تاریخ انتشارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۲
کد مطلب : ۶۷۱
۰
plusresetminus

سيماي حضرت مهدي از ديدگاه اهل حكمت

غلام‌رسول محسني (ارزگاني)
امام، امانت‌دار، حجت و خليفه خداوند، در زمين و ميان بندگان است. تا هنگامي كه زمين جايگاه حكومت انسان استف از حجت خدا، تهي نخواهد ماند. اين سخن را روايات متواتر تأييد مي‌كند. حجت خدا، هويت زمين را «الهي» و آن را منشاء تربيت انساني مي‌سازد و زمينه نزول فرشتگان را فراهم. فلاسفه اسلامي در مكتب مشاء، اشراق و حكمت متعاليه، از «ولي كامل» و حضور خليفه خداوند، سخن گفته‌اند.
سيماي حضرت مهدي از ديدگاه اهل حكمت
سال 1384
بسم الله الرحمن الرحيم
امام، امانت‌دار، حجت و خليفه خداوند، در زمين و ميان بندگان است. تا هنگامي كه زمين جايگاه حكومت انسان استف از حجت خدا، تهي نخواهد ماند. اين سخن را روايات متواتر تأييد مي‌كند.
حجت خدا، هويت زمين را «الهي» و آن را منشاء تربيت انساني مي‌سازد و زمينه نزول فرشتگان را فراهم.
فلاسفه اسلامي در مكتب مشاء، اشراق و حكمت متعاليه، از «ولي كامل» و حضور خليفه خداوند، سخن گفته‌اند.

مقدمه
چكيده انديشه برخي از اين فلاسفه، درباره «امام» بيان مي‌شود:
1. معلم ثاني (ابونصر فارابي)
علوم عقلي، وجود امام را در همه ابعاد زندگي، به ويژه در به كمال رساندن انسان، ضروري شمرده است. زيستن صحيح و عروج به كمال، تنها در سايه امام فراهم مي‌شود. و بدون وي، چالش‌هاي جبران ناپذيري به وجود مي‌آيد.
تنها حضرت ولي عصر مصداق واقعي امام و خليفه الهي است. او است كه بستر كمال و هدايت را براي جامعه انساني مي‌گستراند.
در فلسفه سياسي اسلام، «امامت»، به شايستگي بيان شده است. فارابي، مدينه فاضله را وابسته به مديريت كامل و آگاهي به زمان و مكان مي‌داند. وي ويژگي رييس مدينه را از دو جهت بررسي كرده است.
الف) در زمان حضور
هر عضو مدينه فاضله، شايستگي رياست آن را ندارد؛ زيرا رييس بايد از حيث سرشت و طبيعت شايسته اين مقام و داراي ملكه چنين كاري باشد. وي بالفعل «عقل»، «اعتدال»، «معلم»، «مرشد» و هم «مدير» است. فطرت انسان نيازمند معلم است. رييس جامعه بايد در تعليم و تربيت توانا باشد؛ زيرا ماندگاري مدينه فاضله، وابسته به بقاي رييس آن است. امام (رهبر جامعه) متصل به عقل الهي است و داراي علم تأويل به همه معارف حسي و ... . فارابي، كسي را كه با عالم غيب ارتباط دارد و در تبيين معارف به اشتباه نمي‌افتد، شايسته «خليفه الهي» مي‌داند.
كردار معلم بايد از عالم حس و خيال فراتر و از آشفتگي‌هاي مادي، حسي و ارتباطي به دور باشد. از ديدگاه فارابي، امام (رهبر جامعه)، متصل به عقل الهي و داراي علم تأويل است. اين ويژگي، جامعه را از گرفتاري‌هلي حسّي و مادي دور مي‌سازد و بستر رشد و تكامل آنان را فراهم
ب) در زمان غيبت رييس مدينه
فارابي مي‌گويد: اگر روزگاري، رييس براي مدينه فاضله...
امام، امانتدار خدا در زمين، حجت خدا در ميان بندگان و خليفة خدا در سرزمين‌ها مي‌باشد؛ بنابراين، زمين تا زماني كه محل سكونت و جايگاه بشريت و جامعه انساني است، هيچگاه از حجت خدا كه عبارت از: پيامبر و امام باشد، خالي نخواهد بود چنان‌كه در روايات متواتر مؤيد اين قول است. زيرا حضور حجت و خليفه خدا در زمين، هويت آن را الهي نموده و آن را نشئه تربيت انساني مي‌كند. و زمينه نزول فرشتگان و فيض الهي را فراهم مي‌نمايد.
فلاسفه اسلامي، نيز به مسأله ولي كامل و حضور خليفه خدا در زمين توجه داشته و بر بناي استدلال عقلي خود به آن استدلال نموده و مبرهن كرده‌اند. حكماي الهي كه از انديشه‌هاي مختلفي همچون، مشاء، اشراق و حكمت متعاليه، برخوردارند، هر كدام بر مبناي فكري خود در آن سخن گفته‌اند. در اين‌جا به نمونه‌هايي از بزرگان اهل حكمت پرداخته و خلاصه‌اي از نظرات آنان ياد آوري مي‌گردد.
1. معلم ثاني (ابونصر فارابي)
در بحث امامت مبناي علوم عقلي، كلي و سخن، در اصل امام و وجود خليفة الهي است. علوم عقلي، وجود امام را در همه ابعاد زندگي، به خصوص در رساندن به كمال لازم و ضروري دانسته است. زمينة زندگي صحيح و عروج به كمال در سايه امام تأمين مي‌شود و بدون آن در زندگي اختلالات غيرقابل جبران پيش مي‌آيد. مصداق واقعي امام و خليفه الهي در زمان كنوني، وجود مبارك ولي عصر است. غير از او كس ديگري خليفه الهي نخواهد بود. آن حضرت زمينه كمال و هدايت را براي انسان‌ها فراهم مي‌كند.
در فلسفة سياسي اسلام، «امامت» به عنوان مربي و حاكم، به شايستگس مطرح گشته است.
حكيم فارابي ـ در بخش سياست و حكومت ـ زمينة «مدينه فاضله» و زندگي صحيح اجتماعي را در مديريتكامل و آگاهي به زمان و مكان مي‌داند. وي ويژگي رييس مدينه فاضله را بررسي نموده است.
الف) زمان حضور
هر عضو مدينه فاضله را صلاحيت آن نيست كه رياست مدينه فاضله را به عهده گيرد. رييس مدينه فاضله نمي‌تواند هر كس باشد؛ زيرا، رياست به دو چيز است: يكي آن كه شخص از حيث سرشت و طبيعت، آماده آن مقام باشد؛ ديگر اين‌كه، واجد ملكه چنان كاري باشد. چنين انساني، انسان كامل است كه باالفعل هم عقل است و هم معقول، هم معلم است و هم مرشد، و هم مدير است و هم مدبّر، همه مردم بر حسب فطرت به معلم نيازمند‌اند، تا از راه تربيت و تمرين به مراحلي كه براي آن آمادگي دارند برسند. رييس و امام اجتماع، بايد اشراف كامل بر آن داشته باشند؛ زيرا بقاي مدينه فاضله وابسته به بقاي رييس مدينه است... امام كه رهبر جامعه است متصل به عقل الهي است و از بركت «علم تأويل» به همه معارف حسي و غير آن آگاهي داشته و در قالب صحيح نزد او روشن است...
فارابي، انساني را شايسته خليفه الهي مي‌داند كه با عالم غيب ارتباط داشته و در تبيين معارف، اشتباه در او راه نداشته باشد. اگر جامعه بر حسب فطرت نياز به معلم و مربي دارد، براي اين است، تا زمينه رشد و شكوفايي آنان را فراهم كند. معلم بايد علمش فراتر از عالم حس و خيال باشد؛ زيرا در اين مرحله گرفتار آشفتگي‌هاي مادي، حسي و اجتماعي است و زمينة خطا و اشتباه آن فراوان. هداي واقعي و معلم انساني كه زمينه كمال حقيقي در سايه آن تأمين است كسي بايد باشد كه به قول حكيم فارابي، فراتر از عالم حس و ماده بوده و از راه (علم به تأويل) به همه واقعيت‌ها و حقايق دست يافته و حكم به واقع نمايد. در بيان فارابي، امام (رهبر جامعه)، متصل به عقل الهي است و از بركت علم تأويل، همه معارف در قالب صحيح در نظر وي روشن است. بنابراين رييس مدينه فاضله، انساني است كه خطا و اشتباه در او نباشد. در غير اين صورت در هدايت جامعه دچار گرفتاري‌هاي حسي و مادي و زمينه رشد و كمال از آن گرفته مي‌شود.
ب) اما زمان غيبت و غير حضور رييس مدينه
حكيم فارابي درباره غيبت اين‌گونه انسان (امام) و شيوه مديريت جامعه در دوره غيبت پيشنهاد مي‌كند:
اگر چنين پيش آمد كه روزگاري اين گونه رييس براي مدينه فاضله در دسترس نبود، بايد شرائع و احكام را كه رييس وضع كرده، بگيرند و همان‌ها را قوانين قطعي جامعه قرار دهند و جامعه را به آن اداره كنند.
رهبر(امام)
حكيم فارابي درباره رهبر مي‌گويد: بديهي است كه هر كسي نمي‌تواند رهبر باشد؛ زيرا، مردم از قابليت عقلي، قدرت جسماني، اجراي اعمال فضيلت‌آميز و كسب عادت عاليه، تفكر، احساس و اراده و عمل با يكديگر متفاوت‌اند. در هر يك از قلمروهاي زندگي و صاعات، نيرومندترين شخص با عالي‌ترين شيوه‌هاي رفتاري كه عالم، عامل و هادي باشد، رهبر است و ديگران پيروان او هستند. رهبر يا در رده اول است؛ يعني مطيع هيچ كسي نيست و يا در رده دوم است؛ يعني پيرو برخي افراد ديگر است. اين چنين رده‌هاي اجتماعي در تمامي حرفه‌هاي اجتماعي در ارتباط با او (رديف اول) به وجود مي‌آيند. رهبري رديف اول، مطيع ديگر از همنوعانش نيست و به ياري آنان نياز ندارد. علوم و صناعات ملك علم باالفعل اوست و از طرف هيچ‌كس به راهنمايي نيازمند نيست.
رهبر در رديف اول، مدينه را «فاضله» مي‌كند و از تمام جهات پيشوا است و شغل وي در رسيدن به كمال و تحصيل، بالاترين سعادت در بين تمام عمال مدينه، و برتر از ديگر مردمان. وي در همه فضايل كامل و عقل و معقول بالفعل است و قوه متخليه او طبعاً به حدي كامل است كه مي‌تواند از عقل فعال، امور جزيي را في نفسه در خواب، يا بيداري استنباط كند؛ به گونه‌اي كه چيزي بر او پوشيده نيست.
ويژگي‌هاي رييس مدينه فاضله
فارابي، امام و رهبر مدينه فاضله را رييس تمام امت و منطقه مسكوني زمين مي‌داند و مي‌گويد تنها كسي به اين مقام مي‌رسد كه داراي اين اوصاف است:
1. تمامي اعضا و جوارح وي سالم و بدون نقص عضو باشد به گونه‌اي كه وظايف خود را به آساني انجام دهد و با كليه قوا هماهنگ باشد.
2. به گونه‌اي از هوش و فطانت برخوردار باشد، كه قصد گوينده را در اوضاع و احوال‌هايش به فراست دريابد.
3. داراي حافظه‌اي باشد كه آن‌چه را مي‌فهمد، مي‌بيند، مي‌شنود و درك مي‌كند، در ذهن نگه‌ دارد.
4. از فصاحت برخوردار باشد تا ما في الضمير خود را به نيكوترين وجه بيان كند.
5. علاقه زيادي به تعليم و تربيت و كسب دانش داشته باشد كه بدون رنج و مشقت آن را به دست آورد.
6. به امور دنيايي (مال و معاشرت‌هاي اجتماعي ناشي از لهو و لعب و لذت‌هاي حيواني) حريص نباشد.
7. از تولي و تبري كامل برخوردار باشد.
8. داراي روح بزرگ و كرامت باشد.
9. دلبستگي خالصانه به اجراي عدالت اجتماعي و جلوگيري از ظلم و ستم و بي‌عدالتي داشته باشد.
10. داراي اراده قوي و شهامت تام، بدون هيچ‌گونه ترس و ضعف باشد.
پس از برشمردن صفات رهبر مدينه فاضله، صفاتي را بيان مي‌كند كه در صورت غيبت رهبر، جانشين وي بايد داراي آن باشد:
1. عاقل و خردمند باشد.
2. عالم، آگاه به قوانين، آداب، شرايع و مناسك باشد.
3. خبره در استنباط اصول باشد.
4. دورانديش باشد و در تنظيم و تدوين مقررات هماهنگ با شرايط توانا و صاحب بصيرت باشد.
5. كاملاً مجرب و در بيان اوامري كه براي برانگيختن مردم به پيروي از خود بر وفق شريعت صادر مي‌كند، بياني روشن و رسا داشته باشد.
6. علاوه بر بينش‌ها و انديشه‌هاي ديني، در دفاع از تجاوزگران به حريم مدينه و انديشه‌هاي ديني، مهارت داشته باشد و نگهدار امور ديني و اجتماعي باشد و... .
گر چه بيان فارابي در اين قسمت، به مسأله امام غايب صراحت ندارد؛ ولي محتواي كلام، اشاره به زمان امام غايب دارد. حقيقتاً مصداقاً، اين بيان زمان كنوني جامعه بشري است كه از بركت حضور ولي و حاكم حقيقي محروم است؛ اداره جامعه ـ مدينه فاضله ـ سنت برجا مانده از پيامبر و ائمه اطهار به امام عصر و از ايشان به نايبان عام آن حضرت (فقهاي جامع الشرايط و اسلام‌شناساني ديني) است. اين مدينه در بخش اجرايي بر مبناي «ولايت فقيه» و در سايه حكومت اسلامي اجرا مي‌گردد، تا خداوند زمينه ظهور و حضور حضرت را فراهم سازد.
بدين سان فارابي (از حكماي مشائي) فلسفه سياسي امامت را وظيفه انسان كامل، عقل بالفعل و انسان معقول مي‌داند كه در حقيقت اين تعبيرات به جز در قامت پيامبر و پس از آن ائمه اطهار در كس ديگري راست نخواهد آمد.
جامعه بشري نيازمند قافله سالاري است كه فراز و نشيب مسير را به نيكي دانسته و از گردنه‌هاي سارقان طريقت آگاه است و در دفاع از كاروان آگاهي كامل دارد. جامعه سعادتمند، نيازمند مديري كامل است كه راه‌هاي رسيدن به كمال را به خوبي بشناسد و آن جز امام معصوم كس ديگري نخواهد بود.
در شرايط فعلي «او» قائم آل محمد است.
2. بوعلي سينا
شيخ الرئيس (آينه‌دار حكمت مشاء) درباره امام و خليفه الهي و مقامات باطني، اخلاقي و علمي انسان كامل، در كتاب «شفاء» بحث كرده و آن را سلطان دنياي مادي و زميني دانسته و خلافت الهي را در اين عالم از آن او دانسته است. از نظر وي كسي كه خود را به مقاماتي رسانده كه امور بندگان به او واگذار شده و به اذن پروردگار تصرفات اين عالم در اختيار او است، انسان كامل مي‌باشد. پس از پيامبر به «امام» خليفه اطلاق مي‌گردد. وي جانشين پيامبر و اداره كننده عالم است و از همه ويژگي‌هاي نبوي، جز نبوت تشريعي، برخوردار است.
چكيده گفتار وي به اين شرح است:
«و من فاز مع ذلك، بالخواص النبوي، كاد يصير ربا انسانياً و كاد ان تفوض اليه امور عبادالله، و هو سلطان العالم الارض، و خليفه الله فيه»
علاوه بر آن‌چه درباره امام و خليفه گفته شد، دارنده ويژگي‌هاي نبوي، مي‌تواند رب‌النوع انساني باشد. امور بندگان به او سپرده مي‌شود. وي فرمانرواي جهان خاكي و خليفه خدا در زمين است.
مقصود از «عالم الارض» موجوداتي است كه تحت استيلاي ولايت امام است و كسي كه شامل ولايت است، صاحب تأثير مي‌باشد و در تربيت نوعي نقش اصلي را ايفا مي‌كند.
هم‌چنين شيخ‌الرئيس، در كتاب «مبدأ و معاد» مي‌گويد:
كمال العالم الكوني ان يحدث منه الانسان و سائر الحيوانات و النباتات يحدث اما لاجله... و غايه كمال الانسان ان يحصل لقوته النظريه العقل المستفاد و لقوته العلميه العداله و هيهنا يختتم الشرف في عالم المواد... .
مقصود خلقت، منحصر در انسان كامل است و او غايت آفرينش و خلقت ساير موجودات، از حيوان و نبات به خاطر او است؛ حكمت الهي و رحمت رباني اقتضا مي‌كند كه هيچ حقي ضايع نگردد و هر مخلوقي به قدر استعداد، به سعادت برسد. پس انسان كمال غايت علام عنصري و منشاء طبيعت است و اين منشاء هيچ‌گاه از چنين انساني تهي نخواهد بود.
در حقيقت، اصل، وجود حجت الهي در عالم هستي و جهان آفرينش و كمال و سعادت ساير موجودات وابسته به وجود او است. وي زمينه كمال را بر اساس استعدادهاي وجودي هر موجود فراهم و به سوي آن هدايت مي‌كند. علامه حسن‌زاده آملي، پس از ذكر اين فرمايش ابن‌سينا، مي‌فرمايد:
«عالم، كارخانه عظيم انسان‌سازي است كه اگر چنين انساني، انسان بالفعل كه از آن تعبير به انسان كامل مي‌شود، توليد نكند عبث در خلقت لازم مي‌آيد؛ اما خلقت باقي موجودات به طفيل اوست.»
تو اصل وجودي آمدي ز نخست ديگر هر چه باشد همه فرع توست
اگر هدف آفرينش، انسان كامل و او استمرار فيض در عالم است، بديهي است كه بعد از انقطاع وحي و نبوت، زمينه استمرار فيوضات الهي، امامت و وجود ائمه اطهار است؛ چنان‌كه درباره شب قدر آمده كه شب تقدير امورات جهان است و اين امر بدون انسان كامل (خليفه الهي در زمين) ممكن نخواهد بود. اگر فرشتگان خداوند مقدرات عالم را به زمين آورند و ولي خدا در آن نباشد به چه كسي اين مقدرات تحويل شود. هيچ كسي غير از معصوم، قابليت اين مسؤوليت را ندارد. در سلسله ختم ولايت و امامت، وجود مبارك امام زمان غايت آفرينش و وسيله استمرار فيوضات الهي در زمين است. بدين سان آيت‌الله حسن‌زاده آملي فرموده است: اگر چنين انساني در عالم نباشد، عبث در خلقت پيش مي‌آيد. در حالي كه از حكيم علي الاطلاق كار عبث نشايد.
بوعلي در آخر كتاب «الهيات شفاء» از تشكيل حكومت و اداره جامعه از طريق قانون و اجراي كامل عدالت در ميان مردم سخن گفته است. وي اجراي كامل قانون را به دست امام معصوم و آنهايي كه در اين جهت آگاهي كامل دارند، مي‌داند. نظر او با متكلمان در دو مورد متفاوت است: او شرط عصمت امام را به روشني نام نمي‌برد؛ هر چند صفات ديگرش را ذكر مي‌كند. ديگر اين‌كه متكلمان مبعوث شدن پيامبران و نصب امام را بر مبناي قاعده «لطف» ثابت مي‌كنند. ابن‌سينا آن را مطابق قواعد فلسفي خود از قاعده جود و فيض ذاتي يا عنايت اوليه بيان كرده است.
پس از آن‌كه پيامبر قانون تنظيم اجتماع و اداره امور مردم را آورد، بايد كسي كه پيامبر نام او را برده باشد جانشين وي گردد و يا بيشتر مردم وي در كارگرداني مردم، دورانديش و ثابت و استوار و از همه مردم فاضل‌تر است و فرمان‌هاي خداوند را از همه بهتر مي‌داند و ديگري به اندازه او آگاه و فاضل يافت نشود. پيروي چنين كسي واجب است.
ابن‌سينا، اجراي عدالت و قانون را در تشكيل حكومت به عهده كسي مي‌داند كه جانشين پيامبر، فاضل و آگاه‌تر از ديگران باشد. در زمان غيبت اگر چند حكومتي كه امام معصوم و جانشين پيامبر، در رأس باشد، نيست؛ بر مبناي انديشه فلسفي ابن‌سينا («جود» و «فيض»)، امت از آن خالي نيست و از عنايات و فيوضات حضرت امام غايب برخوردار است.
3. شيخ اشراق
شيخ شهاب‌الدين سهروردي (به نام شيخ اشراق) از فلاسفه بزرگ قرن پنجم است. وي هنگام آشوب مغول به دنيا آمد و پس از دوره تحصيلات در سن 38 سالگي در دوران حكومت صلاح‌الدين ايوبي، توسط علماي درباري كه فتوا به قتل او دادند، به شهادت رسيد.
شيخ اشراق (آيينه‌دار فلسفه اشراق) به غيبت اشاره كرده است. شيخ در آغاز «حكمه الاشراق» به مسأله رهبر و رييس جامعه مي‌پردازد و بر طبق مباني اشراقي خويش، شرايط رييس و مربي جامعه را برمي‌شمارد. وي امر غيبت را تحقق‌پذير مي‌داند و مي‌گويد:
«العالم ما خلاطق عن الحكمه، و عن شخص قائم بها، عنده الحجج و البينات و هو خليفه الله في ارضه، و هكذا يكون ما دامت السماوات و الارض... فان اتفق في الوقت متوغل في التاليه و البحث، فله الرياسه، و هو خليفه الله... و لا يخلوا الارض عن متوغل في التاله ابداً... و لست جهداً الرياسه التغلب، بل قد يكون (الامام) المتاله، مستولياً ظاهراً مكشوفاً، و قد يكون خفياً. و هو الذي سماه الكافه (القطب) فله الرّئاسه، و ان كان في الغاية‌ الخمول. و اذا كانت السياسه بيده كان الزمان نورياً...» ؛ عالم، از حكمت و از كسي كه قائم به حكمت و حجت‌ها و آيات روشن خدا در نزد او است، خالي نخواهد ماند. وي همان خليفه خدا در زمين است. تا زمين و آسمان برپا است اين چنين خواهد بود. پس در هر زمان، چنين شخص خدايي به هم رسد، و نمونه كامل علم و عمل باشد رياست جامعه با اوست و خلافت الهي در زمين به عهده او است. زمين هرگز از چنين انساني تهي نخواهد ماند... مقصود من اين‌كه مي‌گويم رياست با اوست، به الزام حكومت ظاهري او نيست، بلكه گاه حكومت امام خدايي، آشكار و در اختيار خود است. همين (امام خدايي) در نهايت پنهاني و غيبت به سر مي‌برد. اين امام كسي است كه مردم او را (قطب زمان) مي‌نامند. رياست جامعه از وي است. او در جاي بي‌نشاني زندگي مي‌كند و از او نشاني در دست نيست. اگر ظاهر باشد و در رأس حكومت، زمان، زمان نوراني خواهد بود.
شيخ اشراق، ‌علاوه بر بررسي مسأله امامت و رياست جامعه، به طور عام درباره امامت خاصه و امام عصر (كه غايب است) سخن گفته و آن را مطرح كرده و بر اساس سنت الهي وجود آن حضرت را در عالم ضروري دانسته است. زمان از وجود وي كه (قطب و مركز اين جهان است) خالي نخواهد بود.
وي اداره اجتماعي را به دو دسته تقسيم مي‌كند.
الف) دوران ظهور و وجود آشكار ائمه كه در صورت لزوم و زمينه مناسب، حكومت ديني تشكيل مي‌دهند و اين زماني است كه آنان داراي اختيار و مبسوط اليد‌اند.
ب) دوره امام غايب است. اين دوره، حكومت ظاهري نيست. دوره حكومت ولايي است. مقصود من، الزام به حكومت ظاهري او نيست؛ چون گاهي امام، آشكار و داراي اختيار است. اين دوره در حقيقت دوران ائمه قبل از امام عصر است. گاهي، در نهايت پنهاني به سر مي‌برد و از وي هيچ نشاني در دست نيست. او همان كسي است كه مردم به او (قطب) مي‌گويند. آنگاه كه وي در رأس حكومت قرار گيرد، زماني نوراني خواهد بود.
در باب خلافت و امامت، انديشه فلسفه اشراق همان انديشه مشايي است. گر چند در فلسفه اشراق، اندكي از حالت عموميت و عقلي محض كاسته شده است و سخن آنان تقريباً مضمون اين حديث است: «زمين هيچ‌گاه از حجت و خليفه الهي خالي نمي‌ماند.»
در فلسفه مشاء، از مطلق امام و انسان كامل و صفات انساني كه از شأنيت خلافت الهي برخوردار است، سخن رفت. حكيم فارابي در فلسفه سياسي خويش، جامعه را در حضور يا غيبت رييس مدينه بررسي كرد.
4. فلسفه اخوان‌الصفا
اخوان الصفا، گروهي فكري است؛ نه فرد و يا شخص. مركز آن در بصره بود. اصل آن، برادران خلوص و دوستان وفا است كه پس از از آن، به «اخوان الصفا» شهرت يافته‌اند. با مطالعه كتاب‌هاي آنان مي‌توان دريفات دريافت برادراني با دل پاكيزه و وفاداراني در معرض هر آزمايش بودند، كه در دايره المعارف خود، خويش را جمعيتي از نيكوكاران ياد مي‌كنند و از ذكر نام خويش خاموش‌اند. تاريخ دايره المعارف آنان از قرن چهارم است... كه هدف دايره المعارف «اخوان بصره» (كه داراي پنجاه و يك رساله است) انتقال و نشر معارف براي بشر است.
فيلسوفان اخوان الصفا، در فلسفه خويش به اهميت حضرت مهدي توجه كرده‌اند و به روشني به مسأله غيبت و ظهور امام مهدي پرداخته و آن را شرح داده‌اند و مي‌گويند:
اخوان الصفا معتقد به «مهدي» هستند و بر اين باورند كه او ظهور مي‌كند تا زمين را پر از عدل و داد كند، پس از آن‌كه پر از جور و ظلم شده باشد. و دعوت اخوان الصفا پس از ظهور، آشكار مي‌شود و جمعيت پراكنده آنان گرد مي‌آيند و بدين گونه با ظهور آن نفس زكيه، هر حقي به صاحبش باز گردانده مي‌شود... امام در ميان مردم است؛ براي امامان دو دوره وجود دارد؛ دوره كشف و دوره ستر.
در دوره كشفف امامان در ميان مردم آشكار‌اند و در دوره ستر پنهان. اين امر از روي ترس نيست و دوستانشان جاي امام غايب را مي‌دانند و هرگاه اراده كنند نزد او روند؛ اگر چنين نباشد، زمانه از وجود امام (كه حجت خدا بر خلق است) خالي خواهد ماند. حال آن‌كه خداوند هيچ‌گاه خلق را بي‌حجت نگذارند و رشته ميان او مردم را قطع نكند. امامان ميخ‌هاي زمين‌اند. خلفاي حقيقي خدايند. در دوره كشف مظاهر، قدرت تصرفشان بر ابدان و غير آن آشكار گردد. و در دوره ستر، تصرفشان در جان‌ها و فرد جاري. هر كسي بميرد و امام زمان خود را نشماسد، همانند مردن در عصر جاهلي است و هر كسي كه بميرد و در گردن وي بيعت امام نباشد، باز هم مردن آنان، مردن در عصر جاهلي است.
مبناي انديشه گروه اخوان فلسفه اخلاق است كه نام خويش را برادران خلوص و دوستان «وفا» گذاشتند. و هدف انديشه خود را نشر معارف براي نسل بشر مي‌دانند. آنان دوره ظهور آن حضرت را، دوره بازگشت عدالت و شكوفايي شريعت دانسته‌اند و انتظار آن را داشته‌اند كه در سايه عدالت آن دعوت، اخوان آشكار گردد و جمعيت پراكنده آنان گرد آيد؛ زيرا، وجود آن ذكيه، وسيله احقاق حقوق هر صاحب حق است. انديشه اخوان، براي گسترزش معارف براي بشريت بنا نهاده شده است و مي‌خواهند كه اين انديشه،‌با فرهنگ عمومي سازگاري داشته باشد و رشد فكري همگان را در سايه آن مي‌دانند؛ بنابراين از جنبه كلي كاسته و جنبه مصداقي و تعيني به آن داده‌اند. در غير فلسفه اخلاق سخن از كليات و به طور عام رفته است.
در اين فلسفه امامت به دوره «كشف» و دوره «ظاهر» تقسيم شده است. دوره كشف دوره حضور و دوره ستر، دوره پنهاني و غيبت امام است. در هر دو صورت، مقام امامت را، مقام خلافت الهي دانسته‌اند و وجود آنان را لازمه زندگي دنيايي و حيات طبيعي. و خالي بودن زمين از امام و قطع رشته بين خالق و عالم خلق را محال دانسته‌اند و مي‌گويند، زمانه از وجود چنين كسي خالي نخواهد ماند؛ زيرا آنان ميخ‌هاي زمين و وسيله آرامش و سكون اين عالم‌اند و در غير آن، زندگي مشكل است. بنابراين خداوند مجراي فيض خود را از عالم قطع نخواهد كرد. ولايت امام را ولايت مطلقه دانسته‌اند كه در دوره ظاهر، تصرف در ابدان و غير آن و در دوره ستر، فقط تصرف در عقول و خرد مردم دارند، تا از اين شيوه، بستر رشد و كمال را فراهم سازند. معرفت به امام را ضروري و لازم مي‌دانند كه در غير آن، مردنشان، مردن عصر جاهلي است.
فلسفه اخوان الصفا (كه يك فلسفه اخلاقي است)، اعتقاد كامل به امامت حضرت ولي عصر و ظهور آن حضرت دارد و زمان ظهور آن حضرت را، زمان نشر معارف و دوره شكوفايي شريعت و نوراني بودن آن مي‌دانند.
5. ميرداماد
محمد باقر داماد (معروف به ميرداماد) از فيلسوفان معروف دوره صفوي است. او فرزند شمس‌الدين محمد استرآبادي مشهور به «داماد» است. وي در كتاب «قبسات» هنگامي كه نظر بوعلي را درباره رياست عامه و خليفه الهي بررسي مي‌كند و در تأييد سخنان او، مركزيت جامعه انساني و رياست آن را اين‌گونه بيان مي‌دارد.
محقق داماد مي‌گويد، در زير مجموعه هر جنس، نوع وجود دارد كه از ميان مجموعه آن نوع‌ها. يك نوع حتماً كامل‌تر است؛ هم چنان‌كه در اعضاي انسان، يك عضو كامل‌تر است كه نقش محوري به عهده او است. و آن قلب انسان است كه جزء اعضاي رئيسه محسوب مي‌گردد. او خليفه نفس و خليفه عقل است. اگر اعضاي انسان داراي اين‌گونه تشكلات باشند، خود انسان به طريق اولي نيازمند به تشكيلات بهتري است؛ بدين سان انسان ناگزير از رييس است كه حكم به امور ظاهري دارد كه به او سلطان و پادشاه گفته مي‌شود و يا حكم به امور دنيوي و باطني دارد كه به او عالم مي‌گويد. و يا به هر دو حكم دارد كه به او نبي و پيامبر گفته مي‌شود. نبي به منزله قلب در عالم و خليفه و جانشين وي به منزله مغز و وظيفه مغز به كار اندازي قواي مدركه و محركه است. در اين هنگام، علم، دين و هدايت به وسيله خليفه به سوي عالم افاضه مي‌گردد. از ويژگي‌هاي نبي و خليفه آن، درك و فهم كلام فرشته در خواب يا بيداري است. بنابراين خليفه و وصي خاتم الانبياء، غير از مقام نبوت است. خلفا و اوصيا خاتميت بايد قدّوسين و صدّيقين باشند و مصداق كلام الهي كه فرموده: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» مصداق اين آيه را اين‌گونه تعبير كرده‌اند كه آنان نسبت به ديگران، همانند حس به عقل و معقول به محسوس اند. از مصاديق اين آيات كريمه «انفسنا و انفسكم» و «امام المبين» و «عنده علم الكتاب» است؛ و يا به قول رسول اكرم از شجره و شرف و كرم اند.
ميرداماد، در مورد رياست عامه (امامت) انديشه ابن‌سينا را تأييد كرده است و آن را اين‌گونه بازنگري كرده كه وجود نبي و خليفه خدا در عالم ضروري است و پس از آن ترويج علم و هدايت دين از وظيفه اوصياء. هم‌چنين خلفاي الهي بايد از صدّيقين (راستگويان) و قدّوسين (پاكان) و داراي آگاهي كامل به كتاب الهي باشند. ويژگي‌هاي برشمرده به پس از نبوت غير از ائمه بر كسي ديگر صادق نخواهد بود؛ زيرا كتاب و اسرار الهي در نزد آنان است و در عصر غيبت كبري، مصداق عيني آن، وجود مبارك حضرت ولي‌عصر.
6. صدرالمتألهين شيرازي
محمد، فرزند ابراهيم صدرالدين شيرازي، معروف به ملاصدرا، از حكماي مشهور و متوفاي (1050) است. وي به ابتكار تازه‌اي دست يافته است. ملاصدرا، همان‌گونه كه در حكمت صاحب نظر بود و در عرفان (نظري و عملي) نيز داراي مقامي است. وي بر آن شده است كه طرحي نو دراندازد. وي پس از تلاش و تحقيق، علوم عقلي، عرفان و علوم نقلي را با هم آميخت و مكتب «حكمت متعاليه» را ارائه داد و از خود به يادگار گذارد. از مشهورترين آثار او «حكمت متعاليه» و يا «اسفار اربعه» در دسترس اهل فن است. ملاصدرا در اسفار، بحث سفراي الهي را تحت عنوان نبوت و صفاي از تجرد نفس و درباره شخصيت اميرالمؤمنين مختصر و كلي گفته است. اما ديدگاه اصلي وي در باب خلافت الهي و امات در تفسير و به طور گسترده در شرح اصول كافي، كتاب حجت، بيان شده است.
صدرالمتألهين(ره)، در تفسير سوره نور، آيه « يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ» آورده است كه خداوند به وسيله نورش هر كه را بخواهد هدايت مي‌كند. اين نور هدايت الهي است كه به وسيله آن خدا شناخته مي‌شود و خدا براي هر كه بخواهد، آن را بي‌واسطه متجلي مي‌سازد. كسي كه نور معرفت الهي بي‌واسطه بر او تجلي گردد موجود و ممكن اشرف است. «حقيقت محمديه» است كه به واسطه نور آن، حقايق اشياء در اين عالم كشف گرديده و بذر عالم امكان به خاطر آن، به دست بي‌دستي خداوند كاشته شده و ثمره اين درخت طوبايي وجود آسمان و زمين، صراط مستقيم به سوي حضرت ربوبي است؛ پس خلق، خلقت گرديده است تا به سبب قبولي نور محمدي و اطاعت از آن به مقام محمود و پسنديده نايل گردد...
اي عارف! اي آن‌كه اهل دانش و بينش هستي، به صنعت بديع و شگفت الهي توجه كن. خلقت عالم را با وجود نافع و هيكل رفيع و بلند چگونه آغاز نموده؟ از عقل شروع و به عاقل ختم و تمامي اجزاي ميانه اين عالم، به واسطه نور محمدياست. وي ائ لبّ و لباب و مغز اين عالم، روغن، روشنايي و چراغ آن است.
از اين سخن ملاصدرا، دو نكته استفاده مي‌شود.
الف) در روايت آمده است كه «خداوند اين عالم را به واسطه نوري محمدي خلقت كرده است» و «عالم هستي از حجت خدا خالي نمي‌ماند و اگر لحظه‌اي نباشد جهان متلاشي مي‌گردد». حقيقت اين اسرار اين است كه روح و قوام اين عالم بستگي به وجود «حقيقت محمديه» و عترت آن نور دارد. روشنايي، چراغ و وسيله نورپردازي اين جهان، از آن خانه و منبع نشأت گرفته است. روشن است اگر وسيله قوام و برپايي و روشنايي اين عالم، لحظه‌اي از آن گرفته شود، جهان به سياه‌چالي ظلماني و وحشتناك تبديل مي‌شود كه ديگر زندگي در آن غيرممكن است. بدين روي سفارش ائمه اطهار و بزرگان ديني بر آن است كه علم را از اهلش دريابند و حديث را از كساني كه با زبان حديث آشنايي داشته باشند. ملاصدرا اهل علم و آشنا با زبان حديث كه شرح اصول كافي نمونه بارز آن است.
ب) وي گفته است: خداوند اين عالم را به عقل آغاز و به عاقل ختم كرده است. در حديثي قدسي آمده: «من اول عقل را خلق نمودم و به او دستور رفت و برگشت دادم؛ اطاعت كرد.» اين فرمايش در بيان ائمه اطهار از جمله در كتاب «عقل اصول كافي» بيان شده است. در بيان رسول اكرم آمده است: «من عقل اول هستم، و اول خدا نور من را خلق كرده است»
حجت الهي، عاقلي است كه آن عقل به وجود او تبلور يافته و مصداق عيني و حقيقي آن عاقل، در عصر غيبت كبري وجود مقدس امام عصر است.
پس حكيم صدرا مي‌گويد: براي شماست كه اين اسرار را درك كنيد و شناخت حقيقي خدا و آگاهي از اسرار آن در هر علمي و قلبي نمي‌گنجد، مگر در قلب مؤمن متقي.
در حديث قدسي آمده است: «لو لاك لما خلقت الافلاك» كسي كه عالم به خاطر او خلق شده، عارفي است كه غايت آفرينش قرار گرفته است. و هم‌چنين در حديث نبوي آمده است: «و من راني فقد الحق» عارف حقيقي و و اقعي، حضرت ختمي است كه ديدن او، ديدن حق است؛ وجود آن حضرت مظهر حقيقت و وجود او، آيت خدانما شده است كه خداوند از آن آيينه، به خوبي شناخته مي‌شود.
آيه: «هو الذي في السماء اله و في الارض له» بيانگر اين است كه انسان كامل، عالم صغيري است كه مظهر اسم خداست. وي مثال نور خدا در آسمان و خليفه او در زمين است. از اين جهت، تمامي پرونده‌هاي عقول و نفوس در نسخه او پيچيده شده و كلمه كامل گرديده است. و روح و عقل او قلم مقدس است كه «ام الكتاب» ياد شده و حقايق عقلي به حقيقت ناطق ياد شده است. حقيقت «محمديه» يك حقيقت واحد است كه در دو نشئه ظهور كرده. در يك نشئه روح اول كه وسيله تكميل عالم و خلق گرديده، و در نشئه ديگر روح اخير كه رو به خالق نموده شافع اين خلايق است.
كساني كه مثال نور خدا در آسمان و خليفه خدا در زمين‌اند، و خاصيت عقل و قلم در آنان گرد آمده است بايد در هر نشئه، ظهور و وجود داشته باشد تا در يك نشئه وسيله ايجاد و در نشئه ديگر وسيله بقا گردد.
حكيم صدرا در بخش پاياني مي‌فرمايد:
از عجايب صنع پروردگار و از شگفت‌ اين خلقت است كه آن را جامع آن‌چه در باقي مخلوقات مي‌باشد، خلقت كرده است و از آن جمله، انسان كامل است كه مثال و آيينه صفات باري تعالي، اسرار نهفته او و سرّ عظيم در شناخت مي‌باشد؛ شناخت خداوند امكان ندارد مگر به وسيله شناخت او، و او دروازه بزرگ، ريسمان محكم، وسيله عروج و صراط مستقيم به سوي خداوند عليم و حكيم است و خداوند شناخت اين كتاب پوشيده و اسرارآميز و فهم اين سرّ عظيم را بر هر مكلف واجب كرده. اين همان شناخت پيامبر و امام است كه در حديث شريفه آمده است كه: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه» زيرا زندگي انسان در نشئه دائمي (آخرت) بستگي به شناخت اين حكمت الهي (انسان كامل) دارد كه او پيچيده به تمامي حكمت‌هاي الهي است . مفاد قول رسول اكرم «من اطاعني فقد اطاع الله»
خلاصه سخن در باب امامت و خليفه الهي آن است (كه امام عصر جدا از آن نيست) و اگر از حقيقت وي انسان كامل را سرّ عظيم و اسرار نهفته الهي مي‌داند؛ زيرا ريشه اصلي انوار پاك در خانه ختمي مرتبت و از آن آبياري گرديده است.
حجت الهي در زمين گاهي در وجود نبي و پيامبر تجلي و عالم را در مسير صراط مستقيم قرار مي‌دهد و گاهي در وجود امام و ولي خدا ظهور مي‌كند تا ظلمتكده عالم طبيعت از پرتوي آن، راه هدايت و رستگاري را بيابد. اميرالمؤمنين نيز از اين واقعيت خبر داده است: «زمين از حجت الهي خالي نمي‌ماند، اين حجت يا ظاهر و آشكار و يا پنهان و پوشيده است تا حجت‌هاي الهي را نگه داشته و از بطلان نجات دهند.» اين سنت محكم الهي را اين‌گونه بيان داشته است: «ما ننسخ من آيه او ننسيها، فاتي بخير منها او مثلها؛ آيت و علامت حق نه از بين رفته و نه فراموش مي‌شود. بهتر از آن و يا امثال آن مي‌آيد.» وجود مبارك حضرت ولي عصر اين سنت الهي را تا بقاي عالم به عهده دارد و دلايل محكم خداوند را از بطلان نجات مي‌دهد؛ وي هم انسان كامل و هم خليفه و حجت خدا است. بياني ديگر از ملاصدر در باب امامت و امام عصر در شرح اصول كافي آمده است. به نظر مي‌رسد وي نظريه اصلي‌ خودش را در باب امامت عامه و خاصه در آن ارائه داده باشد. چكيده آن بيان مي‌گردد.
صدرالمتألهين مي‌گويد: «دليل عقل و نقل بر آن است كه زمين از حجت خدا خالي نباشد، اين حجت، يا رسول و نبي است و يا امام و وصي. اين سنت الهي از بدو خلقت حضرت آدم، نوح، ابراهيم، آل عمران و ... ادامه داشته تا اين‌كه زمان خاتميت رسيده و نبوت به آن حضرت ختم مي‌گردد و بعد از آن‌كه نبوت تشريعي پايان مي‌يابد، امامت ظهور مي‌كند. امامت همان باطن نبوت است كه تا قيامت باقي بوده و جهان آفرينش ناگزير از آن مي‌باشد. وجود امام وسيله عبادت و شناخت خداست كه نزد او، علم كتاب الهي و مأخذ علم علماء و مجتهدين مي‌باشد و هم‌چنين رياست مطلقه در امر دين و دنيا به دست اوست كه او، در حقيقت بيانگر شريعت بوده، چه از او اطاعت بشود و يا نشود قبول بكند و يا نكند؛ چه اين‌كه در نبوت نيز اين‌گونه بوده است.»
ملاصدرا در قاعده امكان اشرف مي‌گويد بر اساس اين قاعده زمان از وجود ممكن اشرف خالي نمي‌باشد؛ هم‌چنان كه او غايت آفرينش قرار گرفته است. همان‌گونه كه رسالت نبوت به وجود حضرت خاتم ختم گرديد، ولايت و امامت به آخرين اولاد معصومين (كه از اولاد آن حضرت مي‌باشند) ختم مي‌گردد. اسم او، اسم مبارك رسول و با وجود او، دهكده‌ها و شهرها قوام پيدا كرده و بندگان آزاد مي‌گردد و به ظهور او، ‌زمين از عدل و داد پر مي‌شود؛ پس از آن‌كه پر از جور و ظلم گرديده باشد. در قسمت ديگر به چند نكته اشاره كرده است:
1. مراد از عالِم در روايات و يا بيان امام علي با كميل، عالِم حقيقي و عارف رباني است داراي ولايت بر دين و دنيا و رياست عالم آفرينش به او باشد.
2. سلسله عارفان به خدا، ولايت مطلقه از خداوند به آنها داده شده استو براي ابد قطع نخواهد شد.
3. آبادي عالم خاكي و بقاي نوع موجودات، وابسته عالم رباني است كه حفظ دين در هر زمان به عهده او مي‌باشد.
4. واجب نيست انسان قائم به حجت الهي هميشه ظاهر و آشكار باشد. زماني اين‌گونه بوده است. خلافت را به عهده داشته‌اند. از اولاد معصومين، قائم به حجن الهي، داراي خلافت و ولايت، ولي مستور و پوشيده از ديدگان مي‌باشد.
دليل ملاصدرا بر «زمين از حجت خالي نمي‌ماند» عقل و دليل نقلي است. وي اين امر را يك سنت مستمر الهي مي‌داند كه در سيره انبياء گذشته نيز وجود داشته است و مي‌گويد: فقط چيزي كه در خاتميت تازگي داشته، اين است كه سلسله حجت‌هاي الهي به نام نبي و رسول خاتمه يافته و به امام و ولايت ظهور كرده است تا شريعت «محمدي» در وجود آنها زنده بماند.
در قسمت ديگر، بر اساس قاعده امكان اشرف مي‌گويد كه ممكن، اشرف است كه غايت آفرينش است و زمان و هستي از وجود او خالي نيست. بر اساس تدبير حكيمانه الهي، اين موجود اشرف در سلسله انبياء به حضرت محمد ختم و در سلسله امامت به وجود مبارك يكي از اولاد معصومين ختم مي‌گردد. نام او، نام حضرت خاتم است كه ظهور او، ظهور همه حقايق بود داراي رياست عالم كبري است كه اكنون از ديدگان پنهان‌اند.
7. حضرت مهدي از ديدگاه
هانري كربن(محقق و فيلسوف فرانسوي) توسط علامه طباطبايي پس از مناظره علمي، اسلام را آگاهانه و محققانه پذيرفت. به گفته آيت‌الله جوادي آملي(در درس تفسير)، هانري كربن وقتي از جلسه مناظره بيرون شد، گفت: علامه طباطبايي مرا موحد كرد و با راهنمايي او اسلام را اختيار كردم.
كتاب «تاريخ فلسفه اسلامي» هانري كربن، برگرفته از حكمت، عرفان و كلام اسلامي است. وي در اين كتاب درباره اسلام و فرق مسلمين، تحقيقاتي گسترده انجام داده است. هانري قبل از بحث امامت، به بحث نبوت پرداخته و عقايد و نظرات فرق اسلامي را در اين‌باره جستجو كرده است كه در بخشي از آن مي‌گويد: پيامبر شناسي يا همان «نظريه معرفت نبوت» را عرفان و فلاسفه نامي (همانند فارابي و ابن‌سينا) كامل و بارور ساختند. فكر شيعه، از نخست، فلسفه‌اي از سنخ فلسفه نبوي را كه با دين نبوي منطبق است تقويت نمود... فكر شيعه از آن ابتداء متوجه انتظار است، نه انتظاري كه از طريق شريعت اند، بلكه از راه تجلي كامل كليه معاني پنهاني، يا معاني روحاني كه نازل شده آسمان است.
انتظار اين ظهور، در انتظار «امام غايب»، (امام زمان) ممثل شده است كه فعلاً غايب است. عهد نبوت ديگر پايان يافته و عهد جديدي كه عهد ولايت است، جانشين آن گرديده و اين پايان آن عهد است.
وي عقيده شيعه دوازده امامي را، در رابطه با آينده شريعت محمدي و استمرار و جاودانگي آن را بر طبق، به وجود مبارك امام غايب كه همه در انتظار او هستند، مي‌داند. در اين فلسفه انتظار را به خوبي توضيح مي‌دهد. مقصود از انتظار، انتظار شريعت نو نيست و به وسيله اين انتظار، عهد نبوت پايان يافته، و عهد انتظار مقام ولايت و جانشيني فرا مي‌رسد كه به ظهور امام زمان تجديد مي‌گردد و پس از اين مطلب، مفهوم ولايت را اين‌چنين توضيح مي‌دهد:
«مفهوم ولايت حسب اصول، هدايت امام كه دارنده اسرار اصول عقايد است مي‌آموزد و القا مي‌كند... بنابراين دور ولايت، دوران امامي است كه جانشين پيامبر مي‌گردد. يعني عهد باطن است كه جانشين ظاهر مي‌شود و عهد حقيقت است كه پس از دوان شريعت به آن مي‌رسد.»
طبق عقيده شيعه دوازده امامي، اين عدد رمزي است كه بر اساس بروج دوازده‌كانه فلكي منطبق بوده ممثل شده است كه دوازده ماه سال باشد. (ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهراً) و رمز ديگر آن دوازده چشمه‌اي است كه در اثر ضربه عصاي موسي از صخره جوشيده و به عقيده ملاي اعلاي دوازده‌ها ديگر پايان يافته است. آخرين آن، امام دوازدهم است كه هم‌اينك او نيز هست و امام زمان و امامي است كه از ديد و حواس ظاهري پنهان و در قلوب حاضر مي‌باشد... .
خصوصيت و سيماي تشيع، شعور و وجدان شيعه كه عبارت است از باطن‌گرايي در اسلام، به خوبي نشان مي‌دهد كه از نظر تاريخي با هيچ كوششي ممكن نيست براي رسيدن به اصول اسلام باطني، بالاتر از تعاليم ائمه، منبعي يافت. بنابراين، شيعيان به معني واقعي كلمه كساني هستند كه به ادراك اسرار امامان نائل شده‌اند و در مقابل اين دسته، اشخاص ادعا كرده‌اند، يا ادعا مي‌كنند كه تعاليم ائمه به ظاهر محدود است، يعني به مسايل حقوقي و اجرايي و تشريفات ديني اختصاص دارد، اين نظر در حقيقت تشيع را مثله كرده‌اند.
اين از گفتار، جدا كننده شيعه اثنا عشر، از تمامي فرق اسلامي به خصوص آنهايي كه ادعاي شيعه بودن را دارد، همانند اسماعيليه و ... مي‌باشد. شيعه حقيقي تعاليم ائمه اطهار را، باطن و شريعت دين مي‌داند و هيچ‌گونه محدوديت در تعاليم آن نمي‌بيند.
درباره شناخت امام می‌گوید: قبول امام از این نظرگاه که «حقیقت محمدیه» است چنین ایجاب می‌کند که عهد ولایت به دنبال عهد نبوت باشد؛ زیرا سخن از قیم قرآن بعد از پیامبر است. چنان‌که از کلام امام صادق با هشام این‌چنین پیداست که «متن قرآن به تنهایی برای بشر کافی نیست، چه این‌که دارای معانی مکتوم و عمیق و پنهان است.» و «قرآن کتابی نیست که با معانی ظاهری آن‌را با فلسفه معمولی بتوان دریافت بلکه، باید متن آن را با معانی حقیقی تأویل کرد، و این کار از عهده فن کلام بیرون است و هم‌چنین، به طور قطع با قیاس منطقی نیز نمی‌توان یافت. کسی می‌تواند که وارث علم بوده ظاهر و باطن در او جمع باشد، چنین کسی حجت الهی و قیم قرآن یعنی امام و پیشوا بعد از پیامبر است. ممکن نیست زمین از او خالی باشد.»
براساس فلسفه جاویدان شریعت محمدی پس از رسالت تشریعی، ادامۀ این حقیقت وابستۀ کسانی است که قیم بر مبنای «حسبنا کتاب الله، به قول امام صادق«متن قرآن به تنهایی برای بشر کافی نیست». کتاب الهی قیم می‌خواهد تا از راه تأویل به حقیقت آن پی برد و در هر زمان پاسخگوی معضلات اجتماعی باشد.
در بعد امام شناسی از دیدگاه شیعه می‌گوید: حد دیگری برای شیعه، اعم از این‌که شیعه متفکر باشد و یا مومن ساده، عقیده به امامی است که هم اینک او غایب است. عقیده شیعه راجع به این امام از عقاید سایر مسلمانان به کلی متفاوت است. زمان فعلی که به نام آن امام غایب است، فقط با فلسفه نبوی قادر است از آن سخن بگوید؛ آن فلسفه اساس فلسفه آخر زمانی که در دل هر مومنی زنده است؛ دور پایانی زمان ظهور امام غایب، دور ولایت بعد از نبوت است.
کربن، در آغاز فصل امامت شناسی، از تاریخ شیعه و امام‌شناسی از این نگاه آن را بنام تاریخ مقدس، نامگذاری کرده است. برای اینکه عقیده‌ای استمرار شریعت را در آئینه وجود ولایت می‌بیند و از مفهوم ولایت این را فهمیده است که آن، همان استمرار جاویدانه دین الهی که بعد از رسالت در وجود ولایت ظهور می‌کند و زمین بدون آن قوام نداشته و متلاشی خواهد شد. لذا این عقیده باید مقدس باشد. سپس می‌گوید: «دور ولایت موجبات شریعت جدیدی را فراهم و مهیا نمی‌سازد، بلکه وجود قیم و امام رستاخیز را فراهم می‌نماید.»
در عقیده شیعه ولایت همان باطن نبوت است که بعد از پایان آن، در وجود امام ظهور و تا انتهای عالم، دین جاوید الهی به وجود آنها استمرار می‌یابد. وی در استمرار ولایت می‌گوید:
«همان‌گونه که حضرت محمد مظهر ولایت و نبوت مطلقه بود و آن به وجود آن حضرت پایان یافت و تجلیات ولایت از شیث پسر آدم آغاز و پس از حضرت محمد در وجود امام اول، علی تجلی کرده و با مهدی که اینک غایب است ولایت خاتمه می‌یابد. پس مشاهده می‌شود که سلاله نبوت از سلاله تأویل روحانی آن قابل تجزیه نبوده و بلکه یک حقیقت واحد است.» و تشیع (باطن‌گرایی دین اسلام) پایان کمال همه عقاید باطنی است. آستان نبوت بسته شده اما آستان ولایت تا روز قیامت همچنان گشوده است. انتظار مستلزم خاتم ولایت جزء امامت محمدی است که از امام علی آغاز و به امام دوازدهم ختم گردیده است ... اندیشه وجود امام غایب از چندین امام بیان کرده است انتظار ظهورشان را می‌کشیدند. این فکر در شخص امام دوازدهم قطعیت یافت و موضوع ملا اعلای امامت به او پایان گرفت... او که صاحب زمان است. این تعریف، ممیز امام است: «ناپیدا از حواس پنجگانه اما حاضر در دل مومنان». او فرزند امام یازدهم حسن عسکری و شاهزاده خانم نرگس خاتون و امام منتظر نامیده شده است.
گفتار محقق و فیلسوف فرانسوی حکایت از مغز مکتب تشیع علوی دارد و در آن ظهور کرده است. این مکتب از اندیشه پاک و ناب اهلبیت عصمت است که امامت را پس از ختم نبوت قیم قرآن، و امری ضروری دانسته و حافظ دین و شریعت می‌داند و بر این عقیده است که به اسرار قرآن با علم کلام و فلسفه معمولی و یا قیاسی منطقی نمی‌توان آگاه باشد. راه فهم حقیقی قرآن علم تأویل است. از این طریق می‌توان به حقایق نهفته آن پی برد. ظاهر و باطن در آن جمع شده است و هیچ دوره‌ای از زمان چه پنهان و یا آشکار از وجود او خالی نیست. هانری، نقش محوری امام را، نقش قلب در بدن دانسته و آن را استوانه عالم می‌داند. وی گفته است این عقیده ویژۀ مذهب تشیع است که با مبنای اربابی دین مسیح (که اداره کلیسا به عهده آن است) فرق کلی دارد و تفاوت آن بسی روشن است؛ زیرا امامان که شیعه از معنی پوشیده آیات نازل شده آگاهند و نمی‌توان همانند اداره کلیسای آن را دین مسلط و خودسر دانست. رمز عدد دوازده را جزء عقیده شیعه دانسته که قبل از آن مستندات نیز داشته و با الهیات قدیم سازگار است. هنگامی که کسی در مسأله امامت خاصه سخن می‌گوید، آن را نقطه اوج و مقطع تاریخ مقدس می‌داند. هانری کربن، این اندیشه را ارجمند دانسته است و قاطعیت وجود امام غایب را در آن می‌داند. می‌گوید این اندیشه از آن جهت در این مذهب ارجمند است که این امام را خاتم ولایت و سرّ اسرار گذشته می‌داند و همه اسرار فرشتگان را در وجود او نهفته دانسته و او را خلیفه خداوند در زمین می‌داند.
هانری کربن، در مقدمه کتاب رسالت تشیع علامه طباطبائی (ره)، در باب غیبت و مفهوم آن، می‌گوید: «مفهوم غیبت، اصل و حقیقت غیبت، هرگز در چارچوب درخواست‌های دنیای امروز در معرض تفکر عمیق قرار نگرفته است... معنای این امر به عقیده این‌جانب، چشمه بی‌نهایت و ابدی از معانی و حقایق است... معنویت اسلام تنها با تشیع امکان حیات و دوام دارد. و این معنا در برابر هرگونه تحول و تغییری که جوامع اسلامی دستخوش آن باشد، استفاده خواهد کرد. امام زمان مفهوم اعلائی است که مکمل مفهوم غیبت است؛ ولی کاملا به شخصیت امام غایب مرتبط است. این‌جانب مفهوم امام غایب را با روح غربی خودم به گونه نو و بکر، احساس و درک می‌کنم و چنین به فکر و دلم الهام می‌شود که رابطه حقیقی آن را با حیات معنوی بشری وابسته می‌دانم.»

منابع
1ـ قرآن کریم.
2ـ نهج‌البلاغه.
3ـ اصول کافی، صدرالمتألهین شیرازی، انتشارات مصطفوی، طبع سنگی.
4ـ اسفار ج 8، صدرالمتالهین شیرازی، انتشارات اسماعیلیان، قم.
5ـ آراء اهل مدینه الفاضله، ابونصر فارابی، طبع مصر، 1368 ق.
6ـ السیاسه المدینه، ابونصر فارابی، طبع مصر، 1368 ق.
7ـ القبسات، محمد باقر میرداماد حسینی، انتشارات مؤسسه مطالعات اسلامی، دانشگاه مهگل، تهران.
8 ـ الهیات شفا، بوعلی سینا، موسسه اعلمی، بیروت.
9ـ بحارالانوار، ج 1، محمد باقر مجلسی، موسسه الوفا، بیروت.
10ـ تاریخ فلسفه اسلامی، دکتر هانری کربن، ترجمه دکتر اسدالله مبشری، انتشارات امیرکبیر، 1353 ش.
11ـ حکمت الاشراق «مجموعه‌ای از مصنّفات شیخ اشراق»، شهاب‌الدین سهروردی.
12ـ تفسیر قرآن کریم، صدرالمتألهین شیرازی، انتشارات بیدار، قم، 1366 ش.
13ـ رسائل اخوان الصفّا، انتشارات مکتبه الاعلام اسلامی، 1405 ق.
14ـ رسالت تشیع، علامۀ طباطبایی، محمد حسین، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
15ـ عیون اخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، انتشارات مکتبه آیت‌الله مرعشی نجفی، قم.
16ـ یازده رسالۀ فارسی، حسن زادۀ آملی، انتشارات حکمت.
17ـ مصباح الشریعه، منسوب به امام صادق (ع).

https://ayandehroshan.ir/vdchtzn-d23nq.ft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما