، زیرا هم انسان‌های امروزی با گذشتگان و انسان‌های آن زمان تفاوت دارند و هم تجربه‌ها و اوضاع جامعة امروزی با آن زمان متفاوت است. دیگر آن‌که، مباحث دینی سبب می‌شوند انسان، خود نباشد و اعتماد به خود را از دست دهد و به یک عالم ماوراء طبیعی وابسته باشد؛ در حالی که بایستی، انسان خودش باشد و برای خود تصمیم بگیرد. لذا به این نتیجه می‌رسیم که اصول اخلاقی و مبانی دینی، خیالاتی باطل و بیهوده هستند.
به‌طور کلّی بنابر آن‌چه در مانیفیت دوم اومانیست‌ها آمده، ارزش‌های اخلاقی، ریشه در طبیعت انسانی دارند و از نیازها و علایق او سرچشمه می‌گیرند. انکار این امر، مخرب همة شالوده‌های حیات است. سعادت و تحقق علایق نیازها و آرزوهای انسان، مضامین مستمر اومانیسم به شمار می‌آیند. در هر حال، اخلاق، ساختة انسان است و به گفتة ماکس هوکیوت: «انسان‌ها می‌توانند قواعد خود را بسازند و این کار را هم می‌کنند و اخلاق، کشف نشده‌ای است که ساخته می‌شود.»
3. لذت‌گرایی
همان‌‌گونه که اشاره شد، براساس این دیدگاه، انسان، جزئی از طبیعت و مخلوق این زمین خاکی بوده و ارتباط او با عالم ماوراء طبیعت گسسته است. بنابراین، تنها به لذت‌های جسمانی، فراهم آوردن اغراض این جهانی و گریز از هر گونه ریاضت نفسانی، توجه شده است و «بشر، باید سرنوشت و بهشت گمشده‌اش را در همین جا و همین حالا پیدا کند وگرنه بعد از آن، دیگر ممکن نخواهد بود. اومانیسم، علاقه‌مند به زندگی آیندة علم، نه به آن بهشت افسانه‌ای در آسمان‌ها بلکه به لذت بردن از امکانات زمینی است». تمامی ریاضت‌ها و قید و بندهای شریعت‌های آسمانی که مانع بهره‌وری هر چه بیشتر انسان‌ها از این طبیعت شده و از لذات جسمانی می‌کاهد، باید کنار گذاشته شود.
4. هدف زندگی و سرنوشت
«اومانیسم، سرنوشت انسان‌ها را در بطن عرصة وسیع این جهان طبیعی و خاکی قرار می‌دهد و بیان می‌دارد که ما می‌توانیم دیدگاه‌ها و معانی بسیاری را از طریق بهره‌مندی و لذت آزادانه از قالیت‌های متنوع این دنیای غنی و انبوه، حفظ و گسترش ارزش‌های تمدن انسان، پرداختن به پیشرفت و شادی بشر در طول میلیاردها سال و یا کمک به تحول و تکامل دانش جدید انسان، بیابیم.»
با این اوصاف، انسان، خود آغازگر و خود هدف است. هدف نهایی او ایمان به خویشتن است و غرض نهایی او از زندگی در این جهان، برآوردن خواسته‌های دنیوی اعم از شادی، لذت، رفاه اجتماعی و... .
ب) علم‌گرایی و خردگرایی
«علم گرایی، یعنی الگو قرار دادن و پارادایم کردن روش تجربی در همة عرصه‌های معارف بشری و تمامی شئون زندگی» اما عقل‌گرایی به معنای اصالت عقل و خردباوری است. این مفهوم، در فلسفه در برابر اصطلاح تجربه‌گرایی و در علم کلام، در برابر ایمان‌گرایی قرار دارد، اما مفهوم مورد نظر آن در این عرصه عقل‌گرایی عصر روشن‌گری است که برخلاف عقل‌گرایی فلسفی، خادم تجربه، حسیّات و مشاهدات بوده و انتظام دهندة آنهاست.
مواد معرفتی بشر، براساس این نوع عقل‌گرایی تنها از درون طبیعت به دست می‌آید، محدود به آن است و منابع دینی و سنتی نمی‌توانند هیچ‌گونه معرفت اعتماد‌پذیری را به انسان عطا کنند. انسان با قوة خود قادر به حلّ تمامی مشکلات و معظلات خویش است.
ایان باربو، متفکر عصر روشن‌گری را مطمئن از توانایی عقل، نه تنها در حوزه علم و دین بلکه در همة شئون زندگی انسان می‌داند.
در اندیشة اومانیستی، به این نوع عقل‌گرایی اهتمام شده است. بنابراین، به عقل بشر برای تبیین جهان، اعتماد شده و آن سوی احکام عقل بشری که تعهد و الزام می‌آورند، هر چیزی تشکیک، ردّ و ابطال می‌پذیرد.
عقل شکاک انسان‌گرای دوران روشن‌گری، مسلّم می‌دارد که هر ادعای معرفتی، به طور عمومی آزمون می‌پذیرد و هیچ شخص یا مؤسسه‌ای، نمی‌تواند ادعای خطاناپذیری نماید.
در این دیدگاه (عقل خود بنیاد)، عقل در شناخت انسان، هستی و سعادت واقعی انسان و راه رسیدن به آن، استقلال دارد.
انسان قادر است خود و جهان را بشناسد و در شناخت جهان، به منابع دینی یا وحیانی نیازی ندارد. پیشرفت‌های علوم تجربی نیز، خودباوری و اعتماد به نفس انسان را در شناخت جهان طبیعت و عدم نیاز به انطباق دریافت‌ها و معرفت‌های خودش با منابع دینی بیشتر می‌نمایاند. به قول هیوم : پاسخ هر پرسش مهمی، در علوم انسانی موجود است.
بنابراین، انسان قدرت و نیرویی بالقوه دارد که می‌تواند به پشتوانه خردگرایی و روش‌های علمی که توأم با شهامت و آگاهی است، مشکلات خویش را حل کند. هم‌چنین می‌تواند با روش‌های علمی، به طرح سؤال دربارة فرضیه‌ها و اعتقادات اصلی دیدگاه‌های فلسفی مختلف بپردازد و تمامی ارزش‌های حقوقی را با استعانت از این قوه، تعیین نماید.
بدین ترتیب، در اومانیسم عصر روشن‌گری، خرد به جای وحی نشست. در نتیجه انسان، هر گونه مرجعیت متعالی را انکار نمود و خود را بنیان‌گذار هر ارزش و سازندة هر آرمانی دانست.
براساس این دیدگاه، عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی همة حوزه‌های ارزش دین و اخلاق را در می‌نوردد. پیروان این دیدگاه، همه چیز را از جمله قواعد اخلاقی، ساختة بشر برمی‌شمرند. در نتیجه، عقل براساس بینش اومانیستی، تنها سازندة جامعة انسانی به شمار می‌رود، خرد انسان، فراتر از وحی حاکم بر اوضاع بشر قرار دارد و سعادت و خوش‌بختی انسان تنها در پیروی از آن محقق می‌گردد.
ج) هستی شناسی
اومانیست‌ها به فلسفه مابعد الطبیعه، باور ندارند و تمام اشکال پدیده‌های فوق طبیعی را افسانه می‌پندارند. بنابراین، خدای متعال و نظم پیشین، اساس تبیین زندگی خوب فرد فرد انسانی یا جوامع انسانی، وجود ندارد. تمامی ادعاهایی که ناظر به عالم ماوراء طبیعی است، نه با برهان رضایت بخشی تأیید می‌شود و نه با دلیل عقلانی، اثبات می‌گردد لذا تلاش‌هایی که برای اثبات خدا انجام می‌شود، مانند تلاش‌های کیهان‌شناسی، هستی‌شناسی و... نامعقول، تصدیق‌ناپذیر و حتی بی‌معناست. واژه خدا، تنها مجموع آرمان‌های ما را بیان می‌کند. بنابراین ادیان نهادهایی الوهی نیستند که بر سر حقیقت مطلق، کشمکش کنند بلکه نهادهایی‌اند که هر یک، الهیات خود را پرورانده و بسط داده‌اند.
اما اومانیسم، با توجه ویژه به قوانین و حقایق علمی، معتقد است که بشر، جزئی از طبیعت است که با گذشت زمان و به صورت تدریجی تولید شده است. بشر نیز همانند سایر موجودات، تنها یک ساحت مادی دارد و جایگاه ممتازی از آنها ندارد و اعتقاد به فنا ناپذیری انسان، ناشی از ماهیت امید و تخیل اوست. با توجه به این‌که ذهن بشر به‌طور جدایی ناپذیر با عملکرد مغز و بدن و شخصیت انسان، متحد است، بعد از مرگ، حیات آگاهانه‌ای نخواهد داشت. بنابراین، هیچ عامل ماوراء طبیعی، برای رفع معضلات و مشکلات بشر مؤثر نبوده و باید باور به امور ماورای طبیعی همانند بهشت و جهنم و... بر گرفته از کتاب‌های مقدس و ادیان الهی را کناز گذاشت و تنها از قوه عاقله مدد جست.
د) جامعه شناسی
1. تولرانس
تولرانس، از ریشة لاتین «Toiler» و به معنای تحمل کردن، اجازه دادن، ابقاء کردن، اغماض، آزاد منشی، آزادگی، سعة صدر و پرطاقت بودن است.
این واژه، با مصدر «Toll» به معنای حمل کردن یا بردن هم‌خانواده است، زیرا شخصی که رأی یا رفتار دیگری را تحمل می‌کند گویا باری را حمل می‌نماید.
مفهوم اصطلاحی این واژه عبارت است از این‌که، حق دخالت در اعمال فردی، اعم از سیاسی، اخلاقی و عقاید را نداریم و بایستی، با مخالفان با مدارا برخورد نموده و آنها را تحمل کرد. بنابراین، مفهوم اصطلاحی تساهل و تسامح در سه عرصه طرح می‌شود:
1. تساهل سیاسی: به معنای پذیرش حضور عقاید مخالف در صحنة سیاست.
2. تساهل اخلاقی: فرد باید خود ارزش‌های خویش را برگزیند و خود، اخلاقیات خاص خویش را پی افکند.
3. تساهل دینی: ارزش‌ها و معارف بشری، نسبی هستند و از آن‌جا که سرچشمة دین، معارف بشری بوده و امری ماورایی نیست، حقانیت و رستگاری منحصر در افراد یک دین خاص نیست. بنابراین صاحبان عقاید مختلف، به مدارای با یکدیگر خواه مشرک، موحّد یا بت‌پرست، فراخوانده می‌شوند. بنابراین، اصل وحدت میان تمام افراد جامعه و عقاید متعدد و متنوع حفظ می‌گردد و افراد یک جامعه نیز می‌توانند دین یا نظام ارزشی خویش را تعیین نمایند.
2. قوانین و قراردادهای اجتماعی
به‌طور کلی اومانیست‌ها، معتقد به ایجاد برنامه‌های گستردة اجتماعی با هدف ایجاد دموکراسی، صلح جهانی و معیارهای بالای زندگی براساس اقتصاد شکوفا، چه در بعد ملی و چه در بعد بین‌المللی، در سراسر جهان‌اند. ایشان با نگاه استقلالی به انسان، و توانا انگاری گستردة خرد و جای‌گزین شدن آن به جای وحی چنین پنداشته‌اند که با قوة خرد می‌توانند مشکلات و معضلات اجتماعی خویش را حل نمایند و بایستی، انسان تمامی ایدئولوژی‌ها را ارزش بگذارد و تمامی قوانین سیاسی، اجتماعی و حقوقی و...، با یاری عقل بشری، تصویب و نهایی گردد. بنابراین، برای پاسخ‌گویی مشکلات بشر، نیازی به قانون‌گذاری شریعت‌های آسمانی نیست.
مؤلفه‌های مثبت و قابل تأمل اومانیست‌ها
1. پاکی نهاد و فطرت انسان
براساس این دیدگاه، انسان دارای فطرت و نهادی پاک بوده و برخلاف تفکر سنتی مسیحی، گناه‌کار فطری نیست. ایان باربو در این باره می‌گوید: در آثار و نوشته‌های قرن هجدهم، می‌خوانیم که انسان گناه‌کار فطری نیست بلکه با فطرت نیک به دنیا آمده است و به گفتة روسو طبیعتاً مایل به خیر است.
2. مبارزه با جهل و خرافه‌گویی
از همان آغاز پیدایش اندیشة اومانیستی، مبارزه با هر گونه جهل و خرافه‌گویی با آن هم‌زاد گشت. اما مراد از دین و امور دینی که در بسیاری موارد، اومانیسم با آنها برخورد می‌نماید، دین تحریف شدة مسیحی است و چه بسا، مشکلات و چالش‌های دین مسیحیت، باعث گریز بسیاری از دین شده باشد. لذا، هر جا صحبت از برخورد با دین می‌شود، نباید در ذهن خواننده، دین مبین اسلام ترسیم گردد.
جامعة مهدوی و آموزه‌های اومانیسم
در مباحث گذشته، به آموزه‌های اومانیسم سکولار و راهکارهای راهبردی این اندیشه، برای حل مسایل انسانی اشاره شد. در ادامة نوشتار آموزه‌های اندیشة مهدویت، در چهار عرصة انسان شناسی، هستی شناسی، شناخت‌شناسی و جامعه شناسی بیان می‌شود تا در نتیجه، ناسازگاری‌های آموزه‌های اومانیسم و آموزه‌های مهدویت، در مورد جامعة مهدوی روشن گردد. از این روی، شایسته است همان‌گونه که مؤلفه‌‌های اومانیسم، در چهار عرصه تبیین شد، در همان عرصه‌ها مباحث عصر ظهور نیز تبیین گردد.
الف) حوزة انسان شناسی
اشاره شد که انسان‌گرایان، به انسان شأن خدایگانی داده و او را به جای خدا نشانده و هسته مرکزی هستی، قرار داده‌اند. بدین وسیله خواسته‌اند شأن و منزلت انسان حفظ شده و جایگاه والایی بیابد.
براساس آموزه‌های وحیانی اسلام، محور هستی، خداوند است و هیچ کس نمی‌تواند شأن خدایگانی یابد. اما همین انسان، خلیفه خدا در زمین است و قوة عاقله و ظرفیت علمی وی، فراتر از همة مخلوقات بود، و تمامی نعمت‌های زمین برای او آفریده شده است.
بنابراین، اشرف مخلوقات بوده و از کرامت بسیاری برخوردار است. براساس تعالیم اسلام و سخنان پیشوایان دینی، می‌توان سه گونه کرامت، برای انسان ارائه داد؛
1. کرامت ذاتی و تکوینی
خداوند، برخی از نعمت‌ها مانند عقل، اختیار و آزادی را به صورت تکوینی در نهاد انسان، قرار داده است که هر چند، سبب برتری انسان‌ها بر سایر موجودات عالم گشته است، اما نمی‌تواند مایة برتری و اجمال انسان‌ها بر یکدیگر باشد. قرآن کریم می‌فرماید:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنْ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا.
علامه طباطبایی در ذیل این آیة شریفه می‌گوید:
مقصود از تکریم، اختصاص دادن به عنایت و شرف دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد و با همین ویژگی است که معنای تکریم، با تفضیل متفاوت می‌شود، چون تکریم، نفس معنایی است و در تکریم، کاری به غیر نیست، بلکه تنها، شخص مورد نظر است که دارای کرامت و شرافت است.
از دیدگاه علامه طباطبایی، آن ویژگی خاص، عقل است که در انسان‌ها یافت شده و منشأ هدایت درونی انسان بوده و خیر و شر را تشخیص می‌دهد.
علاوه بر عقل، دو اصل اختیار و آزادی اراده و فطرت الهی نیز از ویژگی‌های خاص انسانی و از جمله کارمات ذاتیِ وی به شمار می‌آیند.
ب. کرامت اکتسابی
این نوع کرامت برای انسان‌ها، از امور ارزشی به حساب آمده و انسان در پرتو انجام تکالیف شرعی و فرایض الهی، می‌تواند به آن دست یابد، هر کس بیشتر در انجام آنها تلاش نماید، بیشتر مورد تکریم الهی قرار گرفته و موجب رحجان او بر دیگران می‌شود.
آیة «ان اکرمکم عندالله اتقاکم»، به این نوع کرامت، اختصاص دارد.
ج. کرامت در اجتماع
بازگشت این گونه کرامت، به قسم اول است اما جهت تبیین رابطه انسان با جامعه، ذکر آن به صورت مستقل ضروری می‌نماید. بنابراین، می‌توان گفت، با عنایت به مقام و منزلت و کرامتی که خداوند، در ساختار وجودی انسان، نهاده است، بایستی، همواره حقوق مادی و معنوی او، توسط هم‌نوعانش ارج نهاده شده و عدالت راستین دربارة او رعایت شده و به دیدة احترام به او نگریسته شود.
با سیری در تاریخ بشریت، شاهد آن هستیم که همواره موانع بسیاری بر سر راه انسان‌ها، برای رسیدن به قسم دوم و سوم کرامت، قرار گرفته است. از یک سو، عدم رشد و آگاهی کامل انسان‌ها و عدم توجه آنها به فطرت الهی، سبب گردیده بشریت منزلت و مقام و هویت واقعی خود را گم نموده و به بردگی بت‌های نفسانی، کشیده شود و از سوی دیگر، استثمارگران و ظالمان، به سلب کرامت انسان‌ها دست یازیده و با سلب حقوق مادی و معنوی و سلطه‌گری بر آنها، مقام و جایگاه آنها را به سخره گرفته و انواع ظلم‌ها، ستم‌ها و بردگی‌ها را بر آنها روا داشته‌اند.
از این روی، بشریّت همواره آرمان رهایی از این همه بدبختی و بیچارگی را در سر داشته، هم‌چنین، مکاتب و نحله‌های فکری متعدد، سعی در بازیابی کرامت انسان در اجتماع داشته‌اند که اومانیسم را می‌توان یکی از این مکاتب دانست. این اندیشه، همواره شعار انسان‌گرایی و کرامت بخشی به آدمی سر داده و تلاشی نموده است، با ایدئولوژی خود و با شیوه‌ای غیر وحیانی و صرفاً عقلانی، کرامت آدمی را ارج نهاده و شأن خدایگانی به او دهد.
اما، تلاش این مکاتب، ارمغان مفیدی جز شهوت‌طلبی، دنیاگرایی و ایسم‌هایی همانند پلورالیسم، سکولاریسم، اگزیستانسیالیسم و... نداشته است که در جای خود ثابت شده است، هیچ کدام نمی‌توانند کرامت آدمی را به ارمغان آورند. اما اسلام راستین، تنها شناسانندة واقعیات انسانی و تنها مکتبی است که مقام و جایگاهی از انسان معرفی می‌کند. در عصرهای گذشته، هیچ‌گاه، به گونه‌ای شایسته جایگاه آن، شناخته نشده و به تبع آن ارزش‌ها و حقوق انسانی نیز ارج نهاده نشده است. اما عصر ظهور، با فراگیری قلمرو اسلام در همة عرصه‌ها و همة نقاط عالم، زمینة تکامل هر سه گونة کرامت، فراهم آمده و انسان به ارزش و کرامت راستین نائل می‌آید؛
1. کرامت ذاتی: شاخص‌ترین کرامت ذاتی، عقل است که در این عصر، شاهد رشد و شکوفایی و بالندگی آن در نهایت درجه، هستیم و روایات بسیاری داریم که بیان‌گر این مطلب می‌باشند.
امام باقر(علیه السلام) می‌فرماید: «اذ قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد، فجمع به عقولهم و اکمل به أحلامهم؛ آن‌گاه که قائم ما قیام کند، دست خود را بر سر بندگان می‌نهد و بدین وسیله عقول بندگان را جمع می‌کند و خردهای آنان را به کمال می‌رساند.»
2. کرامت اکتسابی:
توسعة رشد و آگاهی بشریت، وجود رهبری آگاه به مکان و زمان اجرای احکام و قوانین و حدود الهی به نحو شایسته، رفاه اقتصادی و معیشتی انسان‌ها، مساوات، سازش ناپذیری حضرت در برخورد با انحرافات فکری و مفاسد اجتماعی و...، همگی سبب می‌گردد نیازهای بشریّت، برآورده شود، موانع بسیاری پیش روی هر گونه گناه ایجاد و استعداد و توانمندی‌های انسان در انجام فرائض و تکالیف الهی به پویندگی و بالندگی برسند؛ غل و زنجیرهای گناه، از دست و پای آنها گشوده شود و نهایتاً خود، با اختیار و آزادی، به کرامت اکتسابی دست یابند.
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمودند: «... به (بالمهدی) یمحق الله الکذبَ و یذهب الزمان الکَلِبَ...»
3. کرامت در جامعه
عصر ظهور، عصر تحقق عدالت راستین، در همة ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حقوقی و... است. عقول بشریّت به نهایت کمال خودیش می‌رسند، اخلاق بندگان کامل می‌گردد، تبعیض‌ها و برتری دین ستیزان و غیر الهیون بر مؤمنین راستین، رخت بر می‌بندد، شاخصه‌های عدالت اقتصادی، مثل: اصل مساوات، عمران و آبادانی زمین و باز پس‌گیری ثروت‌های غصب شده، به بهترین وجه ممکن محقّق می‌گردد و همگان به یک اندازه، در رفاه و آسایش و امنیت بسر می‌برند. قضاوت و دادورزی، از هر گونه ناعدالتی و خطا، پیراسته است و دادورزی امام، نیکوکاران و بدکرداران را در بر می‌گیرد، مهرورزی‌ها جای‌گزین کینه‌توزی‌ها.


جا افتادگی


2. اخلاق
در تفکر اومانیستی معیار ارزش‌های اخلاقی برگرفته از قوای عقلانی و تجربه‌های انسانی است. بنابراین، نوعی نسبی‌گرایی و تنوع در معیارهای اخلاقی حاکم می‌شود، اما در این تفکر غالباً کاهش سختی، رنج و منفعت‌طلبی را معیار قرار می‌دهند ولیکن در جامعه مهدوی که مبنای تعاملات آن اسلام است و وحی و شریعت شاکله آن را تشکیل می‌دهد سه نکته قابل ذکر است.
2ـ1ـ در جامعه مهدوی تبعیت از اسلام، به تشخیص خرد بشر صحه می‌گذارد و عقلانیت یکی از ارکان آن جامعه را تشکیل می‌دهد و حضرت به عنوان رئیس عقلا حکومت می‌کند و آن زمان عقل‌ها چنان کامل می‌شود که افراد بسیاری از دین و معارفش استقبال می‌کنند و به تشخیص خود پیروی از سیره رفتاری رئیس عقلا ـ که سنت نیز است ـ بر ایشان واجب می‌شود.
آری، وجود امامی که به عالم ماوراء متصل است و در رأس حکومت اسلامی قرار دارد و از لغزش به دور و فعل و قولش بر همه حجت است الگوی اخلاقی بسیار مناسبی برای رفتار انسان‌ها بوده که آنان برای سعادت دنیوی و اخروی خویش از وی پیروی می‌کنند.
امام علی(علیه السلام) فرمود: «واعلموا انکم ان اتبعتم طالع المشرق سلک بکم منهاج الرسول، فتداویتم من العمی و الصمم و البکم...؛ بدانید اگر شما از انقلاب‌گر مشرق پیروی کنید، او شما را به راه و روش پیامبر راهنمایی می‌کند و از بیماری کری و کوری و گنگی رهایی می‌بخشد.»
بی‌تردید مضمون این روایت، نجات انسان‌ها از سرگشتگی و گمراهی است که امام با هدایت باطنی و سیره رفتاریش آنان را به صراط مستقیم و شیوه صحیح زندگی فرا می‌خواند.
2ـ2ـ براساس روایات عصر ظهور عصر تکامل اخلاق است. امام باقر(علیه السلام) فرمود: «اذا قام قائمنا وضع یده علی رؤس العباد... و اکمل به اخلاقهم ؛ هنگامی که قائم رستاخیز کند خداوند قوای فکری مردمان را تمرکز دهد و اخلاق آنها را تکامل بخشد.»
همواره کثرت اندیشه‌های اخلاقی در طی قرون مختلف، بحران‌های شخصیتی و اجتماعی بسیاری را به دنبال داشته که هیچ‌کدام از این تئوری‌ها نتوانسته‌اند مشکلات اساسی بشر را حل نمایند. به‌علاوه صحت و کارآیی‌شان نیز نسبی بوده، اما در این عصر، با حضور رهبری آسمانی تمام بحران‌ها رفع می‌شود زیرا تئوری امام جنبه یقینی داشته و صحت آن برای همه آشکار می‌شود و به دنبال آن، اخلاق بشریت در حد والای خود تکامل می‌یابد.
3. هدف زندگی
در تضاد با اندیشه انسان‌گرایانه، دین اسلام هدف از زندگی را دنیا نمی‌داند و برخلاف اومانیست‌ها که بنیاد انگاری و مالکیت انسان را قائلند و زندگی و هدفشان را تنها به خود متعلق می‌دانند، اسلام، خداوند را مالک انسان و زندگی او می‌داند، در نتیجه هدف از زندگی نیز آخرت و رسیدن به قرب الهی است. بنابراین، براساس آیات قرآن، منظور از قیامت، رسیدگی به اعمال دنیایی و قرب الهی است.
براساس روایات اسلامی نزدیک‌ترین زمان و مقدمه وقوع قیامت، عصر ظهور منجی مصلحی است که مأمور اجرای هدف اصلی انبیاء در اشاعه توحید، گسترش عدالت و تکامل انسان‌ها در دنیا بر عهده‌دار است. بنابراین، عصر ظهور هدف اولیه زندگیِ کسانی است که آن را تاکنون درک نکرده‌اند زیرا در این عصر نمایی از عدالت نهایی زمان قیامت آشکار است و کسانی که آن را درک می‌کنند هدف زندگی‌شان تکامل و قرب الهی در ساله تحقق تمدن توحیدی مهدوی است.
4. لذت‌گرایی و ریاضت گریزی
در اندیشه اومانیستی توجه به طبیعت‌گرایی انسان‌ها باعث شده تا تنها لذت‌های دنیایی، آرمان تلقی شود و تمامی موانع آن حتی ریاضت‌های مشروع کنار گذارده می‌شود تا راه برای کسب لذت‌های بیشتر هموار گردد. اما در اسلام، تنها هدف، لذت‌گرایی و بهره‌مندی از مادیات نیست.
حضرت علی(علیه السلام) می‌فرماید: «فما خُلِقتُ لِشغَلَنی اکلُ الطیّباتٍ کالبهیمة المربوطَةِ هَمّها عَلَفُها... و تلهو عمّا یزاد بها؛ من آفریده نشده‌ام که بهره‌وری از تنعمات مادی مرا به خود مشغول سازد، چونان حیوان پرواری که آن‌چه برایش اهمیت دارد علوفة اوست... و از آن‌چه برایش برنامه‌ریزی شده غافل است.»
عصر ظهور دوران رفاه و آسایش انسان‌ها، امنیت و برقراری عدالت کامل اقتصادی، اجتماعی و... برای بهره‌مندی بیشتر بشر از لذات مشروع دنیوی است اما این لذات تا زمانی قابل اجرایند که منافاتی با شریعت اسلامی نداشته باشد و چون این دوران؛ حاکمیت حقیقت اسلام بر جهان و تمام جوامع است بنابراین، این لذات محدود می‌شوند.
نکته دیگر؛ برای رعایت زهد و تقوای الهی و حرکت در مسیر تکامل و تعالی بشری، یک سلسله از ریاضت‌های مشروع و قانون‌مند ضروری است و چون در این عصر رهبر جامعه اسلامی ـ به عنوان الگوی افراد و تئوری‌پرداز جامعه ـ این شیوه را سرلوحه زندگی‌اش قرار می‌دهد و از بسیاری لذات برای رسیدن به کمال چشم می‌پوشد، بنابراین اکثر انسان‌ها و نیک‌اندیشان از او پیروی می‌کنند.
امام کاظم(علیه السلام) می‌فرماید: «مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر اثر تهجد و شب‌ زنده‌داری رنگش به زردی متمایل است.»
پدرم فدای کسی باد که شب‌ها در حال سجده و رکوع، طلوع و غروب ستارگان را مراعات می‌کند، پدرم فدای کسی که در راه خدا، ملامت ملامت‌گران در او تأثیر نمی‌گذارد. او چراغ هدایت در تاریکی‌های مطلق است... .
امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: «فو الله ما لباسه الا لغیظ و لاطعامه الا الجشب؛ به خدا سوگند لباس مهدی جز پوشاک درشت و خوراک او جز غذایی سخت و بی‌خورشی نیست.»
ب) جایگاه خرد
عقل‌گرایان الهی ، فلاسفة اسلامی و اومانیست‌ها، همگی از عقل سخن می‌گویند اما بین عقل دو گروه نخست با گروه دیگر تفاوت بسیار است. از نظر اومانیست‌ها؛ عقل همان عقل معاش‌اندیش و محاسبه‌گر است، اما عقل الهیون، عقل معاد اندیش است که انسان را به خداشناسی، خداپرستی و جلب نعمت‌های الهی سوق می‌دهد. آنان عقل را مکمل وحی و آن را نیز یکی از اساسی‌ترین رهنمای تکامل بشری به شمار می‌آورند اما طبق این اندیشه تمامی ناشناخته‌ها و مجهولات انسان، تنها با عقل شناخته نشده و تمامی مشکلاتش به وسیله عقل حل نمی‌شوند.
جان لاک که یک عقل‌گرای الهی است، حقایق دینی را سه نوع دانسته و معتقد است: «چیزهای موافق عقل قضایایی است که می‌توانیم به وسیله تفحص و جست‌وجو در افکاری که از احساس و تأمل در ما به وجود می‌آید، حقایق آن را کشف کنیم و آن را به وسیله استنتاج طبیعی، درست یا راجح درک کنیم، چیزهایی که برتر از عقل است، قضایایی که صحت یا رجحان آن را از مبادی نمی‌توانیم دریافت کنیم و قضایایی که مخالف عقل است، آنهایی است که با افکار مسلم و واضح ما مخالف است یا موافق آن نیست، بدین سان وجود خدای یگانه موافق عقلا است، و وجود بیش از یک خدا مخالف عقل است و برانگیخته شدن مردگان بالاتر از عقل است. »
در عصر ظهور شاهد اوج شکوفایی و نهایت کمال عقل بشری هستیم. امام باقر(علیه السلام) فرمود: «اذ قام قائمنا وضع الله یده علی رؤس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به احلامهم.»
عقل کامل شده بشری، بسیاری از خواسته‌های مؤمنان را در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، جامعه‌شناسی، رفتاری و... برآورده می‌سازد و در نحوه رابطه انسان با خود، خدا، جامعه و طبیعت بسیار مؤثر است و نقش اساسی در هویت بخشیدن به زندگی انسان‌ها را ایفا می‌کند، اما این عقل تنها نقش ایفا نمی‌کند، ناگزیر عوامل دیگری علاوه بر آن در رفاه اقتصادی و معیشتی، آسایش، امنیت جامعه و سایر شئون زندگی مؤثرند.
1. نظام حاکم بر جامعه
نظارت و دادرسی کامل امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، عوامل تسلط بر اقتصاد و فرهنگ و... بر جوامع را از میان برداشته و رفاه اقتصادی، آسایش و امنیت روحی و روانی و... در آن میسر می‌شود و انسان‌ها به آزادی واقعی دست می‌یابند.
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «در زمان امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)... مال همی خرمن شود. هر کس نزد مهدی می‌آید می‌گوید (به من مالی بده) مهدی بی‌درنگ می‌گوید: بگیر.»
روایات دربارة سازماندهی، برنامه‌ریزی‌ها و تصمیم‌گیری‌های انسانی کامل در رأس جامعه، حاکی از رشد و شکوفایی جوامع در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... است که تنها با استعانت از عقل بشری صورت نمی‌گیرد بلکه به وجود معصومی کمال یافته برای رهبری نیاز است که واسطة فیض خداوند به بندگان باشد و عدالت و اراده‌های الهی را نمایان سازد و مسیر ماورایی را بر زمینیان آشکار سازد.
2. امدادهای آسمانی
بسیاری از صاحب‌نظران مسائل اقتصادی و فرهنگی با بیان این‌که انسان‌ها جزئی از طبیعت‌اند و رفع تمامی معضلات‌شان با استفاده از همین امور دنیایی محقق می‌شود از عالم ماورای طبیعت و امدادهای آسمانی غافل مانده‌اند در حالی که در دوران ظهور به شکل گسترده‌ای امدادهای آسمانی برای رفع مشکلات مادی و معیشتی و حتی فرهنگی بشر را شاهد هستیم.
در حدیث آمده است: «السنة اللتی یقوم فیها المهدی تمطرُ اربعاً و عشرین مطراً یری اثرها و برکتها»
هم‌چنین پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: «یتنعّم امتی فی زمن المهدی نعمةً، لم یتنعّموا قبلها قسط یرسل السماء علیهم مدراراً و لا تدع الارض شیئاً من نباتها الا أخرجته...؛ امت من در زمان رستاخیز مهدی به تعمت‌هایی دست [می]یابند که پیش از آن و در هیچ دوره‌ای دست نیافته بودند. در آن روزگار آسمان باران فراوان دهد و زمین هیچ روئیدنی را در دل خود نگاه ندارد.»
علامه طباطبایی نیز در تفسیر آیه «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ» می‌نویسد: «مراد از وراثت زمین، انتقال منافع آن و استقرار برکت‌های حیات زمین برای صالحان است و این برکت‌های پایان ناپذیر شامل برکت‌های مادی و معنوی می‌شوند.»
بنابراین، برای رفع مشکلات بشر تنها عقل، ایفای نقش نمی‌کند و نمی‌تواند جایگزین همه چیز شود.
عقل و معضلات بشری
در تاریخ حیات بشر استعمارگران ظلم‌های بسیاری بر توده‌های انسانی روا داشته‌اند، فقر و تهی‌دستی بسیاری از آنان را به کام خویش برد و حقوق بسیاری غصب شد و ضد ارزش‌ها بر انسان‌ها حاکم گردید. این عوامل سبب شد بسیاری از فیلسوفان همانند افلاطون، فرانسیس بیکن، تامس‌ مور، نتچه، مارکس و... با قوه عاقله‌شان برای سعادت دنیوی بشر و رهایی‌اش از ناعدالتی و تبعیض و...، تصویری از مدینة فاضله‌ای را ترسیم نموده و تئوری‌های آرمان‌گرایانه‌ای را به جوامع تحمیل نمایند، اما هر اندیشه‌ای که فیلسوفان و متفکران برای سعادت بشر طرح می‌کردند حقوق دیگر انسان‌ها را پایمال می‌کرد. آنان را به پرتگاه نابودی نزدیک می‌کرد.
بنابراین، هیچ‌گاه مشکلات فرهنگی، اقتصادی، رفاه و آسایش انسان‌ها پایان نمی‌یافت. اما عصر ظهور و آیندة بشری با قوه خرد صورت نگرفته است و اصول اساسی آن از جانب شارع مقدس و کتاب‌های وحیانی ترسیم شده که براساس این اصول این دوران، عصر حاکمیت احکام الهی است که ایجاد قوانین اساسی حکومتی در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی، تأمین امنیت و رفاه شهروندان با استفاده از امور مافوق طبیعی از راه عمل به کتاب خدا و سنت صورت می‌پذیرد و برنامه‌های اجرایی آن در دست امام معصوم است. بنابراین چون خالق یکتا بر احوال مخلوقات خویش آگاه‌تر است تنها در قانون‌های اجتماعی، اقتصادی و... الهی منفعت و صلاح عمومی نهفته است و تمامی مشکلات بشری رفع می‌شود. پس خلاف ایدة اومانیستی‌ها در اندیشة مهدویت، عقل تنها بلکه در کنار آن حجت باطنی، امام معصوم که حجت ظاهری است، با اتصال به عالم ماورای طبیعی و عمل به قوانین الهی، تمامی مشکلات دنیایی و آخرتی انسان‌ها را حل می‌نماید.
ج) هستی شناسی
متفکران و فیلسوفان اسلامی معتقدند که شاکله و نظام وجود عبارت است از: 1. عالم الوهیت؛ 2. عالم ملکوت (عقل)؛ 3. عالم مثال؛ 4. عالم ناسوت (ماده)؛
طبق این ترتیب، عالم الوهیت، علت مفیضة عالم مثال، علت مفیضه عالم ماده است. بنابراین، عوالم مافوق طبیعت (ماده) در انتظام و استواری عالم ماده، نقش حیاتی دارند، اندیشة اسلامی نیز بر باور به عوالم فوق طبیعی و خداباوری استوار بوده و نقش آنها را در شئون مختلف زندگی ذکر می‌کند. ارتباط و تأثیر این عوالم بر حیات دنیوی انسان‌ها در جامعه مهدوی به شدت مورد توجه بوده و شاکلة حکومت عدل مهدوی نیز بر خدا باوری و توحید بنیان نهاده شده که با هر گونه کفر و الحاد و خدا ناباوری، سازش ناپذیری دارد. امام باقر(علیه السلام) فرمود: «یقاتلون و لله، حتّی یوحّد الله و لا یشرک به شیءٌ»
امام موسی بن جعفر(علیه السلام) نیز در این باره می‌فرماید: «اذا قام القائم لایبقی ارضٌ الّا نودی فیها شهادة أن لا اله الّا الله و أن محمداً رسول الله»
بنابراین، جهان‌بینی و ایدئولوژی حکومت عدل مهدوی براساس خدا باوری و توجه به ذات اقدسش شکل‌ می‌گیرد زیرا انسان با این وسیله می‌تواند به عوالم مافوق طبیعی متصل شود و از آن، برای رفع معضلات مادی و معنوی‌اش مدد جوید. در هیچ عصری همانند این دوران، جملگی سماواتیان و ملکوتیان برای تحقق آرمان‌های بشری تلاش نکردند و انسان را در رفع مشکلاتش یاری نساختند.
آری، عصر ظهور رعایت قصوای تکون نظام هستی است و برای به انجام رسیدن این غایت، جملگی ملائک و مقربین و امدادهای آسمانی در ترسیم مقصود یاری می‌رسانند که به عنوان نمونه می‌توان از گسترش برکات آسمانی و زمین به لطف خدا نام برد که برای رفاه اقتصادی و معیشت و آسایش بشریت صورت می‌پذیرد.
این مسئله در تضاد با تفکر اومانیستی است زیرا نقش خداوند عوالم ماورای طبیعی و شریعت در حکومت امام مهدی چشم‌گیر است تا حدی که براساس وعده‌های الهی و بشارت‌های آسمانی در هیچ زمانی همانند آن، خداباوری گسترش نمی‌یابد و تفکرهای الحادی مضمحل نمی‌گردد.
امام باقر(علیه السلام) فرمود: «در روی زمین هیچ ویرانه‌ای نمی‌ماند مگر این‌که آباد می‌گردد و هیچ معبودی جز خداوند متعال از بت و غیر آن نمی‌ماند مگر این‌که دچار حریق گشته و می‌سوزد.»
در این روایات و روایات مشابه مشاهده می‌شود در هیچ عصری همانند آن، زمینة اعتلای خواسته‌های انسانی فراهم نبوده و تأثیر عوالم ماورای طبیعی و نقش‌شان در زندگی انسان‌ها ملموس نیست اگر چه این گزاره‌، با توانایی و استعداد بشری در تغییر سرنوشتش و ایجاد مدینة فاضله هیچ منافاتی ندارد.
د) جامعه شناسی
1. تساهل و تسامح
اومانیست‌ها از تساهل و تسامح مطلق جانب‌داری کرده و به نوعی نسبی‌گرایی مطلق نیز در ارزش و معرفت معتقد‌اند و به این دلیل حاکمیت هر دین و نظام ارزشی را تنها به خواست و اراده افراد یا جامعه وا می‌گذارند و تساهل و تسامح را در سه حوزه دین، سیاست و اخلاق مجاز می‌شمرند، اما در زمان ظهور این گونه تساهل و تسامح مردود است.
1ـ1ـ حوزه دین
در روایات آمده امام برای تحقق آرمان خود ـ برافراشتن پرچم توحید در زمین ـ در آغاز با خدا ناباوران به نوعی مدارا نموده و پس از ترویج و تبلیغ دین اسلام آنان را به توحید الهی فرا می‌خواند اما اگر ایشان جایگاه واقعی انسانیت ـ بندگی خدا ـ را ارج ننهند و به یکتایی خداوند ایمان نیاورند حضرت با آنان برخوردی قاطعانه نموده و هیچ‌گونه تساهل و تسامحی در حقشان روا نمی‌دارد. بنابراین پیآمد اعتقادی این حرکت سه مسئله است:
1ـ1ـ1ـ عدم حقانیت کفار و نسبی نبودن دین.
1ـ1ـ2ـ حاکمیت به عهده افراد جامعه نیست و اگر افراد جامعه خواستار ناباوری و شرک حاکم باشند خواست و ارادة‌شان نتیجه نخواهد داشت.
1ـ1ـ3ـ تساهل و تسامح حکومت مهدوی در مورد این گروه انجام نمی‌گیرد و حضرت با ایشان رفتاری قاطعانه خواهند داشت. اما درباره برخورد امام با ادیان الهی، به توضیح بیشتری نیاز دارد.
دو فرضیه در مورد ادیان در عصر ظهور وجود دارد:
1. ضرورت ایمان همه انسان‌ها با ادیان مختلف به اسلام.
2. ایمان آوردن اکثریت اهل کتاب به دین اسلام.
روایات بسیاری مؤید فرضیة اول هستند.
امام باقر(علیه السلام) می‌فرماید: «فلا یبقی یهودیٌّ و لانصرانیٌّ و لا احدٌ ممن یعبد غیر الله الّا آمن به و صدقه و یکون الملة الاسلام؛ پس هیچ یهودی و نصرانی و کسی که غیر خدا را می‌پرستد باقی نمی‌ماند مگر این‌که به او ایمان آورده و تصدیقش می‌کند و تنها یک آیین ـ اسلام ـ وجود خواهد داشت.»
براساس این فرضیه، همة انسان‌ها باید اسلام بیاورند و اگر کسی مسلمان نشود حضرت با او مبارزه می‌کند. در نتیجه، تساهل و تسامح حضرت با این گروه بی‌معناست و بر همه واجب است اسلام بیاورند.
فرضیه دوم، علاوه بر روایات مؤیداتی نیز وجود دارد.
آیت الله مکارم شیرازی می‌نویسد:
با توجه به این‌که در دوران حکومت آن مصلح بزرگ، همه وسایل پیشرفته ارتباط جمعی در اختیار او و پیروان رشید اوست و با توجه به این‌که اسلام راستین با حذف پیرایه‌ها، کشش و جاذبه‌ای فوق‌العاده دارد به خوبی می‌توان پیش‌بینی کرد که اسلام با تبلیغ منطقی و پی‌گیر از طرف اکثریت قاطع مردم جهان پذیرفته خواهد شد و وحدت ادیان از طریق اسلام میسر و عملی می‌گردد.
در صورت پذیرش فرضیة دوم تساهل و تسامح حضرت تنها به معنای هم‌زیستی با ادیان الهی شکل می‌گیرد اما بدین معنا نیست که امام در این عصر با صاحبان همه عقاید و مکاتب دینی و یا فلسفی، شرک‌آلود و بت‌پرست مدارا می‌نماید پس با ایشان برخوردی قاطعانه خواهد داشت و با جزیه گرفتن از اهل کتاب با آنان رفتاری مسالمت دارد. ابی بصیر می‌گوید از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: «در عصر امام مهدی اهل ذمّه چه وضعیتی دارند؟ حضرت پاسخ داد با آنها مصالحه می‌کند چنان‌که پیامبر مصالحه نمود و آنها با خضوع و تسلیم جزیه را به دست خود می‌پردازند.» اما امام با اهل غیر کتاب، هیچ‌گاه مدارا ننموده و جزیه نیز نخواهد گرفت و سرنوشت‌شان یا قبول اسلام و یا کشته شدن است که جز این دو احتمال، احتمال ثالثی در قبال‌شان وجود ندارد. امام رضا(علیه السلام) از پیامبر نقل می‌کند که خداوند فرمود:
«به وسیلة آخرین آنها زمین را از لوث دشمنانم پاک می‌کنم و حکومت شرق و غرب زمین را به او می‌بخشم... تا این‌که همگان به وحدانیت من اقرار نمایند.»
این توضیحات در خصوص تساهل و تسامح حضرت در مورد دین مشخص می‌کند دیدگاه حد وسطی را می‌توان پذیرفت، به این معنا که نه قائل به کشتار مطلق غیر مسلمانان شویم و نه این‌که جایگاهی را برای مشرکان و ملحدان قرار دهیم، پس حضرت، دین اسلام را بر همگان و اهل کتاب عرضه می‌کند، اگر پذیرفتند در زمره مسلمانان قرار می‌گیرند در غیر این صورت اهل کتاب باید جزیه دهند و غیر اهل کتاب نیز کشته شوند.
نکته؛ از دیدگاه شیعه امامیه، در عصر ظهور، معیار و مقیاس معرفت دینی، امام است و خواست و اراده افراد یا جامعه در صورتی باارزش است که تابع خواست امام باشد زیرا امام با عالم ماورای طبیعت ارتباط دارد. بنابراین، نسبی‌گرایی، معنایی ندارد و حقیقت‌ همانی است که امام می‌گوید. حقانیت و رستگاری تنها در گرو پیروی از اوست بنابراین روشن است که تسامح و تساهل حضرت با سایر ادیان نیز تنها در چارچوب شریعت و اذن شارع مقدس است و افراد و جامعه هیچ‌گونه نقشی ندارند.
1ـ2ـ حوزه اخلاق
روش حضرت در برخورد با فاسدان، تبهکاران و فسادهای اجتماعی و اخلاقی بسیار سخت‌گیرانه و از هر گونه تساهل و تسامح به دور است و امام در حکومتش برخلاف روش‌های سازش‌کارانه و مصلحت اندیشانة حکومت‌های اومانیستی، بسیار قاطعانه و به دور از سرزنش ملامت‌کنندگان با هر گونه فساد اخلاقی برخورد می‌نماید.
امام علی(علیه السلام) می‌فرماید: «... و لیطهّرن الارض من کلِّ غاشٍ...؛ ... زمین را از هر انسان نیرنگ‌باز (و فریبکار) پاک می‌سازد...»
امام کاظم(علیه السلام) می‌فرماید: «...الثانی عشر منّا سهّل الله له کلَّ عسیر... و یبیر به کلَّ جبار عنید و یهلک علی یدهِ کلّ شیطانٍ مرید...؛ ... خداوند برای دوازدهمین (امام) از خاندان ما هر دشواری را آسان می‌گرداند و به دست او هر جبار سرسختی نابود می‌شود و هر شیطان سرکشی هلاک می‌گردد.»
1ـ3ـ حوزه سیاست
نظام سیاسی حاکم بر دولت کریمه امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، براساس امامت و ولایت است و با وجود انسانی کامل و امام معصوم در رأس حکومت جهانی، سلامت سیاسی نظام حفظ می‌شود و احزاب و اندیشه‌های سیاسی معاند و مخالف با گرایش‌های شک‌گرا و ضد دینی مورد مخالفت و برخورد قاطع حضرت قرار می‌گیرند.
2. قوانین اجتماعی
در تفکر اومانیستی، انسان‌گرایان تلاش نموده‌اند تنها با استعانت از قوه عاقله خود، دولت ایده‌آل و قوانین اجتماعی مطلوبی را ترسیم نمایند تا سعادت را برای بشریت به ارمغان آورند اما اولاً؛ این اندیشه تنها خوش‌بختی دنیوی انسان‌ها را در نظر داشته و ثانیاً؛ رابطه بشر را با عالم قدسی ماورایی گسسته است به گونه‌ای که انسان‌های این جوامع مدرن برای رفع مشکلات تنها بر عقل تکیه نموده و خود را از امدادهای الهی بی‌نیاز احساس می‌کنند.
در مقابل این ایده، روایات بسیاری حاکی از آنند که در مدینه فاضله مهدوی پیوندی عمیق بین انسان‌های عالم ماورای طبیعی، وحی و شریعت حاصل می‌شود به طوری که رهبر جامعه اسلامی که مصداق انسان کامل بوده و واسطة میان زمینیان و درگاه الهی است با پیروی از شریعت و سیره نبوی قوانین اجتماعی را اجرا می‌کند.
پیامبر فرمود: «...نیشأ رجلٌ من قریش... فیقسّم المالَ و یعملُ فی الناس بسنة نبیهم.»
بنابراین عقل برای حل بسیاری از مسائل مستحدثه نقش کلیدی دارد، اما نحوه عدالت اجتماعی، قضاوت و دادرسی، اجرای حدود و قوانین الهی و بسیاری از مسائل دیگر منطبق بر سنت رسول الله بوده و اساس و بنیان حکومت، آموزه‌های وحیانی است.
3. توجه به دین
در رویکرد اسلامی، دین اسلام زیرساز و بنیان حکومت عدل مهدوی را تشکیل می‌دهد و ایدئولوژی‌های اسلام در این کره خاکی فراگیر می‌شود. با پذیرش فرضیه اول درباره دین در دوران ظهور و برقراری اسلام، عدم حقانیت سایر ادیان و عدم تکثّر‌گرایی در آن زمان ثابت می‌گردد، اما در صورت پذیرش فرضیه دوم با توجه و احترام جامعه مهدوی به ادیان الهی، می‌توان صاحبان آن عقاید را اهل نجات دانست، ولیکن نکته‌ای که در مواجهه با اومانیست‌ها قابل طرح است؛ اعتنا و اهتمام حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به باورهای دینی است به گونه‌ای که نمی‌توان توجه به دین را از بطن اندیشة مهدوی دور ساخت. بنابراین، طبق اندیشه مهدویت انسان‌ها در این عصر با تکامل عقول و اخلاق‌شان به دینداری کامل می‌رسند و توجه و نگرش آنان به دین بسیار عمیق‌تر از گذشتگان می‌شود.
4. دموکراسی
برای واژه «دموکراسی» مفاهیم متعددی ذکر شده است اما اساس همه آنها حکومت اکثریت است. دیوید بیتهام می‌نویسد:
دموکراسی مفهوم مطلق نیست و کشوری را می‌توان دموکراتیک نامید که حکومت آن، از طریق رقابت در انتخابات به مسند قدرت رسیده و مسئول پاسخ‌گویی به مردم باشد و تمامی افراد بزرگ‌سال آن کشور از حق مساوی انتخاب کردن و کاندیدا شدن برخوردار باشند و در آن قانون متضمن حفظ حقوق مدنی و سیاسی باشد.
اشاره شد که مکتب اومانیسم معتقد به برنامه‌های گسترده اجتماعی است که یکی از وظایف آن ایجاد دموکراسی است، اما در این مقوله این سؤال مطرح است که آیا در جامعه مهدوی هم دموکراسی حاکم است یا این‌که حکومت، توتالیتاریستی و استبدادی است؟ آیا جامعه مهدوی در عصر ظهور با دموکراسی سازگار است یا خیر؟
حقیقت آن است که در جوامع دموکراتیک، تنها اراده و خواست اکثریت از ارزش حقوقی برخوردار است، اما در جوامع اسلامی باید حق و صلاح واقعی اسلام و مسلمین اجرا شود، خواه مطابق با اکثریت باشد و خواه نه.
بنابراین، دموکراسی به مفهوم غربی‌اش در یک جامعة اسلامی به خصوص، جامعة مهدوی عصر ظهور که مصداق بارز آن است نمی‌تواند حاکم گردد اما قاطعانه می‌توان گفت یک بعد از دموکراسی که خواست و اراده اکثریت است حاکم خواهد شد زیرا ناامیدی انسان‌ها از نتایج تئوری‌های دانشمندان برای تحقق جامعه فاضله که در آن شعار تحقق عدالت و حقیقت و رفع استثمار، استضعاف و استعمار است یا باعث شده که آنان خواستار رفع بحران‌ها و تحول همه جانبه نهادهای مدنی و ساختار جوامع کنونی باشند از این رو نهضت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هم‌چون کشتی نجاتی طوفان‌زدگان را به ساحل نجات می‌رساند و همگی با رضایت آن حضرت و حکومتش را تأیید می‌کنند زیرا آنان سرخورده حکومت‌های استبدادی، دموکراسی و سوسیالیستی گذشته‌اند و با رضایت کامل حکومت عادلانة فراگیر او را می‌پذیرند و بر این اساس حاکمیت اکثریت محقق می‌گردد.
https://ayandehroshan.ir/vdcfijd0aw6dv.giw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما