کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

پسر فاطمه

سودابه مهیجی

24 ارديبهشت 1388 ساعت 15:08


خسته شدم بس که نگاهت رو با
تسبیح بی‌بی استخاره کردم
بس که لب غصه‌ی حوض مغرب
بغضامو هر شب پاره پاره کردم

بابا می‌گه کوچه‌ی بن‌بست ما
از عشق تو یه عالمه شهید داد
یه شب تو خوابِ خادمای مسجد
یه خانومی ظهورتو نوید داد

من که دیگه هیچی نموند از دلم
بس که امیدام همه ناامید شد
هی کوچه‌ها رو آب و جارو زدیم
هی چِشِ تاق نصرتا سفید شد

هرچی که گل چادر نماز من داشت
اشکای روز و شب اونا رو بردن
باغچه‌ی پیر و خسته‌مون خمیده
گلدونامون که خیلی وقته مُردن

...
می‌گن اگه به حرمت اباالفضل
قسم بدیم صاحب روزگارو
«نه» نمی‌گه به بغضای تلخ‌مون
سر می‌یاره قصه‌ی انتظارو

باید بگیم دلاور محله
که دستشو تو جبهه جا گذاشته
همون که جز یاد تو خیلی وقته
رو تموم زندگی پا گذاشته

نماز بارون بخونه برامون
پشت سرش قسم بدیم ما همه
تو رو به دستای علمدار عشق
بسه جدایی پسر فاطمه!


کد مطلب: 111

آدرس مطلب :
https://www.ayandehroshan.ir/poem/111/پسر-فاطمه

آینده روشن
  https://www.ayandehroshan.ir