تاریخ انتشاريکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۰۸
کد مطلب : ۱۸۱
۰
plusresetminus

باکس

رحمان محقق
باکس
مانی از اقشار مرفّه جامعه، خوش اندام، برخوردار از زیبایی، دانشجوی رشته ادبیات می باشد. سرکلاس استاد فخیمی، شعری را که در حقیقت ترجمه ای از یک شعر فرانسوی است می خواند. سروده اش هم از نظر فرم و محتوا که یأس و سیاهی در آن موج می زند مورد انتقاد شدید نازنین دانشجوی همدرس او واقع می شود. مانی با توجه به جایگاه طبقاتی خویش اصلاً توقع چنین برخوردی آنهم از یک دختر که آنان را آسیب پذیر می داند نداشته است. هفته بعد نازنین سروده خویش را که تقریباً عکس العمل دیدگاه تیره مانی بود در کلاس می خواند. مانی سعی دارد ایراداتی به اشعار او وارد کند امّا جوابهای مستدلّ نازنین و تایید استاد و ذهنیت دانشجویان از گفتگوی انتقادی سابق مانی سنگ روی یخ می شود و لذا کینه شدیدی از نازنین به دل می گیرد. تصمیم می گیرد با استفاده از جایگاه مالی و زیبارویی خویش ابتدا با نازنین انس گرفته سپس رهایش کند و بدینوسیله او را تحقیر نموده ضربه روحی محکمی به او وارد نماید. امّا دلبریها و زمزمه های عاشقانه او را به جایی نمی برد و اقتدار روحی نازنین سبب می شود که مانی به او دل ببندد و تصمیم به ازدواج با او بگیرد. یلدا خواهر مانی که قبلاً تحقیرکردن دختران را به وسیله مانی دیده بود و چند بارهم با هم مشاجره داشتند علاقمند می شود که با نازنین آشنا شود تا بیشتر او را بشناسد. وقتی نازنین را می بیند از او خوشش آمد و سعی می کند با مانی برای رسیدن به نازنین کمک کند امّا راه به جایی نمی برد.
مانی به کمک دوستانش آدرس باکس نازنین را می گیرد و با مراجعه به آن با اشعار و نوشته های پیرامون امام زمان(عج) برمی خورد. مانی تصمیم می گیرد که از طریق محبوب و نازنین دل او را به دست آورد. او بعضی از اشعار نیمه تمام نازنین را گرفته و روی آن کار می کند تا آنها را کامل کرده به باکس او ایمیل نماید. امّا نمی تواند به یکی از دوستان انجمن شعری خودش مراجعه می کند او نیز اصلاً با مفاهیم مرتبط با امام زمان(عج) آشنا نیست ولی را به یک شاعر نابینا که اشعارش عموماً پیرامون امام زمان(عج) دور می زند و قبلاً به انجمن می آمده معرفی می کند.
مانی نزد آقای وعیدی «شاعر نابینا» می رود و از او برای تکمیل شعرش کمک می خواهد وعیدی به اشعار نیمه تمام گوش می دهد و در پایان به او می گوید این اشعار از او نیست ولی با این حال قول کمک به او می دهد. مانی فردا اشعار را می گیرد و پولی را از وقتی آنها را می خواند متعجب می شود و فردا در دانشگاه مانی را می بیند و از او تشکرمی کند و آن دو در مورد امام زمان(عج) گفتگو می کنند در این بین مانی چون اطّلاعاتش پیرامون امام زمان(عج) بسیار ناچیز است مختصر گافی می زند(مثلاً امام زمان(عج) را خوابیده می داند تا به وقت ظهور بیدار شود و یا...) امّا به هر از مخمصه خودش را رها می کند. مانی که تاحدّی خودش درکسب رضایت نازنین موفق می بیند سعی می کند شعری در مورد امام زمان(عج) سروده و آن را به نازنین هدیه کند. او برای آگاهی بیشتر و اینکه نکند بار دیگر خرابکاری کند نزد وعیدی می رود و برای آشنایی بیشتر از او کمک میخواهد. وعیدی نیز چند آدرس اینترنتی و... به او می دهد. درآنجا هنگام مراجعت مانی بدرقه وعیدی سر وعیدی به چوب خشکی که شاخه ای از درخت می باشد و به ایوان آمده است می خورد. مانی می خواهد آن شاخه را بشکند امّا وعیدی مانع می شود و سخنانی می گوید که حالت رمز گونه دارد و مانی را درگیر با آن می کند. مانی مراجعه کرده و اطلاعاتش بیشتر می شود و اشعاری هم می سراید هم سؤالاتی برای او ایجاد شده است که برایش قابل پذیرش نیست مثل طول عمر امام زمان(عج) و اینکه چرا امام زمان(عج) نباشد زمین با اهلش نابود می شود و هم اشعارش را به سمع وعیدی برساند تا او آن را پیرایش کند. وعیدی جواب سؤالات را به بعد موکول می کند و به اشعار گوش می دهد. وعیدی به او می گوید نصف اشعار خودت هستی نه امام زمان(عج) و نصف دیگر نیز دختری است و بعضی صفات اخلاقی و حتّی فیزیکی نازنین را می گوید که سبب حیرت مانی می شود. به او می گوید که اشعارش درست خواهد کرد و انگیزه اش مهم نیست. مانی فردا برای بردن اشعار می آید. وعیدی اشعار را به او می دهد و از او میخواهد که فردا با هم به کوه بروند. مانی که در مورد شخصیت وعیدی کنجکاو شده از او درمورد گذشته اش سؤالاتی می پرسد. وعیدی اکراه دارد جواب دهد و نهایتاً از مانی تعهّد می گیرد که با گذشته اش کاری نداشته باشد. اشعار را برای نازنین ایمیل می کند نازنین با مانی در مورد امام زمان(عج) و آینده و... با مانی در دانشگاه به گفتگو می نشیند و فردایش به خواهر مانی(یلدا) زنگ می زند و آمادگی خودش را برای ازدواج با مانی اعلام می کند. این خبر را یلدا به مانی می دهد ولی مانی جواب خاصّی نمی دهد.
فردا وعیدی با مانی به همراه 206 او به سوی کوه می روند، مانی از یک چهار راه که خلوت است امّا چراغ آن قرمز است عبور می کند که مورد اعتراض شدید وعیدی قرار می گیرد و وعیدی به اصرار از مانی می خواهد که کناری نگه دارد تا او پیاده شود. مانی نیز با عصبانیت نگه می دارد، وعیدی بدون عصا می خواهد از کانال آب عبور کند که پایش به کناره کانال نمی رسد و با سر به زمین می خورد. این حادثه را مانی از آینه 206 که در حال دور شدن بود می بیند. دنده عقب بر می گردد و وعیدی بیهوش می شود.
فلاش بک- جنگ ایران وعراق، وعیدی در حالی که چشمانش سالم است برای خنثی سازی معبری در میدان مین می رود تا رزمندگان ساعتی بعد از آن عبور کنند. نرسیده به میدان مین در حالی که سینه خیز می رود. صدای ناله ای که کمک می طلبد را می شنود. به آن سمت می رود. یک عراقی بین دو خط از ناحیه پا مجروح شده است و گویا مدتی آنجا مانده است. وعیدی که باید معبر را باز کند بر می گردد که به سوی میدان مین برود. عراقی کلمه یا مهدی(عج) را بر پشت پیراهن وعیدی می بیند او به حضرت قسم می دهد که به او آب بدهد. وعیدی ابتدا مردّد و سپس بر می گردد و می خواهد لبهای او را با چفیه تر کند امّا عراقی مجروح قمقمه را می قاپد و مقداری را می نوشد و مقداری را هم به زمین می ریزد. وعیدی به ناچار قمقمه را به کناری انداخته و به سوی میدان مین میرود.
زمان حال، مانی وعیدی را به کنار دیوار کشیده و او را به هوش آورده است. از او با التماس می خواهد که سوار ماشین شود. دراین هنگام وعیدی به مانی می گوید که به آن شهرستانی که آدرس می پرسد کمک کند و او را به مقصد برساند و برگردد تا آنان راه به سوی کوهستان را ادامه دهند. مانی به ناچار قبول می کند و او به سوی مقصدش سوار می کند، وقتی بر می گردد با تعجب می بیند که مردم به گمان اینکه وعیدی گدایی می کند جلویش پول ریختند. وعیدی به شوخی مطلبی می گوید و از مانی می خواهد این پولها را بردارد و به بالای پل عابر پیاده رفته یک نفر مسافر که پولش را زدند بدهد و به او بگوید که وقتی به شهرستان خویش رسیده به اندازه آن پول به فقرا بدهد.
حیرت مانی بیشتر شده و پولها را گرفته و به آن مسافر می رساند. هنگام برگشت به وعیدی و نابینایی او مظنون می شود. تصمیم می گیرد به بهانه ای به او تنه بزند تا عینکش از چشمش بیفتد و او چشمانش را ببیند. وعید جاخالی می دهد و لبخند زنان عینکش را بر می دارد و مانی می بیند که واقعاً چشمش نابیناست. باز کنجکاویش گل می کند و تصمیم می گیرد در مورد او تحقیق کند. آنان به سوی کوه می روند. همراه وعیدی زنگ می خورد. به او خبر داده می شود که فرماندهشان که شیمیایی شده بود شهید شده است و درخواست کرد که کنار جنازه او حاضر شوند. وعیدی از مانی می خواهد او را به آنجا برساند که می رساند. بنا به وصیّت فرمانده بعد از شهادتش دوستانش کنار جنازه جمع شوند و دعای عهد را بخوانند. به آنجا می رسند و می خوانند و سپس به سوی کوه می رانند. در بین راه مانی سؤالاتی از فرمانده و... می کند که وعیدی تعهّد مانی را یادآوری می کند و سپس در مورد فرازهایی از دعای عهد سؤال می کند که به بعضی ها جواب می دهد و بعضی ها را از کنارش می گذرد. مانی در مورد نازنین با وعیدی مشورت می کند، وعیدی به او می گوید به نفس خودش مراجعه کند. یقیناً جواب خواهد گرفت. فردا مانی در دانشگاه به نازنین اعلام می کند که او از ازدواج منصرف شده است. این سخن برای نازنین خیلی سنگین می آید و قهر کرده از نزد مانی می رود. او سپس برای جستجوی گذشته وعیدی اقدام می کند و برای جواب سؤالاتی می خواهد نزد وعیدی برود که وعیدی به شدّت به او پرخاش کرده از خودش می راند و شدیداً درمورد اینکه به عهدش عمل نکرده با او برخورد می کند مانی سرخورده به منزل می آید. در منزل یلدا که منتظر اوست به او پرخاش می کند او را مزّور و دخترآزار می نامد و به مانی اجازه حرف زدن نیز نمی دهد. مانی به اتاق خویش می رود. با اینترنت به کاوش بیشتر می پردازد مطالب را یادداشت می کند. از اتاقش بیرون نمی آید. یکی دو روز بعد وعیدی آدرس مانی را گرفته نزد او می آید. مانی با پیانو مشغول نواختن آهنگی با ملاحظه به اشعار ایمیل شده برای نازنین می شود. وعیدی از مانی می خواهد رفتارش ببخشد. مانی نیز می گوید تو را بخشیدم و از وعیدی می خواهد به آهنگ تنظیم شده او برای امام زمان(عج) گوش دهد و آن را نقد کند. مشغول نواختن آهنگ می شود بین آن وعیدی قطع می کند و به مانی می گوید که تو قلباً مرا بخشیدی و گرنه من می توانستم با آهنگ (یا شعر) ارتباط برقرار کنم. مانی اعلام می کند از صمیم قلب او را بخشیده است مشغول نواختن می شود. هنگام نواختن جملاتی رمز گونه پیرامون حضرت نرجس(س) می گوید. مانی با تعجب به او نگاه می کند. دراین بین یلدا با عصبانیت وارد می شود و به او می گوید که تو یک جنایتکار هستی که دل دختری را شکستی به وعیدی نیز می گوید او را رها کن که او به نیمی از بشریت توهین می کند. وعیدی می گوید که به مانی مدّتی فرصت بدهد و در حقّ یلدا که امداد رسان مردم لبنان بوده دعا می کند. یلدا تعجب می کند و بعد از رفتن وعیدی بار دیگر با مانی بگومگو راه می اندازد که او در موردش به آن نابینا چیزی گفته است. مانی می گوید نگفته و این خودش خبرهایی را می داند که او هم نمی داند از کجا باخبر می شود. مانی در دانشگاه می خواهد با نازنین صحبت کند و او را در مورد رفتارش توجیه کند امّا نازنین با او حرف نمی زند و مانی در مورد گذشته خودش و انگیزه هایی که سابق داشته برای او ایمیل می کند و از او عذرخواهی می کند. نازنین نیز او را می بخشد. یک روز مانی از همکلاسیها و استاد می خواهد که به منزل او بیایند و به اثرش که آهنگی برای اشعار ایمیل شده برای نازنین است گوش کنند. آنان می آیند و از آن استقبال می کنند مخصوصاً نازنین. در این بین یلدا هم می آید و نازنین را از اینکه خام مانی شده و او را بخشیده سرزنش می کند. بعد از رفتن آنان یلدا می خواهد دوباره به مانی پرخاش کند. مانی به او می گوید که او سخت در موردش اشتباه می کند مگر با بودن زنانی ایثارگر مثل حکیمه و نرگس می تواند او به جنس زن اهانت کند. یلدا که حرفهای تازه ای می شنود خاموش می شود بر صندلی می نشیند تا بیشتر بداند. مانی لحظه ای درنگ می کند.
منزل وعیدی، وعیدی از اتاقش خارج می شود می خواهد به حیاط بیایید امّا از بالای ایوان سقوط می کند و با سر به موزاییک فرش حیاط برخورد می کند و بیهوش می گردد.
فلاش بک، وعیدی مشغول خنثی کردن مینهاست که به ناگاه یک تله انفجاری عمل می کند و هر دو چشم وعیدی را شعله می گیرد و نابینا می شود.
زمان حال، مانی بلافاصله از منزل خارج شده و سوار بر پژو206 خودش می شود و به سوی منزل وعیدی می راند.
فلاش بک: وعیدی تشنه است به امام زمان(عج) استعانت می کند. توپی کنارش برخورد می کند و منفجر می شود، وعیدی آب را حس می کند خودش را به درون چاله توپ می اندازد و آب می نوشد. سپس از آنجا خارج می شود بی مهابا به سوی نیروهای خودی حرکت می کند گلوله های توپ و خمپاره جلویش منفجر می شوند و زمین را شخم می زنند و مینها منفجر می شوند و وعیدی به سلامت از میدان مین خارج می شود هنگام عبور صدای ناله ضعیف همان عراقی را می شنود و می خواهد کنارش عبور کند که ناله ضعیف که عراقی کلمه مهدی را می گوید گوش می دهد بر می گردد و او را با همان حالت مجروحیت به شانه می گیرد و به سمت نیروهای خودی می آورد.
زمان حال، مانی بدن بیهوش وعیدی را به درون اتاق آورده و او را بیهوش می آورد. وقتی بیهوش می آید به مانی لبخند می زند. مانی می خواهد شماره اورژانس را بگیرد امّا وعیدی مانع می شود و به او خبر میدهد که امام(عج) با ازدواج شما موافقت کرده است و او نیز دقایقی دیگر دار فانی را وداع می گوید اما مانی را وصّی خودش قرار می دهد و می خواهد از گذشته خودش بگوید مثلاً بگوید من اهل اهواز هستم و زن و فرزندانم در یک... که مانی جلویش را می گیرد و وعیدی انگشتری خویش را به مانی میدهد به همراه وصیت نامه و وعیدی جان به جان آفرین تسلیم می کند. دوستان وعیدی به همراه او گرد جنازه وعیدی دعای عهد می خوانند. مانی به منزل بر می گردد از یلدا می خواهد نازنین را برای او خواستگاری کند و یلدا نیز اقدام می کند.
پایان
15/5/1385
https://ayandehroshan.ir/vdcd2f0f6yt0j.a2y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما