تاریخ انتشارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۱۱
کد مطلب : ۷۸۹
۱
plusresetminus
تجلی و ظهور امام زمان (ع) در هستی
تجلی و ظهور امام زمان (ع) در هستی
حسن علي‌پور
چکیده
تجلی و ظهور، مفهومی بنیادین در عرفان نظری به شمار می‌آید و هم‌ردیف  با مفاهیمی چون وحدت و کثرت، اسما و صفات، انسان کامل و فنا، پرگستره و پرکاربرد است. عرفان آن‌گاه از تجلی و ظهور سخن به میان می‌آورد که عزم رخ گشودن از حقیقت مطلقه نماید. وجود مطلق تا بر اطلاق خود باقی باشد، دست معرفت نظری و عملی، و عقلی و شهودی، هرگز بدان نمی‌رسد و نقاب بر رخ، از ازل تا ابد پوشیده می‌ماند. آن‌گاه که اراده کند پرده از رخ برگیرد، تعیّن می‌یابد و با نخستین تعیّن جلوه کرده، سلسله تجلیات و ظهورات نیز می‌آغازد.
کلام، نظام پیدایش عالم را خلقت می‌نامد؛ فلسفه با علیّت، هستی را برمی‌رسد و عرفان نظری با تجلی و ظهور وجود را می‌کاود. از تجلی و ظهور با تشأن و تنزل و مانند آن نیز یاد می‌آورند. از دیگر سو، عرفان نظری و عملی چنان با مفهوم و حقیقت انسان کامل در هم تنیده که کم‌تر جایی از آن را بدون حضور وی بتوان به فرجام رساند. از آن‌جا که پرشکوه‌ترین مصداق خلیفة الله و برترین انسان کامل محمّدی در این روزگاران و تا برپایی قیامت، موعود ادیان، مهدی (ع) است، کنکاش در ارتباطِ این دو مفهوم بنیادی می‌تواند سرآغازی بر بسیاری معارف امامت و پژوهش‌های دامنه‌دار میان‌رشته‌ای، به‌ویژه در حوزه عرفان و مهدویّت باشد.
نوشتار پیش‌ رو بر آن است تا آغازگری باشد بر این پویش و کاوش.

مقدمه
عرفان به تجلی و ظهور (نظام ظاهر و مظهر) معتقد است و با آن، هستی را تفسیر می‌نماید. اما فلسفه به علت و معلول باور دارد و با این قانون، پدیده‌های هستی را تحلیل می‌کند. نظام علّی و معلولی از ارکان فلسفه به شمار می‌رود و اگر مباحث فلسفی از این رکن تهی گردد، فلسفه فرو می‌پاشد.
تجلی و ظهور، با علت و معلول تفاوت‌هایی اساسی دارد. خاستگاه این تفاوت‌ها، در نوع نگرش دو مکتب فلسفی و عرفانی به جهان هستی است. فلسفه، روی‌کردی عقلانی به هستی دارد و عرفان، نگاهی شهودی. از همین جا تمایز فلسفه با عرفان، آغاز می‌گردد. در نخستین گام، تعریف این دو نظام از هستی، به گونه‌ای بنیادین متفاوت می‌‌نماید. فیلسوفان مشایی به تباین وجودات، و پیروان حکمت متعالیه به وحدت نوعی و تشکیک در وجود قائل‌اند، در حالی که عارفان به وحدت شخصی وجود و انحصار آن در وجود حق‌تعالی باور دارند. فهم دقیق وحدت شخصی وجود و اعتقاد به آن، ظریف و دشوار می‌نماید. از این رو، جنجال‌های بسیاری برانگیخته است. از دیگر تفاوت‌های محوری عرفان با فلسفه، نشستن تجلی و ظهور به جای علت و معلول، به شمار می‌رود. تجلی در لغت، یعنی وضوح و آشکار شدن و از نهان درآمدن. ظهور نیز به همان معناست؛ اما در اصطلاح عرفانی، یعنی آشکار شدن ذات حق‌تعالی و کمالات ذات پس از متعیّن شدن به تعینات ذاتی یا اسمایی و یا افعالی. آشکار شدن، یا برای خود ذات است و یا برای غیر آن، و هرگز به معنای حلول یا اتحاد نیست. به دیگر سخن، تجلی و ظهور یعنی متعین شدن مطلق به تعینی خاص.
تجلی و ظهور ازلی
ذات خداوند در قلة هستی و بالاترین مرتبه وجود است و از آن به غیب الغیوب، غیب مطلق، هویت مطلقه، عنقاء مُغرب و نظایر این‌ها تعبیر می‌کنند. مقام ذات، حقیقت هستی و به عبارتی حقیقت وجود است. ذات به همه چیز احاطه دارد و بر همه چیز محیط و قاهر است و هیچ موجودی به او احاطه ندارد؛ نه احاطه علمی و نه خارجی. نه فکر و ذهن بشری به آن حقیقت احاطه می‌یابد و نه سالکان به حسب شهود و حضور، بر اصل حقیقت وجود محیط می‌شوند. حقیقت حق به اعتبار مقام ذات و هویت صرف، از شدت بطون و کمون، برای کسی معلوم نیست؛ قبول اشاره نمی‌نماید و محکوم به حکمی از احکام نمی‌گردد؛ نه اسمی دارد ونه رسمی؛ نه نامی دارد و نه نشانی.

کس ندانست که منزل‌گه معشوق کجاست
آن‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

آرزوی اولیا و عارفان به آن نمی‌رسد و هیچ عقل، وهم و خیالی را بدان‌جا راه نیست. از این‌رو در روایات توصیة فراوانی شده که در ذات نیندیشند؛ زیرا جز حیرت و سردرگمی حاصلی ندارد. کندوکاو در معرفتِ ذات، تلاشی بیهوده است. بدین جهت، خداوند سبحان از سر لطف و رحمت به بندگانش یاد می‌آورد:
«وَيُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَاللهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ؛»
خداوند شما را از کاوش در ذات خویش پرهیز می‌دهد و این از باب رأفت بر بندگان است.
باید توجه داشت که این تفسیر، یک احتمال در آیه است. لطف حق‌تعالی ایجاب می‌کند این گنج بی‌پایان را آشکار سازد تا همگان بهره برند. پس اراده کرد نقاب از جمال خویش بیفکند و گنج پنهان را آشکار سازد تا شناخته شود. برای بیرون آمدن از پردة غیبت، روز ازل، تجلی و ظهور کرد که به تجلی و ظهور ازلی شهرت دارد.
نخستین تعیّن مقامِ لاتعیّن ذات، وحدت مطلقه (وحدت ذاتی) است که دو جهت ظهور و بطون دارد؛ جهت بطون آن، احدیّت نام دارد و جهت ظهور آن، واحدیت. با اندکی تسامح، نخستین تعین ذات را می‌توان احدیت نامید. به دیگر سخن، احدیت، محصولِ نخستین تجلی و ظهور ذات است.
احدیّت
عالم احدیت که گاه از آن به لاهوت یاد می‌شود، در نظام هستی جای‌گاهی ویژه دارد. این عالم، در عرفان نظری نیز از اهمیتی بسیار برخوردار است و از مباحث بنیادین عرفان به شمار می‌رود. از سوی دیگر، احدیت در شناخت انسان کامل و ولایت و جای‌گاه اهل‌بیت در هستی، نقشی زیربنایی و کلیدی دارد، اما به لحاظ پیچیدگی و رمز و رازهای فراوان، کم‌تر بدان پرداخته شده است. اهمیت ویژه آن بدین دلیل می‌نماید که حقیقت حق‌تعالی به اعتبار ذات، غیب محض، لامتعین و مستغرق در غیب هویت است، به طوری که از این جهت، بین ذات و حتی اسما و صفات نسبت و ارتباط مستقیمی وجود ندارد؛ چون هر نسبتی، مقتضی تعین است و ذات حق، تعین نمی‌یابد. پس برای تجلی و ظهور و افاضة کمالات خویش، واسطه و جانشین نیاز دارد. این واسطه و خلیفة ذات، احدیت نام دارد. مرحوم آشتیانی در این زمینه می‌نویسد:
حقیقت غیبی، منقطع الارتباط از حقایق خارجیه است و به واسطة کمال ذات و تمامیت حقیقت با هیچ تعیّنی سازش ندارد. حتی اسما و صفات به اعتبار تعینات و کثراتی که لازم ظهور آن‌هاست، محرم سرّ این مقام نیستند. به همین جهت، اسمای الهیّه به حسب کثرات علمیه‌ای که لازم ظهور و تجلی اسما است، نمی‌شود بدون واسطه‌ای از وسایط، مرتبط با ذات حق باشند و اخذ فیض از مقام غیب وجود نمایند. پس ظهور اسما و صفات نیز از حقیقت غیبی حق، احتیاج به واسطه و خلیفه‌ای دارد که سبب ظهور و تحصّل آن‌ها در مقام و احدیت شود. به واسطة همین رابطه و خلیفه بین اسما و صفات و حقیقت غیبیّه، باب برکات منفتح می‌شود و فیض ازلی شامل جمیع حقایق می‌گردد و نوری که عبارت از فیض اقدس و مقدس و وجود منبسط است، از صبح ازل طلوع نموده و بر هیاکل ممکنات می‌تابد.
انسان کامل که در عصر ما یگانه مصداقش حضرت ولیّ‌‌عصر (عج) است، در سیر صعودی خود نیز با گذراندن تمام مراتب هستی به مقام احدیت گام می‌نهد و با شهود احدیت، حقیقتش با آن مقام متحد می‌شود و مظهر اتمّ و اکمل آن می‌گردد. مقام احدیت، باطن و تمام حقیقت خاتم اولیا امام زمان (ع) است. حق‌تعالی، خلافت و جانشینی‌اش را بدو می‌بخشد و مصداق آیۀ «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» می‌شود.
البته برخی از محققان، آغاز خلافت ولیّ‌‌الله را مقام احدیت می‌دانند، اما دسته‌ای از عرفا گسترة جانشینی خلیفةاللّه را مرتبة پایین‌تر هستی، یعنی واحدیت می‌انگارند. با پدیدار شدن احدیت، تنزل سلسلة هستی آغاز شد. احدیت که جانشین ذات، واسطة میان ذات با مراتب پایین‌تر هستی و همان باطن ولیّ‌‌الله الاعظم است، به نیابت از ذات الهی، عوالم پایین‌تر را با تجلی و ظهور خویش به وجود آورد. به دیگر سخن، ذات در لباس احدیت و توسط خلیفه‌اش، مراتب بعدی را ایجاد کرد. احدیت، در نخستین ظهور و تجلی خود، اسم اعظم و سایر اسما را آشکار ساخت. مرتبة اسما، واحدیت نام دارد و دومین تعین ذات به شمار می‌آید. از آن‌جا که حقیقت و کنه باطن خلیفةالله، با احدیت متحد است، با تجلی احدیت در عالم اسما، انسان کامل نیز در اسما تجلی می‌کند و حقیقت امام (ع) در تمام اسما، حضور و سریان می‌یابد. بنابراین، امام زمان (ع) تمام اسما و اسم اعظم را شهود می‌کند، بلکه حقیقت او با آن‌ها یکی است و واحدیت از مراتب باطنی انسان کامل به شمار می‌آید. از این روی، امام زمان (ع) نه‌تنها جامع و مظهر اسما و اسم اعظم است، به باطن و سرّ اسما نیز دسترسی دارد و آن مراتب باطنی را در جان و حقیقت خویش می‌یابد.
در سومین مرتبه از تجلی، اسما نیز ظهور و جلوه می‌نمایند و مراتب پایین‌تر را پدید می‌آورند. حاصل تجلی اسما، عالم اعیان ثابته است. اعیان، ظهورات اسما و صورت علمی نظام هستی به شمار می‌روند. در وهله بعد، با جلوه‌گری اعیان، وجود عام منبسط پدیدار می‌شود. به وجود عام منبسط، فیض منبسط، نَفَس رحمانی، مشیت مطلقه، صادر نخستین و... می‌گویند. این مرتبه از هستی نیز که در شهود و ولایت و خلافت ولیّ‌‌الله است، با تجلی خود، عالم مجردات را هویدا می‌سازد. عالم مجردات در قوس صعود، قیامت خوانده می‌شود. پس از مجردات، عالم مثال پدیدار می‌گردد. قافلة وجود با قافله‌سالاری خلیفةاللّه، در آخرین حرکت نزولی خویش در منزل طبیعت و دنیای خاکی فرود می‌آید؛ منزل‌گاهی سرد و تاریک. کاروان ظهور و تجلی در غربت خیمه می‌زند. این متوقف ماندن همیشگی نیست و چند صباحی بیش‌تر نمی‌انجامد و کاروان، دیگربار به موطن اصلی خویش بازمی‌گردد، اما این‌بار تنها بازنمی‌گردد؛ هم‌سفران و یارانی هم‌راه خویش می‌سازد. از دل تیره و خاموش خاک، حیات و جان پدید می‌آورد و به کوی یار راه می‌نماید.
در تمام این مراحل و منازل، امام حضور دارد و نقش اول را به اذن حق‌تعالی ایفا می‌کند، بلکه به اذن الهی هر آن‌چه را اتفاق می‌افتد، پیش می‌برد و سرپرستی کاروان مظاهر را به عهده می‌گیرد؛ زیرا پس از آن که ذات، تجلی کرد و احدیت جلوه نمود، حقیقت انسان کامل پا به عرصه می‌گذارد، ظهور می‌نماید و با تجلی پیاپی خود، عوالم را یکی پس از دیگری هویدا می‌سازد. خلیفةالله، خود نیز فرو می‌آید و همه را با خود پایین می‌کشد. مسیر نزول و فرود، راه وجودی ولیّ‌الله است. همه از راه باطن و حقیقت او سیر می‌کنند تا به آخرین منزل برسند. بدیهی است آغاز هستی، ذات حق‌تعالی است. این ذات از پشت پرده، خلیفه و غیر خلیفه را هستی می‌بخشد و سیر می‌دهد و تدبیر می‌کند. خلیفةاللّه، خود از تجلیات و مظاهر حق‌تعالی است. پس در حقیقت تجلیات و افعال خلیفةالله تجلیات و افعال الهی‌ هستند. مفهوم خلافت، چیزی جز این نیست. بی‌گمان، تنها وجود مستقل و اصیل، بلکه تنها وجود، حق‌تعالی است و دیگران عین فقر و نیازند؛ زیرا ظهور آن‌ها چیزی جز جلوة وجود نیست.
ابن‌عربی و شارح سخنان او، قیصری و دیگران در زمینة تجلی حق‌تعالی در وجود خلیفةالله و تجلی خلیفه در نظام خلقت، سخنان بدیع و دقیقی دارند. محی‌الدین در تبیین منزلت خلیفةالله و انسان کامل می‌نویسد:
فاستخلفه فی حفظ العالم، فلا یزال العالم محفوظاً ما دام فیه هذا الانسان الکامل؛
انسان کامل در حفظ و بقای عالم، جانشین و نایب حق‌‌تعالی است. پس تا زمانی که وی در عالم حاضر باشد، نظام هستی باقی خواهد ماند.
علامه قیصری در شرح این بیان می‌نویسد:
جعل قلب الانسان الکامل مرءاةً للتجلیات الذاتیة أو الاسمائیة لیتجلی له اوّلاً ثم بواسطته تجلی للعالم کإنعکاس النور من المرءاة المقابلة للشعاع إلی ما یقابلها؛
خداوند قلب انسان کامل را آینه تجلیات ذاتی و اسمایی خویش قرار داد؛ برای این‌که در مرتبه نخست در قلب وی ظهور کند، سپس با وساطت وی در عالم تجلی نماید، مانند بازتاب نور از آینه به مقابل.
و قرن‌هاست که حضرت بقیةالله (عج) بر مسند رفیع و شکوه‌مندِ وساطت و خلافت تکیه زده، واسطه حق با مجموعه هستی است. تمام تجلیات ذاتی، اسمایی و صفاتی الهی از قلب وی بر عالم می‌تابد. شارح فصوص در تبیین بیش‌تر سخن ابن‌عربی می‌نویسد:
اذ الحق یتجلّی لمرءاة قلب هذا الکامل فتنعکس الأنوار من قلبه إلی العالم فیکون باقیاً بوصول ذلک الفیض إلیها؛
چون حق‌تعالی در آینة قلب انسان کامل تجلی نموده، انوار اسما و صفات از قلب وی بر عالم بازتابیده است. پس تا آن‌گاه که وی در عالم باشد، فیض و رحمت الهی را به عالم می‌رساند و عالم پابرجا خواهد ماند.
پس تمام عوالم، حاصل تجلی حق در خلیفةالله و تجلی خلیفه حق در آن است. سرتاسر آفرینش، مظهر انسان کامل به شمار می‌رود و بر هرچه انگشت گذارند، کمالی از کمالات و مظهری از مظاهر او را می‌یابند که از مبدأ حقیقی بر جان او و از آن‌جا بر عالم تابیده است. انسان کامل، منشأ ظهور عالم به شمار می‌رود و حقایق وجودی، تعیّنات وی هستند. حقیقت انسان که مظهر اسم اعظم است، در جمیع اسما تجلی می‌نماید و از تجلی او همة مظاهر و اعیان، تعیّن می‌یابند. چون حقیقت انسانی، متجلی در جمیع اسما و مظاهر اسما است، اسما و مظاهرشان به اعتباری اجزای حقیقت انسانی و تجلیات این حقیقت به شمار می‌روند.
تجلیات آن به آن
چنین نیست که یک تجلی به پیدایش مظاهر انجامد و در بقا و استمرار خود، از امام بی‌نیاز باشد، بلکه هم‌چنان که معلول در نظام علّی و معلولی افزون بر حدوث، به مناط امکان، نیازمند علت برای بقاست و با از بین رفتن علت تامّه یا برخی از اجزای آن، معلول نابود می‌گردد، مجموعه آفرینش در نظام تجلی و ظهور نیز لحظه به لحظه به توجه و تجلیات پی در پی حجت الهی نیاز دارد. انسان کامل و امام زمان (ع) در عصر ما بازتاب همه‌جانبه و بی‌کم و کاست اسما و صفات حق است و مجموعه عالم و ماسوی‌الله از فرش تا عرش پژواکی تمام‌عیار از وجود انسان کامل و کمالات و صفات امام به شمار می‌رود. «انسان کامل مظهر اسم اعظم است و سایر اسما، محکوم به حکم اسم اعظم‌اند. از این رو، مظهر اسم اعظم ظاهر در جمیع مظاهر است.» ظهور و تجلی و سریان در مظاهر از شئون و صفات الهی است. حقیقت انسان کامل نیز به اعتبار مظهریت اسم جامع، از این شأن الهی بهره می‌برد؛ در تمام موجودات، ظهور و تجلی می‌نماید و تقیّد و انحصار در مظاهر ندارد. شأن چنین حقیقتی سریان در همة هستی است و جمیع حقایق از تجلیات امام (ع) برآمده‌اند. بی‌گمان، حقیقت ولیّ‌الله باید در جمیع مظاهر وجودی و حقایق کونی سیر کند. او واسطه فیض در وجود و کمالات وجود است و همة مظاهر وجودی، سعیدان و شقیان، تجلی و ظهور اویند.
...
https://ayandehroshan.ir/vdchtwnqd23n6.ft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما