تاریخ انتشارسه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۳
کد مطلب : ۶۵۱
۰
plusresetminus
ما به تاریخ نیاز داریم، ولی نه به شیوه ای که آدم مهمل فاسد در باغ معرفت بدان نیاز دارد ( نیچه) بحث از تاریخ، انجام و پایان آن و اینکه آیا تاریخ از کجا شروع شده و به کجا ختم می‌شود از مباحث است که در حوزه مباحث " فلسفه تاریخ " جای می‌گیرد زیرا به تعبیر اتکینسون «فلسفه تاریخ علاوه بر تحلیل کاربست مورخان متضمن تلاش برای تمییز دادن یا مشخص ساختن وجود الگو یا ساختار در روند خود تاریخ نیز هست» یعنی فلسفه تاریخ است که دقیقا به مباحث و سوالهای فوق پرداخته و متکفل پاسخ گویی آن می‌باشد . از این رو تمامی مکاتب در مباحث " درجه دومی و یا تحلیلی " خود سعی کرده أند که برای تاریخ و مطالعه آن الگوهای خاص را پیش کش نمایند . مکاتب و گرایشهای مختلف فکری هرکدام با توجه به الگوهای نظری و بنیادهای فکری که دارند در رابطه با جریان تاریخ و الگوهای کاربستی آن، اظهار نظر کرده ماهیت و تفسیر آن را متناسب با الگوهای نظری شان شرح و بسط داده أند که به صورت کلان در یک طبقه بندی می‌توان آن را به صورت ذیل صورت بندی نمود:
بسمه تعالی
مبانی و بنیادهای نظری حکومت مهدوی در فرجام جهان
ما به تاریخ نیاز داریم، ولی نه به شیوه ای که آدم مهمل فاسد در باغ معرفت بدان نیاز دارد ( نیچه)
بحث از تاریخ، انجام و پایان آن و اینکه آیا تاریخ از کجا شروع شده و به کجا ختم می‌شود از مباحث است که در حوزه مباحث " فلسفه تاریخ " جای می‌گیرد زیرا به تعبیر اتکینسون «فلسفه تاریخ علاوه بر تحلیل کاربست مورخان متضمن تلاش برای تمییز دادن یا مشخص ساختن وجود الگو یا ساختار در روند خود تاریخ نیز هست» یعنی فلسفه تاریخ است که دقیقا به مباحث و سوالهای فوق پرداخته و متکفل پاسخ گویی آن می‌باشد . از این رو تمامی مکاتب در مباحث " درجه دومی و یا تحلیلی " خود سعی کرده أند که برای تاریخ و مطالعه آن الگوهای خاص را پیش کش نمایند . مکاتب و گرایشهای مختلف فکری هرکدام با توجه به الگوهای نظری و بنیادهای فکری که دارند در رابطه با جریان تاریخ و الگوهای کاربستی آن، اظهار نظر کرده ماهیت و تفسیر آن را متناسب با الگوهای نظری شان شرح و بسط داده أند که به صورت کلان در یک طبقه بندی می‌توان آن را به صورت ذیل صورت بندی نمود:
1- فهم و تفسیر مذهبی :
در این تفسیر، تاریخ یک "طرح لاهوتی" انگاشته می‌شود و داده های تاریخی نیز گویا چنان نمودها و جلوه های از مشیت الهی است که معطوف به اراده خداوند در فرایند تاریخ جلوه می‌کنند . این نوع تبیین از تاریخ در دسته بندیهای متفکرین غربی متعلق به ایمان گرایان است که با توجه به باورهای موجود مذهبی و ماهیت دیانت در غرب همه چیز را از جمله "تاریخ و حرکت آن" را طبق قضا و قدر الهی به بحث گذاشته و گزاره های مذهبی و مربوطات آن را از فاکتورهای غیر علمی و غیر عقلی اعلام می‌دارند . در بیان آنها، فهم تاریخ بر می‌گردد به فهم مقدرات الهی و مقدرات الهی نیز به دلیل اینکه از جنس ایمان است بسان هر مقوله ایمانی دیگر فهم بردار نبوده و از نظر توجیهات عقلی و علمی غیر ممکن می‌نماید . از همین رو است که رهیافت مذهبی نسبت به تاریخ به معنی تن به تقدیر دادن و فراغت از هرنوع تعقل می‌باشد لذا مرزهای مباحث ایمانی و عقلی در غرب بیش از هر جایی دیگر شفاف و روشن است .
در دسته بندی متفکرین غربی به دلیل ماهیت مذهب و عقل اندیش نبودن گزاره های مذهبی و ایمانی، خود بخود زمینه سلطه همه جانبه ای اندیشه های سکولاریستی و حاکمیت تفکر سیانتیسم فراهم می‌گردد . دیدگاه پوزیتویستی و تعمیم آن در تمامی حوزه های فکری و بست بندی گرایشهای نظری و بسط روش شناسی تجربی در حوزه های انسانی علاوه بر اینکه معنا داری خیلی از مفاهیم دینی را زیر سوال برده است از سوی عالمان دینی نیز علاقه مندیی نسبت به معنی داری گزاره های دینی آنهم از نوع تجربی و عقلی آن نشان داده نمی‌شود و به صورت کلی، مقوله های ایمانی در تفکر غالب عالمان دینی در غرب ضمن اینکه از حوزه تدابیر علمی بیرون می‌باشند از حوزه عقل و تعقل نیز بیرون در نظر گرفته می‌شوند این ادعا را به صورت کامل آن می‌توان در گفته یاسپرس به روشنی در یافت که .«من در این طرح به این ایمان اتکا دارم که انسانیت منشأ واحد و غایتی واحد دارد . این منشأ و غایت را ما نمی‌شناسیم و هیچ عملی نمی‌تواند این شناسایی را به ما بدهد» از همین رو است که اگزیستانسیالیستهای چون کیرکگور ایمان را جهش در تایکی می‌خواند و باالتبع اعتقاد به "منجی" به عنوان یک باور ایمانی نیز در باور آنها از مقوله های خرد ستیز و یا حد اقل خرد گریز است که هیچ توجیه عقلانی نمی‌تواند داشته باشد و صرفا بر اساس باورهای دینی و بعد از به صلیب رفتن حضرت مسیح و در نتیجه پیش آمدن چنگ آرمگدون در نهایت تاریخ زمینه برای ظهور مجدد حضرت مسیح فراهم گشته و تاریخ به پایان خود می‌رسد. «هگل می‌گوید : تاریخ به مسیح ختم می‌شود و از او سرچشمه می‌گیرد، ظهور پسر خدا محور تاریخ جهان است . مبدأ تاریخ ما که هر روز در برابر چشم ما است، خود دلیل است بر استواری ساختمان تاریخ بر دین مسیح»
فقدان توجیه عقلی برای چنین تفسیری نه تنها از امتیاز آن نمی‌کاهد بلکه با توجه به تعارف که عالمان دینی از ایمان دارند سبب تقویت آن نیز می‌شود «مارتين لوتر ـ بنيان گذار جنبش اصلاح كليسا ـ ايمان را اعتماد (trust) به خداوند تفسير مى‌كند و شلاير ماخر، آن را به احساس تعلّق و وابستگى تبيين مى‌نمايد. كسانى مانند ويليام جيمز كه ادله اثبات يا انكار وجود خدا را نمى‌پذيرند، نمى‌توانند ايمان را از سنخ معرفت يقينى بدانند بر اين اساس، با نگرش كاركردگرايى و سود انگارانه، ايمان را تفسير كرده‌اند. پل تيليش، ايمان را حالت دلبستگى واپسين يا تعلق به غايت قصوى دانسته و پويايى ايمان را به پويايى دلبستگى واپسين استناد داده است وى عمل ايمان را عمل موجودى متناهى دانسته كه نامتناهى او را فرا مى‌گيرد و در نتيجه، به سوى نامتناهى روى برمى‌گرداند. تفسيرهاى متفاوت ايمان در غرب، مسئله رابطه ايمان و عقل را نيز گرفتار تذبذب نموده و معقوليّت پذيرى ايمان را دچار بحران ساخته است. كى ير كگارد، ارتباط ايمان و تعقّل را ضديت كامل، و ويتگنشتاين آن دو مقوله را بى‌ارتباط، معرفى مى‌كنند.»
طبیعی است که به صورت کلان اگر فهم تاریخ را در درون پارادایم مسیحیت و یا بعضی از فرقه های اسلامی به بحث بگذاریم این نوع فهم نه تنها خرد پذیر و قابل دفاع نمی‌تواند باشد بلکه خرد ستیزی آن بیش از پیش خود را نشان می‌دهد از همین روست که حتی آموزه های اصیل مذهبی و عقلانیت بر آمده از گزاره های دینی نیز در برابر آن می‌آیستد زیرا «گرایش لاهوتی تاریخ كه از سوى كسانى نظير سنت اگوستين مطرح شده است يا گرايش جبرگرايانه اشاعره حوادث تاريخ و پديده هاى انسانى را فقط به الله مرتبط دانسته و كليه پيوندهاى حوادث را با يكديگر نفى مى كنند. به تعبير ديگر، ارتباط با الله را به جاى ارتباط پديده‌هابا يكديگر مى نشانند.» از نظر ایمان گرایان مسیحی چنانکه مذکور افتاد نه تنها عقل ستیز بودن باورهای ایمانی نقص به حساب نمی‌آید بلکه درجه اعتبار آن نیز افزایش می‌یابد و اساسا در این نگاه ایمان وعقل از دو جنس مخالف و متضاد انگاشته شده و در دو حوزه جداگانه قابل بحث أند «ایمان دینی همان پروای واپسین شخص است . اما اگر این طور باشد در این صورت فکر امتحان و ارزیابی ایمان به وسیله معیارهای عقلانی و بیرونی، خطایی فاحش جلوه خواهد کرد، خطایی که به احتمال زیاد حاکی از فقدان ایمان راستین است . به همین دلیل است که گاهی گفته می‌شود، اگر ما کلام خداوند را با منطق یا علم مورد سنجش و داوری قرار بدهیم، در واقع علم و منطق را پرستیده أیم نه خداوند را» متناسب با همین باور است که فکری غالب در دنیای غرب نسبت به باورهای ایمانی بسان اندیشه های اگزیستانسیالست‌ها رقم خورده و ایمان را از مقوله ای متضاد با عقل در نظر می‌گیرند درحالیکه در اندیشه های دینی معطوف به قران و نوع آیات که وجود دارد می‌توان گفت علاوه بر اینکه در حوادث تاریخ خواست باری تعالی نقش دارد روابط میان پدیده های عینی نیز مسلم انگاشته می‌شود و به تعبیر حکما ی حکمت متعالیه اراده خداوند در عرض روابط پدیده‌هانیست بلکه در طول هم قرار دارند و این نوع نسبت اندیشی ضمن اینکه قانون مندی و وجود ضابطه در جوامع و تاریخ را می‌پذیرد اراده خداوند را نیز نفی نمی‌کند . یعنی در تفکر قرانی ضمن اینکه اراده خداوند به عنوان خالق هستی همیشه مورد نظر واقع می‌شود ولی در عین حال خود قانونمندی نظام هستی نیز با دخالت اراده الهی از بین نمی‌رود به همین دلیل است که آیاتی زیادی در قران وجود دارد که بر قانونمندی جوامع به عنوان مفردات تاریخ تأکید می‌کند
مجموع آیات که در این باب وجو د دارد و قانون مندی جامعه را به نحوی گوشزد می‌کند زیاد است :
دسته از آيات که بر قانون مندى جامعه تأکید دارد آيات سير و نظر است . نگاه کنید به آیه شريفه: «قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبل كان اكثرهم مشركين» و نيز آيات كريمه آل عمران(3) آيه 137، انعام(6) آيه 11، نحل(16) آيه 39، نمل(27) آيه 69 و عنكبوت(29) آيه 20. و گاه با استفهامى توبيخى انسان را بر غفلت از سير و نظر و در نتيجه محروم ماندن از فوايد آن سرزنش مى كند، مانند «افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون» يا نظير «افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانّها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور». و نيز آيات روم(30) آيه 9، فاطر(35) آيه 44، غافر(40 ) آيه هاى 21 و 82 و محمد(47) آيه 10. علاوه بر آيات ياد شده، قرآن در ده آيه ديگر، به نظر در سرنوشت اقوام مجرم و مفسد گذشته دستور مى دهد كه عبارت اند از: اعراف(7) آيه هاى 84، 86 و 103، يونس (10) آيه هاى 39و 73، نمل (27) آيه هاى 14و 51، قصص (28) آيه 40، صافات (37) آيه 73 و زخرف (43) آيه 25.
اين دسته آيات به خوبى بر قانون مندى جامعه دلالت دارد، زيرا در صورتى كه بر جامعه و پديده هاى اجتماعى، قانونى حكم فرما نباشد از سير و نظر در آن‌هاكشف قاعده و ضابطه، امكان نخواهد داشت و دراين صورت، بصيرتى كه قرآن مجيد مد نظر دارد، حاصل نمى شود و انتخاب طريق صحيح زندگى ميسر نخواهد بود. آيات سير و نظر مستقيماً بر اشتراك جوامع در قانون مندى و دست كم در پاره اى از قوانين اجتماعى دلالت دارد و با توجه به اين كه در اين آيات به عامل يا عواملى كه منشأ چنين سرنوشتى شده است، از قبيل فساد، جرم و شرك پرداخته شده، نه تنها بر قانون مندى پديده هاى اجتماعى دلالت دارد، بلكه نوع خاص قانون حاكم بر آن جوامع و جوامع مشابه ايشان را نيز بيان مى كند. اين آيات، علاوه بر نكات ياد شده به سه نكته ديگر نيز اشاره دارد:
نخست، قابل كشف بودن قوانين اجتماعى است، زيرا اگر قوانين اجتماعى قابل كشف نباشند امر به سير و نظر، لغو مى باشد و سرزنش بر ترك آن، بى وجه خواهد بود، علاوه بر اين، نتيجه اى كه در آيه شريفه 46/حج بر سير و نظر حمل شده است، يعنى بصيرت درونى و درس آموزى از جريانات تاريخى، محقق نمى شود.
دوم، راه و روش كشف قوانين اجتماعى است كه قرآن مجيد علاوه بر وحى و دست كم براى تأييد حقايق وحيانى در اين باب، سير و نظر را راه مناسب مى داند; امرى كه به فرموده اميرمؤمنان اگر به صورت دقيق و كامل صورت پذيرد به منزله آن خواهد بود كه فرد با تك تك آن اقوام زيسته باشد و زندگى شان را مشاهده كرده باشد. آن حضرت، خطاب به فرزند ارجمندش مى فرمايد: «یا بنىّ انّى و ان لم اكن عمرّت عُمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت كأحدهم بل كانّى بما انتهى الىّ من امورهم قد عُمِّرت مع اوّلهم الى آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرّه».
سوم، موانع تأثيرپذيرى و احياناً فهم دقيق و صحيح جريانات تاريخى و قوانين اجتماعىِ حاكم بر پديده هاى اجتماعى و جوامع انسانى كه آيه شريفه «فانّها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور» بدان اشاره دارد. طبق مفاد اين آيه اگر كسانى با سير و نظر در سرنوشت جوامع، تسليم حقايق نمى شوند يا حتى اگر آمادگى سير و نظر در سرنوشت امت‌هاو درس گرفتن از آن را ندارند، ريشه در كورباطنى شان دارد و گرنه ديده سر و ظاهرشان نابينا نيست تا نتوانند سرگذشت اقوام گذشته را مشاهده كنند.
مسئله مهم ديگرى كه در اين جا قابل بحث و بررسى است اين است كه مقصود از سير و نظر چيست و آيا سير و نظر در آيه، با سير و نظر در حديث شريف نهج البلاغه يكى است؟ و آيا طريق سير و نظر به معناى عدم كفايت بيانات وحى در اين باب است؟ و در هر صورت، چه رابطه اى بين سير و نظر و ديگر راه هاى شناخت حقايق و از جمله وحى و الهامات غيبى برقرار است؟ البته به لحاظ محدوديت حجم اين مقاله و نيز استطرادى بودن اين مسئله، نسبت به اصل بحث (قانون‌مندى جامعه) از آن صرف نظر مى شود. بناء پذیرش قانون مندی جامعه به صورت جزئی و قانون مندی تاریخ به صورت کلی، حامل این پیام است که تاریخ به صورت کلی هم قابل تحلیل است و هم قابل پیش بینی و با توجه به نوع قانون حاکم بر تاریخ می‌توان وردوی و خروجی آن را مورد شناسایی قرار داد . به عبارت دیگر در صورت که قانون مندی جامعه و تاریخ را بپذیریم این نکته را نیز باید قبول بکنیم که همانگونه که آغاز تاریخ را فراچنگ خود داریم فرجام تاریخ را نیز با توجه به الگوهای تاریخی می‌توان تبیین کرده و پیش بینی نمود .
2- فهم و تفسیر قدرت محور یا مبتنی بر جدال :
در این نوع تفسیر، سعی بر آن است که تاریخ به عنوان بازتاب وقایع و تحولات سیاسی معطوف به قدرت بر شمرده شود صاحبان این دیدگاه معتقدند که پیش برنده، شکل دهنده ومحرک تاریخ، سیاست و مندرجات سیاسی و خوی قدرت طلبی آدمی‌آست . تاریخ یک خط مستمر و تکراری است که به دست سیاست مداران و صاحبان قدرت کشیده شده و ساخته و پرداخته آنان می‌باشد . البته این خط متناسب با ابزارهای قدرت فراز و نشیب های زیادی را طی کرده است گاهی اوج گرفته است و گاهی نیز به حضیض فرو نشانده شده است ولی روی همرفته منطق حاکم بر روند تاریخ یک چیز است و آن قدرت طلبی آدمیان است و به تعبیر نیچه «این جهان اراده قدرت است و دیگر هیچ ! و شما خود نیز اراده قدرت اید و دیگر هیچ .»
قدرت به عنوان محرک تاریخ در فرایند زمان با دو پوشش جلوه کرده است، گاهی در قالب اراده عمومی چنان که درنظامهای دموکراتیک خود را نشان می‌دهد « این نمود سیاسی، میل و گرایش آن دارد که نقش و اهمیتی نسبی را که اکثریت مردم در مجموعه کل زندگی خود به حکومت و سیاست می‌دهند، بیش از حد اغراق آمیز جلوه دهد» و گاهی نیز در پرتو قدرت نوابغ و قهرمانان ملي NATIONAL HEROS در تاریخ چهره می‌بندد . این نوع تفسیر از قدرت به عنوان محرک تاریخ بیشتر با نام "توماس کارلایل" گره خورده و شهرت پیدا کرده است . «قهرمانان مورد ادعای این نظریه، به طور سنتی از میان امپراتوران بزرگ، پادشاهان، ژنرالها، قانونگذاران، موسسین دولتهای جدید، مصلحین پیشتاز و انقلابیون انتخاب می‌شوند» به صورت کلی تفسیر قدرت محور از تاریخ بر می‌گردد به مکتب تکامل گرایانه داروین و اصول فکری آن ( تنازع بقا و بقای اصلح و... ). ازاین نظر تاریخ با جدال شروع می‌شود و با جدال نیز به پیش خواهد رفت عرصه تاریخی عرصه ای برای نمایش دادن جدالها است چنانکه مارکس تاریخ را تجلیگاه ستیز گروهها اعلام می‌دارد : «تاریخ تمامی جوامع تا به امروز همانا تاریخ نبرد طبقات است : آزاد مردان و بردگان، نجبا و اعیان، اربابان و رعایا، استاد کاران و شاگردان و خلاصه ستمگران و ستمدیدگان در تضاد دایمی‌رو در روی یکدیگر ایستاده أند و پنهان و آشکار در نبرد بی امان بوده‌أند» ، این نوع بینش از تاریخ اعتقاد دارد که فقط قدرتمندان توان ماندگاری را بر صفحه هستی دارد و ضعفا را هاضمه تاریخ چنان خرد کرده است که هیچگونه نشان از آن وجود ندارد. این بحث که ناشی از بحث های زیست شناسانه و پیرو منطق آن می‌باشد با تأثیر پذیری از اسپنسر اعتقاد دارد که قوانین زیستی عمومیت دارد و در جوامع انسانی نیز جاری است و این قوانین آنچنان یافته است که تمامی حوزه های مطالعاتی را می‌توان به مدد آن فهم و تفسیر کرد. به همین جهت است که "راسل" می‌گوید «فقط با شناسایی این نکته که عشق به قدرت باعث فعالیت های مهم اجتماعی است می‌توان تاریخ را، چه مربوط به زمان باستان و چه مربوط به عصر جدید، به درستی تعبیر کرد».
3- فهم و تفسیر ایده گرایانه :
در این تفسیر «فهم و درک تاریخ را باید از میان فراشد و تغییر و تحولات "ایده‌ها" جستجو کرد . به نظر هگل، ایده‌هایا مثل اعلا اصل غایی در فرایند تاریخی محسوب می‌گردند . بر اساس این ایده‌هاچنین پنداشته می‌شود که شرایط مادی جامعه (شرایط اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیک و نظامی) اساسا منتج و معلول ایده‌های بزرگ حرکت زا می‌باشند . این تأکید بر ایده‌هااغلب نیز متضمن و مشعر بر این است که تاریخ در حال سمت گیری و گرایش به سوی تحقق مفاهیم و ایده های کلیدی چون "آزادی و دموکراسی" می‌باشد» ایده هگل به عنوان بنای فکری اندیشمندان بعدی، افقهای خوبی را به رخ متفکرین گشود و هرکس با استفاده از بنیانهای اصلی هگل سعی کرد آن را به نفع خودش تفسیر و تبیین نماید . از همین رو است که پوپر می‌گوید «هگل سرچشمه تمام مذاهب معاصر اصالت تاریخ است» در این تفسیر عقیده برآن است که جهان و تمام مفردات هستی، جلوه و پدیدارهای روح مطلق است که بر اثر شیدا و شور بازگشت حرکت تاریخ تولید می‌شود . در این تفسیر ناقراری تاریخ به معنی شیدایی و اشتیاق وصل به روح مطلق است . ناملایماتهای تاریخی و... در واقع شکایت از جدایی های است که به دلیل دور ماندگی جهان از روح مطلق سرداده می‌شود و حرکت تاریخی نیز همان شوق و اشتیاق جهان است مبنی به پیوست به روح مطلق . به تعبیر مولوی فراق جهان و... از خالق هستی و جوشش عشق برای رسیدن به خالق هستی است که نوایی "نی" نینواگران روزگار را شکل می‌بخشد.
بشنو از نی چون حکایت می‌کند از جداییها شکایت می‌کند
کز نیستان چون مرا ببریده أند از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می‌فتاد
آتش است این بانگ نای و نیست باد هرکه این آتش ندارد نیست باد
خلاصه به رغم اینکه در تفاسیر مذکور ایده های متفاوت نسبت به تاریخ و فهم آن مطرح گردید و هر رهیافتی با توجه به الگوی نظری خاص خود به تبیین تاریخ پرداخته است ولی در عین حال همه آنها درمفروضات شان نسبت به تاریخ باهم اشتراک داشته و می‌توان برای آنها مخرج مشترک را در نظر گرفت «فلسفه تاریخ فرض را بر وجود آغازی در تاریخ می‌گذارد و بعد پیامدها و رویدادهای متوالی را تا پایانی مشخص معنی و مفهوم می‌بخشد». مخرج مشترک که می‌توان برای رهیافتهای مذکور دست و پا کرد علاوه بر پیش فرضهای که به صورت کلی مباحث فلسفه تایخی دارد و آغاز مشخص را برای تاریخ تعریف می‌کند، به صورت خاص نیز می‌توان از رویدادهای پیش‌بینی شده و مفهوم بندی آن به عنوان پایان این آغاز سخن به میان آورد . یعنی در تمامی‌آین رهیافتها نسبت به آینده و فرجام تاریخ سخن به میان آمده است و معمولا در تمامی‌انها فرجام تاریخ نیز نیک انگاشته شده است از این رو در خوش بینانه ترین تحلیل که می‌توان این تعدد تفسیری را از تاریخ توجیه نمود شاید این تحلیل باشد که هریک از دیدگاههای فوق، به منظور شناخت راههای سعادت مندی انسان و جوامع انسانی و در نتیجه نجات جوامع از انحرافات مزمن در نظر گرفته شده است . بناء اختراع هر اصل نظری و وجود پیش بینی های اعتقادی در مکاتب به دلیل فرابردن انسانها و جوامع انسانی به سمت مطلوب صورت می‌گیرد و چون وضع موجود وضع مطلوب نیست و خواسته جوامع انسانی را نمی‌توان به صورت عادلانه در پرتو آن مطالعه نمود لذا در تمامی‌آین مکاتب "روزگار و تاریخ نجات" پیش بینی شده و برای تمامی‌انسانها چیزی بنام "تمنای بزرگ" در نظر گرفته می‌شود .
به صورت مشخص، سه رهیافت فوق نسبت به تاریخ به عنوان مبانی نظری و بنیادهای فکری محسوب می‌شوند که مکاتب الهی و بشری، با توجه به آنها نهایت گرایی تاریخی شان را صورت بندی می‌کنند یعنی پیش بینی آموزه نجات و سعادت مندی آدمی در دو حوزه فردی و اجتماعی در قالب منجی گرایی و ظهورناجی در فرجام جهان از سوی این مکاتب (الهی و بشری) ضمن اینکه متأثر از نوع شناخت خاص نسبت به تاریخ و ... می‌باشد حاکی از آن است که آنان وضعیت موجود را وضعیت مطلوب ندانسته و به نحوی از اندیشه های تکامل گرایانه ای تاریخی پیروی می‌کنند که در متن آن "وضع موعود" بشارت داده می‌شود . از این رو قریب به اتفاق این مکاتب به رغم نا خوشایندی روزگار و اوضاع نابسامان زمانه ای شان و به منظور جلب و جذب تمامی‌انسانها و جوامع، اهدافی بسیار آرمانی و مقدسی را برای خود تعریف کرده که عملیاتی شدن آن را به صورت کامل فقط درنهایت روزگار و آدینه حیات میسر می‌دانند و به عبارت دیگر زمان حال را آنچنان ترسیم می‌کنند که همه باید بپذیرند که تکمیل آن فقط با زمان موعود میسر می‌گردد و بس «برداشتی از حال به عنوان زمان حاضر ارائه می‌کند که با لایه های زمان موعود تکمیل می‌شود». و حتی در یک تحلیل می‌توان گفت که آرزوی بزرگ و تمنای اینده موعود که برایند نوع شناخت تاریخی است، در واقع سبب خلق تمدن و نظریه های راهبردی در سطح نظام بین الملل و جوامع شده است . به عبارت دیگر خلق هر نوع ایده نظری و پیشرفت فکری و گونه های فرهنگی در تاریخ انعکاس انتظاری است که بشر برای رسیدن به مرحله موعود و یا تهیه مقدمات آن تلاش می‌کند که خود این "مرحله موعود" محصول شناخت تاریخی و مبانی نظری است که ذکر آن رفت . انتظار به عنوان محصول شناخت تاریخی آنقدر در میان مکاتب و طیفهای فکری عمومیت دارد که حتی می‌توان انسان را به "موجود منتظر" تعریف کرد «تولد و حيات "تمدنها" انعكاس اين تمناى بزرگ است چنانكه رويگردانى بشر از بسيارى از فرهنگها، ايدئولوژيها، نظريه‏ها و... نيز نشان از آن دارد كه هيچيك به تمامى قادر به ارضاى انسان و پاسخگويى به تمناى درونى او نبوده‏اند. به عبارت ديگر، انسان از همه آنچه كه حقيقتاً نمى‏ تواند پاسخگوى تمناى دستيابى او به "عدالت، آزادگى، اخلاق و بهره ‏مندى عادلانه از نعمتهاى خدا باشد، دست شسته و بر شاهراه انتظار چشم به آينده‏اى برتر دوخته است. جالب توجه آنكه همه مدعيان نجات بشر، سعادتمندى، رفاه و امنيت نيز با اشاره به همين ميل و تمناى مشترك، امكان ماندن، بهره ‏كشى و سوء استفاده از طبيعت زلال و صاف انسانها را پيدا كرده‏اند.»
آدینه گرایی و واگذاری سعادت مندی انسانها در واپسین زندگی از یکسو ابزاری توجیه کننده برای ناکامی و شکستهای است که آیینها در دوره حیات خود با آن رو برو بوده است و از سوی دیگر به معنی عملیاتی کردن شناخت تاریخی آنها می‌باشد و ریشه در بنیانهای نظری آنها دارد . زوم کردن بر نهایت تاریخ و دلسپاری به آن باتوجه به نوع تاریخ شناسی آنها است که همیشه سعی می‌کنند تا در اثر وعده های آخرالزمانی با رد هرنوع یأس و نومیدی اقدام به ماندگاری خود کرده وعلاقه‌مندی پیروان خود را نیزهم چنان با خود داشته باشند. بناء اصل موکول‌گرایی و امید بستن به آینده به عنوان یک استراتژی چند منظوره در تمامی مکاتب پیش بینی گردیده است که البته صحت و سقم این ادعا و اینکه بشر تاکجا می‌تواند به این استراتژی دل خوش نماید و شناخت تاریخی خود را تا چه میزان مصون از خطا و... می‌داند مطلبی است که باتوجه به مبانی نظری و بنیادهای موجود در هرمکتب توجیه می‌گردد و گرنه اصل پایان پذیری تاریخ جزو پیش بینیهای است که در بسیار از مکاتب دنیا به عنوان یک اعتقاد مسلم تاریخی پیش بینی گشته است ولی کیفیت اختتام تاریخ و اینکه چه کسی خاتم تاریخ می‌باشد از موضوعات قابل بحث است که جنجال های نظری زیادی را در سطح دنیا و در میان نحله های فکری ایجاد کرده است. که در این نوشتار متناسب با ایده های تفسیری سه گانه فوق که ذکر آن رفت، سه نوع موعود گرایی به نحوی صورت بندی آن تفاسیر تلقی می‌شوند به بحث گذاشته می‌شود:
موعود گرایی در مکتب مارکسیسم:
موعود گرایی در مکتب مارکسیسم محصول شناخت تاریخی "مبتنی بر جدال" است و معطوف به ساختارهای تاریخی قابل ارزیابی می‌باشد . در این مکتب ضمن اینکه آرایه های از اندیشه و رش شناسی هگل را شاهد هستیم و چارچوب نظری هگل را در شناخت تاریخی مارکس به عنوان معیار می‌توان ردیابی نمود ولی در عین حال باید گفت که مارکس از نظر جوهری تفاوت بنیادینی با هگل دارد و در واقع مارکسیسم نمود و شکل ماتریالیستی "ایدئالیسم هگل" است که تعاطی دیالکتیکی را در تاریخ به صورت یک ایده حتمی‌انهم در شکل ماتریالیستی آن مطرح می‌سازد. در تفسیر آلتوسر و سایر مارکسیتهای بعدی، مفهوم "ماتریالیسم تاریخی" در واقع همان "ساخت" است که در اندیشه مارکس به صورت ماتریالیسم تاریخی مفهوم بندی شده است . در این بیان «تاریخ، تحول ساختها و تغییر شکل آنها است» به همین جهت است که در اندیشه مارکسیستی ساختها اساسا زمانمندند و در هر زمانی ساخت متناسب شکل می‌گیرد و تاریخ در واقع ترکیب از ساختهای زمانمند می‌باشد. رهایی از زمان مندی فقط در نهایت تاریخ و در مرحله ای موعود میسر می‌باشد و بس . اهمیت ساخت در اندیشه مارکس آنقدر جدی و بسط یافته است که "منجی آخرالزمانی" در این مکتب نیز ساخت "سوسیال کمونیسم" معرفی می‌گردد زیرا در پرتو این ساختار است که حتی محدودیت‌های قانونی و... برداشته شده و به تمامی‌خواستهای جوامع انسانی پاسخ در خور گفته می‌شود از همین رواست که در جامعه کمونیستی مارکس و برپایی زندگی اشتراکی می‌توان به نحوی سخن از پایان سیاست، دولت، قانون و... به میان آورد چنانکه این فرضیه در اکثر از پارادایمهای موعود گرایی متصور است «در دوران کمونیسم، وقتی انسان آزاد شدند و زندگی مشترکی پیداکردند، دشمنی‌هااز بین خواهد رفت، دیگر جایی برای قانون و دولت باقی نخواهد ماند».
در رهیافت مارکسیستی فهم دقیق ایده های طرح شده در این مکتب وقتی میسر است که توجه به الگوهای نظری در این مکتب بشود مثلا یکی از الگوهای که می‌توان به مدد آن خیلی از باورهای مارکسیستی را فهم کرد الگوی است که " ریتزر" آنرا جامعیت اجتماعی نام می‌گذارد . جامعیت اجتماعی به این معنی که هیچ ایده ای را نمی‌توان فهم کرد مگر آنکه ارتباط آن را با فاکتورهای دیگر نیز سنجیده و در درون پارادایم تاریخی مطالعه نمود مثلا فهم ایده موعود گرایی در اندیشه مارکسیسم با توجه به جامعیت اجتماعی وقتی میسر است که سایر مراحل تاریخی را نیز در نظر بگیریم . به عبارت دیگر در رهیافت دیالکتیکی که مارکس نسبت به تاریخ اتخاذ کرده است ضمن اینکه ارتباط فاکتورهای اجتماعی و مراحلی تاریخی را به همدیگر به عنوان یک اصل تجویز می‌کند، همیشه بر دو عنصر "همزمان و نا همزمان" که از دل جامعیت اجتماعی بیرون می‌شود نیز تأکید می‌ورزد «این اندیشه دو عنصر همزمان و ناهمزمان را در بر می‌گیرد . عنصر همزمان ما را به توجه به روابط متقابل اجزای سازنده جامعه در چهارچوب جامعیت معاصر، سوق می‌دهد . اما عنصر نا همزمان ما را به ریشه های تاریخی جامعه امروزی و نیز راهی که در آینده باید در پیش گیرد رهنمون می‌شود» و موعود گرایی مارکس نیز محصول "عنصر ناهمزمانی" وی است که به صورت حتمی پس از انقلاب کارگری در زمان غیر از این زمان یعنی آخرین مرحله تاریخی اتفاق خواهد افتاد .
از نظر مارکس استارت تاریخ و حرکت آن با "ستیز" میان طبقات اجتماعی زده شده و این ستیز نیز بسان یک رویه تاریخی در فرایند زمان متناسب با طبقات زمانی ( آزاد مردان و بردگان، نجبا و اعیان، اربابان و رعایا و... ) ادامه می‌یابد تا اینکه با شکل گیری انقلاب کارگری علیه نظام سرمایه داری این روند خاتمه یافته و به پایان خود می‌رسد .
فرق جوهری مارکس با هگل وقتی بیشتر نمود پیداکرده و خود را آشکار می‌سازد که تلقی هگل را نسبت به "امورغیر معقول" در نظر بگیریم . از نظر هگل "امور غیر معقول" از هیچ نوع حقیقتی بر خوردار نیست از این رو نمی‌توان برای آن، بحثهای نظری را سامان داد . هگل اعتقاد دارد که فقط "امور معقول" حقیقی أند و می‌توانند متعلق مباحث نظری و فلسفی قرار بگیرند در غیر آن صورت برای مباحث ماتریالیسم تاریخی نمی‌توان از نظم تاریخی و مراحل آنچنانی سخن به میان آورد «هگل اذعان دارد و حتی مدعی است که آنچه به نظر تجربیان امور واقعی می‌رسد غیر معقول است و باید هم چنین باشد ... معهذا اتحاد واقعی و معقول ناچار منجر می‌شود به مقداری خود پسندی ناشی از این عقیده که "هرچه هست صحیح است"»
به رغم ایده انگاری و نگرش ایدئالیستی که هگل دارد مارکس تلاش می‌کند تا با استفاده از چارچوب نظری وی ( دیالکتیکی بودن فرایند تاریخ، نقش محوری خود آگاهیو اینکه مراحل بعدی تاریخ محتوای مراحل قبلی خود است ) بنیانهای فکری خود را نیز به صورت دیالکتیکی از "کمون اولیه تا جامعه بی طبقه سوسیال کمونیسم" بیان نموده و تنظیم نماید . بناء ایده مارکسیسم ضمن اینکه ریشه در این پیشنه دارد ولی در عین حال همه چیز را مادی برگزار کرده و "نهایت گرایی تاریخی" را نیز به صورت ماتریالیستی و در پی تنازع و ستیز مستمر تاریخی میان طبقات "فرادست و فرو دست" در پرتو انقلاب کارگری میسر می‌داند . وی این مراحل تاریخی را در مانفست اعتقادی و سیاسی خود به صورت حتمی‌با زوال نظام سرمایه داری پیش بینی می‌کند و معتقد است که در صورت بر قراری نظام کمونیستی است که عدالت اجتماعی و... برگزار شده و زمینه شکوفایی استعداد و توانایی های تمامی‌انسانها فراهم می‌آید و در آن جامعه است که دیگر انسانها از نابرابری دوره سرمایه داری رنج نخواهد برد و بلکه هیچ نوع رنجی در آن جامعه وجود نخواهد داشت . خلاصه در نگره کمونیستی اعتقاد بر این است که تاریخ در یک تعاطی دیالکتیکی فرایند دیترمنیستی خود را از کمون اولیه می‌آغازد و به نهایت خود (سوسیال کمونیسم) لنگر می‌اندازد.
موعود گرایی لبرال دموکراسی:
موعود گرایی لبرالی در بعد شناخت شناسی تاریخی خود متأثر از فهم هگل بوده و آزادی را به عنوان محوری ترین رکن در پارادایم نظری خود مورد اهتمام قرار داده أند و شاید درست تر این باشد که بگوییم این نوع موعود گرایی در بعد شاخت شناسی تاریخی خود، اندیشه هگل را به نفع خود مصادره ساخته و آن را به عنوان پیشوایی اندیشه لبرالی مطرح ساخته أند نه اینکه فی الواقع سنخیت میان شناخت شناسی تاریخی لبرالیسم و هگل بر قرار باشد. و چون در اندیشه ای هگل، آزادی البته به مفهوم خودش به عنوان محور فلسفه وی مطرح گردیده لذا زمینه سوء استفاده ای لبرال‌هانیز از نام و فکر هگل مبنی بر پشتوانه قرار دادن گفته های هگل فراهم آمده است.
در تفکر لبرال دموکراسی نیز موعود گرایی به نحوی دیگر طرح می‌گردد که جلوه و نمود آنرا در اندیشه "پایان تاریخ" فوکویاما می‌توان به بحث گذاشت . فوکویاما نیز با استفاده از بنیانهای نظری هگل سعی کرد تکاملی بودن تاریخ را به عنوان یک اصل مسلم تاریخی بیان داشته و لبرال دموکراسی را نیز به عنوان بهشت موعود و بسان ایستگاه آخر و نهایی تاریخ اعلام بدارد . از نظر فوکویاما لبرال دموکراسی بهشت موعود است که تمامی‌خواست انسان‌هادر آن، جامه عمل پوشیده و گرایشهای مختلف در آن تحت پوشش قرار می‌گیرد . فوکویاما به استناد آموزه های فلسفی هگل می‌گوید تاریخ سنتیز از سوژه و ابژه است که به صورت دیالکتیکی باعث حرکت کمالی تاریخ شده است (( مطابق نظر هگل، تاریخ توسط دو عامل مهم رقم زده می‌شود : اول "اندیشه" و آگاهی" عصر است که در عالم ذهن رشد و نمود دارد و دیگر وضعیت مادی خارجی که عنصر عالم "عین" است . بدون شک همواره عالم ذهن بر عین تفوق دارد و درجهان ذهن، اندیشه به جایی می‌رسد که باید مدتها بگذرد تا عالم عین خود را با آن منطبق کند . از سوی دیگر، تاریخ دارای جریان تکاملی است و نقطه اوجی دارد . نقطه اوج جایی است که یک نظام معقول اجتماعی سیاسی جهانگیر می‌شود و این عالمگیر شدن هم در مولفه ذهنی، یعنی در روند "آگاهی عصری" است و هم در مولفه عینی، یعنی استقرار آن نظام معقول در عالم خارج و در سرتاسر جهان . این نقطه اوج همان انتهای تاریخ یا آخر الزمان است». از نظر فوکویاما، نظام معقول همان لبرال دموکراسی است که بعد از فروپاشی قدرت شرق و کمونیسم در جهان، تبدیل به یک نظام جهانی شده است . حاکمیت لبرال دموکراسی و گسترش آن در سایر دنیا به عنوان یک ساختار مطلوب سیاسی در واقع همان پراکسیس است که بعد عینی حرکت تکاملی تاریخ را تکمیل می‌کند زیرا «از نظر هگل انقلاب فرانسه نطفه کمال نهایی تاریخ را با اندیشه دموکراسی لبرال متولد کرد و شکست ناپلئون در جینا در سال 1806م. در واقع پیروزی نهایی دموکراسی لبرال در عالم اندیشه بود اما در عالم عین و مادیت باید سالها بگذرد تا این مرحله فرا رسد، در حالیکه این سیر تکاملی محتوم است، فوکویاما سپس استدلال می‌کند که شکستهای هیتلر و مارکسیسم در واقع پایه "عینی" دوره تکامل را فراهم نمود لذا باید گفت در دهه 90م. دوبال حرکت دهنده تاریخ (ذهن و عین) به هم رسیده أند و دوره آخر الزمانی آغاز شده است».
بناء می‌توان گفت که هگل پرچمدار لبرال دموکراسی به حساب می‌آید ولی به دلیل سوء استفاده فاشیسم و مارکسیسم مورد بی مهری لبرالها قرار گرفته است. «فوکویاما معتقد است که در حق هگل ظلم شده است و افکار نابش به خاطر سوء استفاده های فاشیسم و مارکسیسم مورد تردید اندیشمندان لبرال قرار گرفته است در حال که هگل خود پرچمدار دموکراسی لبرال است/م و این مطلبی است که رامین جهانبگلو در کتاب "بین گذشته و آینده" خود نیز به آن تصریح کرده، روح و جوهر اصلی فلسفه هگل را آزادی معرفی می‌کند «آزادی مفهوم مرکزی نظام فلسفی هگل است . شاید به گونه ای بتوان گفت که هدف نظام هگلی چیزی نیست جز در قالب مفهوم قرار دادن آزادی» بحث پایان تاریخ فوکویاما با توجه به حاکمیت اندیشه های لبرال دموکراسی و شکست کمونیسم، در واقع یک دستبرد نظری بود که می‌خواست اصل موعود گرایی مکاتب الهی را به چالش کشیده و آن را خیالی معرفی نماید و در عوض دستاورد های کنونی تمدن غرب را به عنوان دستاوردهای موعود که انسانها انتظار آن را می‌کشیدند به خورد انسان عصر حاضر بدهد . «اما، پوشيده نمانده است كه جمله صاحبان خرد بر اين قول اتفاق نظر دارند كه اين تجربه نه تنها كامل‏ترين و نهايى‏ترين تجربه نيست بلكه به دليل دورماندن آن از معنا و مفهوم حقيقى عدالت و غفلت آن از وجه باطنى و سرشت مقدس انسان و طبيعت، با جهت‏گيرى يكسويه محكوم به پذيرش شكست است كه اگر جز اين باشد به «انتها رسيدن» خود سرآغاز انفعال، پوچى، تكرار شدن در خود و پايان فرصت زيستن در عرصه زمين است و البته با اين درك و معنى مى‏توان از «پايان تاريخ» سخن گفت. پايان تاريخِ دورى از سرشت مقدس، پايان تاريخِ غفلت از عالم معنى و معنويت، پايان تاريخِ متكى بر مادى‏گرايى صرف و پايان تاريخى كه در ذات خود نطفه بحران، يأس، فقر و بى‏عدالتى را دارد».
فوکویاما با طرح دکترین پایان تاریخ خواست اعتراض که در متن انتظار از وضع موعود است را به گونه ای خاموش بسازد. پایان تاریخ در این رهیافت یک میکانیزم پیچیده و در عین حال نقابدار است که فوکویاما، حفظ وضع موجود در قالب آن طرح بندی نمود از این رو است که می‌توان گفت که فوکویاما نه یک موعود گرای طالب آینده بلکه یک محافظه کار تمام عیاری است که می‌خواهد در پرتو طرح ایده پایان تاریخ به موعود گرایان بفهماند که تاریخ به آخر خود رسیده است و وضع موجود (حاکمیت لبرال دموکراسی) همان وضع موعود است که بشر در انتظار آن وضع موجود را مردود می‌انگاشت «هدف عمده نظام ليبرال سرمايه‏دارى كه مى‏گويد ما با «مدينه فاضله» سازى و مسيانيزم، با بنيادگرايى دينى، با راديكاليزم انقلابى، با فوندامنتاليزم (بنيادگرايى) و با ايدئولوژى، مخالفيم. و با هر نوع اصول‏گرايى، حتى غير دينى آن مبارزه مى‏كند، اين است كه در افكار عمومى بشر، به خصوص در دانشگاههاى شرقى و اسلامى، در ذهن دانشجو و سپس در ذهن مردم، حالت ترديد در وضع موجود و حالت متوقع و منتظره، پيش نيايد كه عجب!! پس مدرنيته سرمايه‏دارى، آخر خط نيست ؟ و بايد منتظر بود؟ اين پرسش نبايد در افكار عمومى و خصوصى بشريت، جوانه بزند!! آنها مى‏خواهند بگويند كه هيچ چيزى ديگر فراتر از اين وضع موجود جهان نيست و آنچه هست، عين علم و عقلانيت و آخر خط و پايان تاريخ است. مى‏گويند اينجا ايستگاه آخر است و بشريت بايد از قطار پايين بيايد. توجه داشته باشيد نمى‏گويند كه همه بشريت در سطح ما زندگى كنند و امكانات مردم آمريكا را در اختيار داشته باشند.» فوکویاما با طرح ایده پایان تاریخ خواست یک نیشخند به ایده گرایان آینده نگر بزند و چنان پوپر هرنوع آینده نگری واقعی را یک ایده کاملا اسطوره ای اعلام بدارد «حال چرا محافظه‏كار هستند؟ زيرا وضع موجود در دنيا بايد به نفع آنان حفظ بشود. اين وضع چگونه حفظ شود؟ ابتدا بايد بباورانند كه وضع موجود در جهان و اتفاقى كه در دهه‏هاى اخير در دنيا افتاده و ايدئولوژى ليبراليزم در ذيل منافع سرمايه‏دارى جهانى و صهيونيزم، معادله قدرت و ثروت را تعريف مى‏كند، عين عقلانيت است و همه هم بايد باور كنند و به ما بباورانند كه اتفاقى كه اسم آن را مدرنيته مى‏گذارند، آخر خط تاريخ است.
می‌‏خواهند بگويند كه هيچ مدينه فاضله‏اى برتر و پيشروتر از وضع كنونى در جامعه جهانى كه ما آن را رهبرى مى‏كنيم، نه فقط وجود خارجى ندارد، بلكه حتى وجود ذهنى هم نمى‏تواند داشته باشد. پوپر در مصاحبه‏اش با اشپيگل، چند سال پيش از مرگش گفت : امروز مدينه فاضله در كل تاريخ بشر، جامعه ايالات متحده است. مصاحبه ‏گر از او پرسيد در جامعه ‏اى كه هر 8 ثانيه، يك قتل و هر 9 ثانيه، يك تجاوز جنسى صورت مى‏گيرد و جامعه‏ اى كه بزرگ ‏ترين منبع درآمدش مواد مخدر و سلاحهاى كشتار جمعى هسته‏اى، شيميايى و ميكروبى است؛ چگونه مدينه فاضله و پايان تاريخ است ؟ او پاسخ مى ‏دهد كه اصل ضرورت فكر كردن به "مدينه فاضله" دروغ بزرگى بوده كه به ما گفته ‏اند. هيچ مدينه فاضله ‏اى در انتهاى تاريخ وجود ندارد و نبايد به آن فكر كرد و اين فكرى انحرافى در ذهن بشر و باورى اساطيرى است، يا فوكوياما، نظريه‏ پرداز سرمايه‏ دارى آمريكا، گفت : اگر تاريخ پايانى هم دارد پايان آن، همين جامعه فعلى ايالات متحده آمريكاست. اين تفكر "محافظه‏ كارى" است».
موعود گرایی در مکاتب الهی :
این نوع موعود گرایی به خلاف دو نوع اول و دوم در بعد فلسفه تاریخی خود متأثر از رهیافتهای تعدیل شده ای مذهبی است یعنی دراین نگاه حرکت تاریخ و تحولات تاریخی به یک جدال ماتریالیستی و جلوه های از روح مطلق تفسیرناپذیر هگلی تقلیل نمی‌یابد بلکه تاریخ و محصولات تاریخی بازده اراده الهی و بشری در دنیا محسوب می‌شود . در این بیان اگر چه بعض از فرقه های دینی ممکن است موعود گرایی را در بعد تاریخی خودش اندیشه ناپذیر قلمداد نمایند ولی با توجه به باور اکثر متدینین این مقوله همانگونه که در اصل خود قابل دفاع است در بعد تاریخی خود نیز قابل توضیح و توجیه می‌باشد .
«"موعود اديان" نه يك پندار و يا خرافه و نه حاصل و محصول روزگار سخت زندگى و عكس ‏العمل‌هاى روانى و احساسى بلكه، واقعيتى است كه ريشه در جان انسان دارد. از يك سو خرد انسانى و از ديگر سو بيان مشترك همه پيامبران الهى، تمامى حكيمان فرزانه، قديسان آزاده و ادبيات همه اقوام و ملل اين نكته را تأييد كرده و بدان صحه مى‏گذارد. چه، هيچ انسانى در شرايط طبيعى ضرورت دستيابى به عدالت سلامتى، رفاه، عدالت، امنيت و برخوردارى مشترك از نعمتهاى عالم را منكر نمى‏شود، هيچ صاحب عقل و خردى نيز ضرورت تجربه كامل‏ترين رتبه و سطح از اينهمه نعمتها را رد نمى‏كند. چه، بدون ظهور و بروز اين درجه از كمال همه مجاهدتهاى انبيا، كوشش مصلحان و رشادت سلحشوران ابتر و رها مى‏ماند و يأس و نوميدى بر تمامى ساحتهاى اخلاقى و روحى سايه مى‏افكند و انسان به تمام معنى از كاركرد حقيقى دور مى‏افتد. به آن مى‏ماند كه كسى ظهور و بروز "كمال " در ثمره‏هاى زمين و گياهان و جانوران را منكر شود و آن را امرى وهمى و غير واقعى فرض كند. از همينجاست كه عرض مى‏كنم «انتظار فرا رسيدن روز مقدس ظهور موعود اديان«، انتظار فرا رسيدن روز كمال انسان است» البته لازم به یاد آوری است که موعود گرایی ادیان و اینکه این موعود گرایی ریشه در جان آدمی‌دارد با توجه به ماهیت ادیان و آموزه های اصیل آنان قابل بحث است یعنی ابتنای ادیان بر جوهر واحد و در یافتهای مشترک آنان نسبت به جهان و معنوی دیدن تاریخ و... است که زمینه قضاوت فوق را فراهم می‌آورد وگرنه واقعیتهای موجود و تاریخ مندی باورها در ادیان الهی ادعای فوق را به صورت کلان می‌شکند . بعدا این مسأله را و اینکه موعود گرایی در بعض ادیان نه تنها یک آموزه ای موجود در باورهای دینی تلقی می‌شده است بلکه محصول و بازتاب موقعیتهای تاریخ و اجتماعی طیفهای متدین به حساب می‌آمده أند یعنی در تاریخ مشخص " ایده موعود گرایی " به عنوان یک باور دینی تحمیل و در میان متدینین جا باز کرده است . بسط این مسأله را در پرتو موعود گرایی یهود واگزار می‌کنیم .
الف : يهوديان و مسيح موعود
اگرچه درابتدا به نظر می‌رسد که موعود گرایی در مکتب یهود جزو آموزه های اصیل و درجه یک این مکتب به حساب می‌آید یعنی باور اولیه این است که مکتب یهود شاید بسان اسلام و... از ابتدا در چارچوب نظری خود " مسیح موعود " را به عنوان یک اصل دینی تعریف کرده باشند ولی بررسى‏ها نشان مى‏دهد، که پيش از اسارت قوم يهود و آوارگى آنان توسط آشوريان، انديشه ظهور منجى در ادبيات مذهبى، غير مذهبى، اساطير و افسانه‏ها و روايات مكتوب و شفاهى بنى اسرائيل جايى نداشته است. تنها در سده دوم پيش از ميلاد بود كه ظهور نجات بخش قوم خدا در اذهان و افكار يهود توسعه يافت و دانيال نبى به دنبال رنج‏هاى پياپى قوم يهود، پايان زجرها را نويد داد . در ايام اين پادشاهان، يهوه خداى آسمان‏ها سلطنتى را كه تا ابد جاويد مى‏ماند، بر پا خواهد نمود و اين سلطنت ‏به قومى ديگر غير از بنى اسرائيل منتقل نخواهد شد، بلكه تمامى آن سلطنت ‏ها را خرد كرده، مغلوب خواهد ساخت و خودش براى هميشه پايدار و جاودان خواهد ماند. اشعياى پيامبر نيز در پيشگويى‏هاى خود مژده آمدن مسيح را داد و گفت : “ براى ما ولدى و پسرى بخشيده مى ‏شود كه سلطنت ‏بر دوش او خواهد بود و اسم او عجيب و مشير و خداى قادر و پدر سرمدى و سرور و سلامتى خوانده خواهد شد. ترقى سلطنت و سلامتى او را بر كرسى داوود و بر كشور وى پايانى نخواهد بود، تا آن كه انصاف و عدالت را براى هميشه استوار سازد. البته شايان توجه است كه قوم يهود به عنوان مردمى ديندار همواره به آينده خويش اميدوار بودند و اين عبارت كتاب مقدس ميان يهوديان رايج ‏بود كه اگر چه ابتدايت صغير بود، عاقبت تو بسيار رفيع گردد. با اين وجود آنان پس از نخستين ويرانى شهر قدس، هميشه در انتظار رهبر الهى، قدرتمند و پيروزى آفرين بودند تا اقتدار و شكوه “ قوم برگزيده‏” را احيا كند.
بناء یهودیسم بسان سایر مکاتب الهی، در اصول اعتقادی و متون مقدس خود، متناسب با وضعیت اجتماعی و فرایند تاریخی که از سر گزراندند، چیزی بنام منجی گرایی را در نهایت تاریخ پیش بینی کردند و صورت بندی تاریخ را نیز با توجه به اصل خود بنیاد " موعود گرایی " مبتنی بر نژاد، آن چنان آراستند که فقط خودشان را وارثان اصلی زمین و تاریخ قلمداد نموده و سعی می‌کند این ایده را بر دیگران نیز بقبولانند «يهوديان بر مبناى آنچه در زبور داوود آمده بود خود را وارثان به حق خداوند مى‏پنداشتند. در زبور آمده است: “ زيرا كه شريران منقطع خواهند گشت و متوكلان به خداوند وارث زمين خواهند شد. هان بعد از اندك زمانى شرير نخواهد بود اما حكيمان (صالحان) وارث زمين خواهند گشت و ميراث آن‏ها خواهد بود تا ابد الآباد. زيرا متبركان خداوند وارث زمين خواهند شد و ملعونان وى منقطع خواهند گشت. اين انديشه وقتى با پيش گويى‏هاى صريح اشعيا در هم آميخت، نيرو و اميدى تازه در رگ‏ هاى يهود جريان يافت. ايشان كلام اشعيا را در حافظه خود به خوبى حفظ كردند و آن را دستمايه عشق به آينده‏اى روشن و افتخارآميز قرار دادند، آنجا كه مى‏گويد: “نهالى از تنه، يسى (پدر داوود) بيرون آمده، شاخه‏اى از ريشه‏هايش خواهد شكفت و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت، يعنى روح حكمت و فهم و روح مشورت و روح معرفت و ترس از خداوند، خوشى او در ترس از خدا خواهد بود و موافق رؤيت چشم خود داورى نخواهد كرد و بر وفق سمع گوش‏هاى خويش تنبيه نخواهد نمود، بلكه مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستى حكم خواهد نمود. جهان را به عصاى دهان خويش زده، شريران را به نفخه لب‏هاى خود خواهد كشت. كمربند كمرش عدالت‏خواهد بود و كمربند ميانش امانت»
طبق اصول اعتقادی یهودیان زمانیکه طیف های مختلف دنیا و سایر ملل بر یهودیان ظلم نمایند به دلیل برگزیده بودن قوم یهود قطعا خدواند دست بکار شده و این ظلم را با ظهور حضرت مسیح پایان خواهد بخشید و این مطلبی است که " توماس ميشل‏ " در اين باره چنین مى‏گويد: «تعاليم انبيا، در بر افروختن آتش شوق قيام مسيح در دلهاى قوم عهد عتيق (يهوديان) تاثير بسزايى داشت خدا قوم خود را در حالت نكبت و ذلت‏ باقى نخواهد گذاشت‏ بلكه خود او كسى را مسح كرده و براى نجات مردم خواهد فرستاد.» از نظر اعتقادات یهودی این ظلم به عنوان ظلم پیش از ظهور حضرت مسیح تفسیر و توجیه شده و فلسفه ظهور را شکل می‌دهد
بحران پيش از ظهور از نظر يهود
از نظر يهود، دوران پيش از ظهور، همراه با ستم به قوم بنى اسرائيل خواهد بود . امتها در ستم كردن به بنى اسرائيل بر يكديگر سبقت ‏خواهند گرفت و هر گرفتارى تازه، چنان شديد خواهد بود كه گرفتاريهاى قبلى را از يادها خواهد برد . گفته‏ هاى يهود در اين باره، قدرى خرافه گونه است و بعضى از مطالب بيان شده، با افسانه‏ هاى كتب قديم شباهت‏ بيشترى دارد، هر چند اين مطالب مربوط به دوران پيش از ظهور، از كتاب مقدس يعنى تورات اخذ شده است . جوليوس كرينستون مى‏ گويد: « پيش از آمدن مسيحا، يك ستون آتش در جهان ظاهر خواهد شد و چهل روز در برابر چشمان اقوام روى زمين، بر پا خواهد بود . آنگاه، مسيحاى پادشاه، براى حركت از مكانى در فردوس به نام «لانه گنجشك» فرمان خواهد يافت . او نخست در ايالت «جليل‏» ظاهر خواهد شد; زيرا جليل نخستين ناحيه ‏اى بود كه به دست روميان ويران گرديد . يك ستاره تابان در آسمان ظاهر خواهد شد و هفت ‏ستاره ديگر، آن را محاصره خواهند كرد . آنها به مدت هفتاد روز، روزى سه بار با آن ستاره تابان خواهند جنگيد و هر شب، بلعيده و هر صبح، بيرون افكنده خواهند شد . پس از هفتاد روز، آن ستاره از ميان خواهد رفت . مسيحا در ستون آتش مذكور پنهان خواهد شد و به دوازده ماه، نامرئى خواهد بود . سپس وى را به آسمان برده، تاج پادشاهى بر سر او خواهند گذاشت و تمام قدرت و شوكت ‏يك پادشاه را به او عطا خواهند كرد . آنگاه، وى به زمين فرود خواهد آمد و ستون آتش، دوباره مرئى خواهد شد . مسيحا در سراسر عالم معروف خواهد گرديد و ملتها، همراه با بسيارى از يهوديان بى ايمان، با او به جنگ برخواهند خاست . سپس در سال 73 از ششمين هزاره آفرينش جهان (1313 ميلادى)، تمام اقوام در رم گرد خواهند آمد و خدا بر آنان باران آتش، تگرگ و سنگ فرو خواهد ريخت و ايشان به استثناى پادشاهانى [؟] كه به رم نيامده‏اند، هلاك خواهند شد . اين پادشاهان نيز خواهند خواست‏با مسيحا جنگ كنند و [فرزندان] اسماعيل در محاصره كردن اورشليم به آنان خواهند پيوست . اما « او كه بر آسمان نشسته است، مى‏خندد .» بسيارى در پرستش خدا با يهوديان همراه خواهند شد و بدينگونه، خلقت تازه‏اى خواهند يافت; زيرا خدا ارواح تازه‏اى براى بازماندگان ايجاد خواهد كرد و آنان را براى ورود به هزاره هفتم آماده خواهد ساخت .»
كيفيت ظهور مصلح يهود
همان طور كه گذشت، يكى از اعتقادات يهود، ظهور مصلح در آخرالزمان است . اوست كه اخلاق فاسد مردم را تطهير كرده و اصلاح مى ‏نمايد . يهود منتظرند كه قائمى از اولاد داوود پيغمبر عليه السلام ظهور كند; به طورى كه اگر لبهايش به دعا حركت كند، تمام امتها نابود شوند و اين موعود منتظر، به گمان يهود، همان مسيح است كه وعده او به يهود داده شده است . همچنين، در باب كيفيت ظهور مصلح يهود، در تعاليم اين دين، از قول يكى از پيامبرانشان به نام اشعيا چنين آمده است : بزودى كسى از اصل و نسب ابى داوود خروج، و روح رب بر او حلول مى‏كند و روح حكمت و فهم و قدرت و معرفت‏ خوف رب بر او حاكم مى ‏باشد . او به نفع بيچارگان، حكم به عدل مى‏ كند و بر آنان انصاف مى‏ نمايد و منافق را نابود مى‏كند و امنيت و آرامش برقرار خواهد كرد; به طورى كه همه براحتى و در كنار هم زندگى مى‏كنند .
يهود معتقد است كه بعد از ظهور مصلح، نعمتهاى گسترده، همه جاى زمين را مى‏ گيرد و حيات و زندگى مردم، قرنها طول مى‏كشد; به طورى كه قد يك مرد به مقدار دويست ذراع مى‏شود . نيز معتقدند زمين اسرائيل بزودى نان و قماش مى‏روياند و بوته گندم، مانند درخت‏خرما در لبنان بلند مى‏شود و بزودى هوا را مى‏وزاند تا آن را آرد خوب و نرم قرار دهد.
و نيز زمين اسرائيل «فطير» مى‏دهد و هر دانه ‏اى هزار دانه بار مى ‏آورد و شراب، فراوان مى‏شود و بوته انگور، حاصل زياد مى‏آورد و ساختمان اورشليم به اندازه سه ميل ارتفاع پيدا مى‏كند و دربهاى آن از لؤلؤ و سنگهاى اصيل است كه هر ضلع آنها سى ذراع مى‏باشد . فقر از بين مى‏رود و مردم تندرست مى‏شوند و به فضيلت گرايش پيدا مى‏كنند و عدالت و صداقت و صلح، حاكم مى‏گردد و اين زمان است كه يهود بر تمام دنيا مسلط مى‏شود و همه امتها براى آن مسيح، تسليم مى‏شوند و هر فرد يهودى، 2800 نوكر دارد كه او را خدمت كنند
ب : مسيحيان و بازگشت مسيح
با توجه به نوع تلقی که در میان مسیحیان نسبت به حضرت مسیح وجود دارد سه منصب را می‌توان برای آن حضرت در نظر گرفت :
1ـ منصب نجات بخشی و یا منجی بودن
2ـ منصب پیشوایی و آموزگار بودن
3ـ منصب پادشاهی و یا سلطان ابدی بودن
از نظر فکر مسیحی حضرت عیسی علیه السلام، منجی، آموزگار و در عین حال سلطان و یا پادشاه ابدی می‌باشد . مسیحیان متناسب با این سه منصب، سه دوره جداگانه را نیز برای حضرت مسیح در نظر می‌گیرند که در هردوره، حضرت مسیح وظیفه ای خاص را به انجام می‌رساند . «مسیح برای نجات ما، در نخستین ظهور خود با قربانی و فداکردن خویش بر روی صلیب برای غفران معاصی ما اقدام کرد. مساعی مسیح برای گرواندن ما به دین خدا بعضا از جانب خود او در زمان خودش و بعضا از جانب کارگزارانش درعصر حاضر مبذول شده است و همین کار تا زمان ظهور دوباره او ادامهخواهد یافت . پس از بازگشت دوباره ای او دوران حکومت پرشکوه وی بر برگزیدگان خودش آغاز خواهد شد و الی الابد ادامه خواهد یافت.»
بناء موعود گرایی و نجات یابندگی انسانها توسط حضرت مسیح با توجه به منصب آن حضرت در مکتب مسیحیت به عنوان یک اصل مسلم قابل پیش بینی بوده و مورد تحلیل قرار می‌گیرد . از این رو موعودگرایی و اعتقاد به ظهور منجی در آدینه حیات، يكى از باورهاى دینی مسيحيت است که آن را بسان سایر ادیان در نهایت تاریخ پیش بینی می‌کند. این مکتب اگرچه ظهور ناجی و ایده آخرالزمانی خود را بسان مکتب یهود در پرتو ظهور حضرت مسیح قابل تحلیل می‌داند ولی تفاوت که می‌توان میان آن دو در نظر گرفت و نقطه میز هردو به حساب می‌آید این است که مسحیت به خلاف یهود قایل به بازگشت حضرت مسیح است که از مادر بنام مریم به صورت خارق العاده به دنیا آمده و به عنوان پیامبر الهی و یا فرزند خدا به دلیل گناه آلودگی بشر "مرگ فدیه وار" کرد ولی یهود نه تنها به این باور نیست بلکه اعتقاد دارد عیسی که مسیحیت آن را پیامبر می‌خواند از مادر، به صورت نامشروع به دنیا آمده و "عیسی مسیح" هنوز متولد نشده و در نهایت تاریخ به عنوان نجات بخش ظهور خواهد کرد. از كتابهاى نبوت معلوم مى‏شود كه آرزوى آمدن مسيح و یا پادشاه موعود در اندیشه یهود معطوف به محورهای مختلف صورت می‌پذیرد که یکی از آن محورها عبارت است از این امر که عیسی مسیح از نسل داود پیغمبر است «برخى از انبيا، مانند حزقيال و ملاكى، اعلام داشتند كه خدا بزودى يك مسيح را از نسل داوود براى بازگرداندن شكوه بنى ‏اسرائيل خواهد فرستاد . انتظار مى ‏رود كه مسيح ياد شده، قوم خود را از دست ‏حاكمان مشرك رهايى بخشد و قدرت شريعت ‏خدا را براى گروه كوچكى كه در زمان تنگى، وفادار و مطيع فرمان خدا باقى خواهند ماند، بسط و اعتلا ارزانى كند . در اين سلطنت (يا ملكوت) جديد، عدالت و نيكى به مستمندان و پرستش درست و خالصانه خدا، حكمفرما خواهد بود.خدا نيز از طريق مسيح خويش، بر قوم خود حكومت‏خواهد كرد». این مطلب که حضرت مسیح از نسل داود و برای برپایی عدالت ظهور می‌کند در کلمات و گفته های اشعیای پیامبر نیز وجود دارد «اشعياى پيامبر نيز در پيشگويى‏هاى خود مژده آمدن مسيح را داد و گفت: “براى ما ولدى و پسرى بخشيده مى‏شود كه سلطنت‏بر دوش او خواهد بود و اسم او عجيب و مشير و خداى قادر و پدر سرمدى و سرور و سلامتى خوانده خواهد شد. ترقى سلطنت و سلامتى او را بر كرسى داوود و بر كشور وى پايانى نخواهد بود، تا آن كه انصاف و عدالت را براى هميشه استوار سازد»
روی همرفته مسحیت اعتقاد دارد همانگونه که حضرت مسیح برای نجات آدمی و طهارت انسانها از گناه نخستین مرگ فدیه وار نمود و به صلیب کشیده شد در نهایت تاریخ نیز برای نجات انسانها از ظلم و بی عدالتی دو باره ظهور خواهد کرد و این چیزی است که در کتب مقدس آنان نیز پیش بینی شده است «ایده انتظار در بخش‏هاى قديمى‏ تر عهد جديد مانند رساله اول و دوم پولس به تسالونيكيان به خوبى منعكس شده است، اما در رساله‏هاى بعدى مانند رساله‏هاى پولس به تيموتاؤس و تيطس، همچنين رساله پطرس، به بعد اجتماعى مسيحيت توجه گشته است. اين مساله از آن‏جا ناشى مى‏شد كه با گذشت زمان پى بردند كه بازگشت مسيح بر خلاف تصور آن‏ها نزديك نيست هر چند اقليتى از آنان بر اين عقيده باقى ماندند كه عيسى به زودى خواهد آمد و حكومت هزار ساله خود را تشكيل خواهد داد: حاكميتى كه به روز داورى پايان خواهد يافت. از همين رو از دير باز گروه ‏هاى كوچكى به نام هزاره گرا در مسيحيت پديد آمدند كه تمام سعى و تلاش خود را صرف آمادگى براى ظهور دو باره عيسى در آخر الزمان مى‏كنند . البته وجود آياتى در انجيل اين حالت انتظار را تشديد مى‏كند و با اشاره به عدم تعيين وقت ظهور، آن را ناگهانى معرفى مى‏كند. به عنوان مثال در انجيل متا از زبان عيسى عليه السلام اين گونه نقل شده است كه: شما نمى ‏توانيد زمان و موقع آمدن مرا بدانيد: زيرا اين فقط در يد قدرت خداست. هيچ بشرى از آن لحظه “ زمان ظهور” آگاهى ندارد : حتى فرشتگان، تنها خدا آگاه است. يا آن كه در انجيل لوقا اين چنين آمده است: “مسيح مى‏گويد: هميشه آماده باشيد، زيرا كه من زمانى مى ‏آيم كه شما گمان نمى ‏بريد.»
مسيحيت ضمن تاكيد بر غير منتظره بودن بازگشت عيسى، هدف از اين بازگشت را ايجاد حكومتى الهى در راستاى حكومت الهى آسمان‏ها ارزيابى مى‏كند.علاوه بر اين ظهور مسيح را يگانه راه حل براى ادامه حيات و زندگانى بر مى ‏شمرد. عيسى را منجى انسان‏ها و پادشاه پادشاهان معرفى مى‏كند. وى بر اساس سخنان دانيال نبى سيستم اجتماعى، اقتصادى، سياسى، تربيتى و مذهبى جهان را عوض خواهد كرد و جهانى بر مبناى راه و روش خدا بنا مى‏كند. مسيحيان همچنين براى ظهور حضرت عيسى بن مريم علاماتى قائل مى‏باشند، عنقريب بعد از آن آزمايش سخت، روزگاران خورشيد تيره و تار مى‏ گردد و ماه نور خود را از دست ‏خواهد داد و ستارگان افول خواهند كرد و قدرت ‏هاى آسمانى نيز به لرزه در خواهند آمد و سپس آثار و علائم ظهور آن مرد آسمانى اشكار خواهد شد و سپس تمامى قبائل زمين نگران و غمگين مى ‏گردند و آنگاه عيسى از ابرهاى آسمان با جلال و شكوه و قدرت فرو خواهد آمد. در انجيل مرقس نيز ضمن تاكيد بر مضامين گذشته، به جمع ‏آورى ياران توسط مسيح اشاره شده است : “سپس عيسى با شكوه و جلال و قدرت خواهد آمد و فرشتگان تحت امر خود را به اطراف و اكناف عالم روانه خواهد كرد و منتخبان خود را از چهار گوشه جهان از بالاترين نقطه آسمان تا پايين ‏ترين نقطه زمين جمع خواهد كرد.
روايات اسلامى نيز بر آمدن حضرت مسيح صحه مى‏گذارند. از جمله آن كه پيامبر اكرم فرمودند: “والذى نفسى بيده ليوشكن ان ينزل فيكم ابن مريم حكما عدلا و اماما مقسطا: سوگند به آن كه جانم به دست او است‏به طور يقين عيسى بن مريم به عنوان داورى عادل و پيشوايى دادگر در ميان شما فرود خواهد آمد.
همچنين مفسران در تفسير آيه 159 سوره نساء آن رابا بازگشت‏حضرت مسيح در آخر الزمان مرتبط مى‏دانند و اين آيه را در همين رابطه ارزيابى مى‏كنند . به هر حال مساله فرود آمدن مسيح عليه السلام و بازگشت وى در آخرالزمان از نقاط مشترك انديشه انتظار نزد مسلمانان و مسيحيان است. البته اسلام در اين رابطه منجى موعود را مهدى معرفى نموده، او را پيشواى آخرالزمان معرفى مى‏كند: “كيف بكم (انتم) اذا نزل عيسى بن مريم فيكم و امامكم منكم: چگونه خواهيد بود، آنگاه كه عيسى بن مريم در ميان شما فرود آيد و پيشواى شما از خود شما باشد. يا آنكه در روايتى ديگر از قول امام باقر عليه السلام نقل شده است: “ينزل قبل يوم القيامة الى الدنيا فلا يبقى اهل ملة يهودى و لا نصرانى الا آمن به قبل موته و يصلى خلف المهدى: پيش از قيامت، [عيسى] به دنيا فرود مى‏آيد و هيچ كس از ملت‏يهود و مسيحى نمى‏ماند مگر آنكه پيش از مرگ به او ايمان آورد و [ آن حضرت ] پشت‏سر مهدى عليه السلام نماز مى‏گذارد.
ج : اسلام و انتظار ظهور حضرت مهدی :
موعود گرایی در مکتب اسلام آنهم با قرائت شیعی آن علاوه بر اینکه از نظر آیات و روایات، به اثبات رسیده و فلسفه آن توجیه گشته است از نظر مبانی فلسفی و عقلی نیز با بنیاد های برهانی همراه است بگونه ای که بدون برپایی حکومت مهدوی در نهایت روزگار، ختم تاریخ و وصل آن به خالق جهان از نظر قواعد فلسفی نیز غیر ممکن می‌نماید. به عبارت دیگر در منظومه فکری و متناسب با پارادایم شیعی و اسلامی ( انا للله و انا الیه راجعون ) وصل جهان به خالق جهان امکان ندارد مگر آنکه حکومت مهدوی دایر گردد زیرا سنیخیت لازم برای وصل فقط با وجود حکومت مهدوی میسر می‌گردد وبس . برپایی حکومت مهدوی با شاخصها و ویژگیهای که در منابع دینی آمده است در واقع هر نوع زمینه و مقدمات لازم برای پیوست را فراهم کرده و فرایند هبوط را به اتمام رسانده و افقهای جدیدی برای صعود می‌گشاید . پیش بینی حکومت مهدوی در فرجام جهان که برپا دارنده جلوه های حکومت الهی و آسمانی می‌باشد به صورت حتمی و قاعده قطعیه تاریخ به حساب می‌آید و به تعبیر بعضی از نویسندگان پیش بینی حکومت مهدوی در فرجام جهان است که فلسفه تاریخ مکتب اسلام معنی دار می‌شود «مدینه المهدی، موتور محرک جامعه اسلامی‌آست . در طول تاریخ، همین مدینه المهدی، فلسفه تاریخ شیعه شده است، فلسفه ای برای مبارزه ی شیعه در راستای تحقق عدالت». به عبارت دیگر نوع هستی شناسی مکتب اسلام و هم چنین روش شناسی بکار گرفته شده در این مکتب پر پایی حکومت مهدوی را به عنوان یک اصل مسلم در آورده و آن را جزو ضروریات تاریخ و اتمام خط رسالت معرفی می‌نماید که به صورت کلی می‌توان بنیادهای نظری که حکومت مهدوی را در فرجام جهان حتمی می‌انگارد به صورت ذیل صورت بندی نمود :
1- آیات :
اتى امر الله فلا تستعجلوه
این آيه باتوجه به تفسیر که حضرت امام صادق علیه السلام از آن دارد، حکومت مهدی را به عنوان امر الهی در نظر گرفته و تعبیر " امرالله " را نیز ناظر به حکومت امام مهدی در آخر الزمان می‌دانند . از این رو امام صادق علیه السلام به تمامی‌انسانهای محروم و نومید از بی عدالتیهای روزگار بشارت فرارسیدن دوره عدل را که همان دوره حکومت آن امام زمان باشد را بشارت می‌دهد . آیه مذکور در حضور حضرت امام صادق تلاوت شد؛ امام بعد از ختم تلاوت فرمودند : این آیه اشارتى است به قيام قائم . امر، امر ماست و آن قيام قائم ما آل محمد است . خدا به ما امر فرموده است عجله نكنيم . و بار اجرای عدالت را حضرت مهدی بر دوش دارد . خروج او مانند خروج رسول خدا از مكه خواهد بود و آن كلام خداست که می‌فرماید :
كما اخرجك ربك من بيتك بالحق یعنی خروج حضرت مهدی از پس پرده غیب بسان خروج پیامبر اسلام از مکه همراه با پیامهای سرنوشت ساز و سعادت آفرین برای تمامی‌انسانها می‌باشد ضمن اینکه راز غیبت و ماندگاری حضرت در پس پرده غیب نیز در بیان قران این چنین آمده است : ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين. حضرت صادق فرمود: وقتى كه قائم قيام كند، مردم را مخاطب قرار داده و اين آيه را تلاوت خواهد كرد .
لما احسوا باسنا اذاهم منها يركصون
جابر در باره اين آيه از حضرت باقر مى پرسد. حضرتش مى فرمايد: آن وقتى است كه قائم قيام كند اسماعيل بن جابر درباره اين آيه از حضرت صادق بيان خواست، حضرت مى فرمايد: فلما احسوا باسنا، چون عذاب ما را احساس كردند، يعنى خروج و قيام قائم عليه السّلام را، اذاهم منها يركصون، در اين وقت آنان رو به فرار گذاشتند يعنى از گنجهايى كه اندوخته بودند، قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين قما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا گفتند واى بر ما كه ستمگر بوديم و ادعايشان همين بود تا آنها را درو كرديم به وسيله شمشير خامدين، ديده اى كه بيند از آنان نماند
ان الارض يرثها عبادى الصالحون حضرت باقر فرمودند : عباد صالح، ياران و اصحاب مهدى در آخر الزمان هستند
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير حضرت امام باقر فرمود : اين آیه درباره قائم و اصحاب اوست
الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و اتوا الزكوة حضرت باقر فرمود: اين آيه درباره مهدى آل محمد و اصحاب اوست . خداوند، آنها را مالك شرق و غرب زمين قرار مى دهد و به وسيله مهدى، دين را آشكار مى سازد و خداوند به وسيله مهدى و اصحابش بدعتها و باطلها را مى ميراند، همچنان كه سفيهان حق را مى راندند. ديگر اثرى از ظلم و جور باقى نخواهد ماند. آنان به معروف و نيكوكارى امر مى كنند و از منكر و زشتكارى نهى مى كنند. و پايان كارها از آن خداست
ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين حضرت امام باقر فرمود: این آيه درباره قائم آل محمد نازل شده كه منادى از آسمان به نام او ندا مى كند.
و قالوا آمنا به ... و قد كفروا به من قبل حضرت باقر فرمود: و قالوا آمنا به يعنى : ایمان آورديم به قيام قائم .و قد كفروا به من قبل، يعنى : و همانا قبلا كافر شده بودند به قيام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله .
فاصبر على ما يقولون حضرت صادق عليه السّلام فرمود : خطاب الله به رسول خداست كه در برابر تكذيب كنندگانش شكيبا و صبور باشد و من به وسيله مردى كه از توست از آنان انتقام خواهم گرفت و او قائم من است كه او را بر خونهاى ظالمان مسلط كرده‌ام
سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق حضرت امام صادق حق را به قائم تفسير فرمود.
و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل، حضرت امام باقر عليه السّلام فرمود: او قائم است؛ هنگامى كه قيام كند، بر بنى اميه و بر تكذيب كنندگان و بر ناصبان پيروز خواهد شد، خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفى
هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة حضرت امام باقر عليه السّلام فرمود: آن ساعت، ساعت قيام قائم است كه ناگهان ظهور مى‌كند.
فورب السماء و الارض انه لحق حضرت امام سجاد فرمود: مقصود از حق، قيام قائم است
اعلوا ان الله يحيى الارض بعد موتها حضرت امام باقر فرمود: مرگ زمين، كفر اهل زمين است و كافر، مرده محسوب مى شود و خدا زمين را به وسيله قائم زنده مى كند و در ميان زمينيان به عدل حكم مى كند، پس زمين و اهل آن را بعد از مرگشان زنده مى كند
ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون حضرت امام صادق می‌فرمانید اين آیه ناظر به هنگام قيام قائم است و وقتى خروج كند، هر كافر و مشركى خروج او را كراهت دارد
فلا اقسم بالخنس الجور الكنس حضرت امام باقر فرمود: قائم در سال 260 خودش را نهان مى دارد، سپس مانند شهاب ثاقب در شب تاريك ظهور مى‌كند.
و الشمس و ضحيها و القمر اذا تلاها و النهار اذا جليها حضرت امام صادق فرمود: شمس، اميرالمؤ منين است و تابش آن، قيام قائم است و قمر، حسن و حسين هستند و النهار، قيام قائم است.
و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى حضرت امام صادق فرمود: ليل، حكومت ابليس و نهار قيام قائم است.
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا حضرت امام باقر فرمود: مقتول مظلوم، حسين است و مراد از منصور، قائم است كه خدا مهدى را منصور نام داده است؛ چنانکه رسول خدا را احمد و محمد و محمود خوانده و عيسى را مسيح.
اين ما تكونوا يات بكم الله جميعا حضرت امام صادق فرمود: اين آيه درباره اصحاب قائم نازل شده است . آنها شب در بسترهاشان نيستند و در مكه صبح مى كنند و برخى با ابر حركت مى‌كنند.
از مجموع آیات فوق و تفاسیر که معصومین و امامان از آنها ارائه کرده‌اند این نکته به خوبی استنباط می‌شود که حکومت حضرت مهدی به عنوان یک اصل مسلم در قران کریم در نظر گرفته شده است و بشارت برپایی حکومت مهدوی در پایان تاریخ در بیان معصومین به گونه های مختلف تبیین گردیده است . از میان تعابیر که توجه بیشتری را به خود جلب می‌کند تفسیر آیه 17 سوره حدید ( اعلوا ان الله يحيى الارض بعد موتها ) که امام باقر مرگ زمین را کنایه از مرگ معنویت و دین مداری و خداپرستی در دنیا دانسته که در قران از آن تعبیر به مرگ زمین گشته است که احیای آن توسط قیام قایم آل محمد به انجام خواهد رسید.
2- روایات :
پیش بینی حکومت مهدوی در فرجام جهان در روایات معصومین به صورت متواتر آمده است :
الف : پيامبراسلام در رابطه با تشکیل حکومت حضرت مهدی در فرجام جهان چنین می‌فرماید : لو لم يبق من الدنيا يوم لبعث الله رجلا من اهل بيتى يملاءها عدلا كما ملئت جورا. اگر از عمر دنيا فقط يك روز باقى بماند، خدا در همان روز از خاندان مرا برانگيزد كه پهنه زمين را به عدل و داد به گستراند، همانگونه كه از بيداد و ستم، پر شده باشد. ظاهر شدن امام قائم در آخر زمان و تشكيل حكومت واحد جهانى بر اساس عدل و ايمان به اندازه اى قطعى و حتمى است كه اگر مثلا از عمر دنيا يك روز باقى مانده باشد، بايد اين پيشگويى تحقق پذيرد، و حداقل بشر، يك روز، شيرينى دادگرى و امنيت و آسايش عمومى را بچشد و پرچم يكتا پرستى و انسانيت بر دنيا سايه اندازد، و بانگ توحيد طنين افكند و هدف اصلى پيامبران كه گسترش عدالت در ميان توده‌هااست، در آن روز انجام يابد. از اين رو بنيان گذار عدالت عالم گير، و به وجود آورنده حكومت واحد جهانى، فرزند پاك پيامبر اسلام است - كه درود خدا برآنان - به پشتيبانى خدا، قيام خواهد كرد، و همه ضد مردمى‌هارا ريشه كن خواهد ساخت
ب : امام صادق فرمود : فى القائم سنه من موسى بن عمران، فقلت : و ما سنه موسى بن عمران ؟ قال خفاء مولده و غيبته من قومه امام صادق فرمودند در امام قائم نشانه اى از موساى پيامبر است . راوى گويد: عرض كردم نشانه موسى چيست ؟حضرت فرمود: ولادت پنهانى او و ناپديد شدنش از بنى اسرائيل. امام سجاد فى القائم سنه من نوح و هو طول العمر. در امام قائم نشانه اى از حضرت نوح مى باشد، و آن طول عمر است.
در حدیثی دیگری امام صادق علیله السلام می‌فرماید : سئل ابوعبدالله عن سيره المهدى كيف سيرته ؟ فقال: يصنع كما صنع رسول الله يهدم ما كان قبله كما هدم رسول الله امر الجاهليه، و يستانف الاسلام جديدا؛ از امام جعفر صادق پرسيدند، روش و برنامه امام دوازدهم حضرت مهدى چيست ؟ آن حضرت فرمود: همانگونه كه رسول خدا با خرافات و ناراستى هاى زمان جاهليت مبارزه كرد و آنها را ويران ساخت، امام زمان هم پيرايه‌هاو تحريفهايى كه به دست ستمگران به اسلام بسته شده و جان آن را گرفته، ريشه كن نموده و اسلام راستين را از نو خواهد ساخت. امام صادق می‌فرماید : اذا قام القائم المهدى، لايبقى ارض الانودى فيها شهاده ان لا الا الله و ان محمدا رسول الله. آنگاه كه امام قائم حضرت مهدى قيام كند، بانگ يكتا پرستى و رسالت پيامبر عزيز اسلام در سراسر جهان طنين افكند. خداوند در نظام آفرينش مقرر فرموده كه سرانجام سراسر گيتى در زير پرچم اسلام و رسالت حضرت ختمى مرتبت در آيد و جامعه بشرى به كمال مطلوب برسد و براى تحقق اين هدف زمينه هاى آنرا نيز فراهم كرده كه در راس همه آنها راهبر عادل معصوم است كه توانائى و شايستگى آنرا دارد، زمان آنرا هم خود مى داند يعنى شرايط دقيقى كه بتواند از آن راهبر عادل در سطح جهان بر خوردار باشد. اين آرزوى بشريت آنگاه جامعه عمل مى پوشد كه سراسر عالم خداپرست و مسلمان شوند و اين به دست با كفايت مهدى منتظر امام زمان خواهد بود.
3- مبانی عقلی :
1- قاعده بازگشت : از نظر تفکر دینی و نوع جهان شناسی و انسان شناسی که در دین اسلام وجود دارد و مطابق با آیات قران و از جمله آیه ( انا لله و انا الیه راجعون ) بازگشت انسان و جهان به سوی خدا حتمی‌آست، همانگونه که انسان و جهان از طرف خدای خالق خلق گردید و انسانها از فردوس برین به برهوت زمین آمد، این انسان وجهان دوباره به سوی خدا خواهد رفت و دوباره به خالق ازل خواهد پیوست . بناء همانگونه که در اصل آمدن و خلق شدن انسان وجهان از سوی خداوند، به دلیل در نظر گرفتن قاعده "سنخیت" که فلاسفه به آن اهتمام می‌ورزند، مراحل را در نظر گرفته می‌شود تا خلق امکان پذیر باشد. عینا بازگشت و وصل به خدا نیز این مراحل را باید از سر بگذراند تا وصل امکان پیدا نماید، یعنی همان‌گونه که در بعد فلسفی، خلق جهان متوقف بر در نظر گرفتن "عقول عشره و... می‌باشد، وصل جهان و انسان به خالق نیز مترتب بر در نظر گرفتن مراحل است که می‌تواند این وصل را ممکن سازد .
در بعد سیاسی نیز با توجه به نوع نظامهای موجود در دنیا و هژمونی رهیافتهای ماتریالیستی و غیر معنوی برای تفسیر قدرتهای پیش برنده تاریخ، طبیعی است که بحث رجعت و بازگشت تاریخ به خدای تاریخ وقتی میسر می‌شود که حکومتها و ریژیمهای مستقر شود که آرایه های الهی داشته و متغیرهای " سنخیت " بازگشت را در خود جای داده باشد . به زعم این نوشتار و با اذعان به " ربوبیت فراگیر الهی " که در نگرش اسلامی وجود دارد، تنها حکومتهای که این شأن را در نظر بگیرد و معطوف به ربوبیت فراگیر خداوند شکل بگیرد قابلیت پیوست را پیدا خواهد کرد.
2- تدریجی دانستن حرکتهای کمالی : بر اساس این اصل حرکتهای کمالی از مقوله های فرایندی به حساب می‌آید و هر مرحله مقدمه مراحل بعدی خود به حساب می‌آید . همانگونه که در بعض از تفاسیر حکومتهای ولایت فقیهی به عنوان مرحله و پیشن نیاز حکومت مهدوی در نظر گرفته می‌شود، حکومت جهانی حضرت نیز پیش نیاز پیوست تاریخ به هستی مطلق است .
ادعای این مسأله که حکومت مهدوی تنها قابلیت این را دارد که می‌تواند تاریخ را به هستی مطلق پیوند دهد و زمینه های وصل جان را به جانان فراهم نماید متوقف بر این مسأله است که ویژگیهای حکومت مهدوی را مورد باز بینی قرار بدهیم :
ویژگیهای حکومت مهدوی:
1- حکومت علم محور :
حکومت مهدوی به خلاف بقیه حکومتها در بعد قضایی خود و به منظور اجرای عدالت و برخورد با هرنوع کج رفتاری اجتماعی مبتنی بر علم امام است و راه علم امام نیز متوقف بر شهود نیست، مجرمين با هر شیوه و روش که مرتكب جرم شوند نمی‌توانند مانع اقامه قسط و اجرای عدل حکومت امام بشوند «فرق بین حکومت حضرت حجت و سایر حکومتها آن است که پیامبر و علی حکومت شان مبتنی بر وجود شاهد بود . اگر کسی کشته می‌شد و علیه قاتل شاهدی یافت نمی‌شد، خون کشته شده هدر بود، در دزدی و... نیز همین طور بود . حکومت حضرت مهدی بنا بر علم ایشان است است یعنی آن که اگر در زمان حکومت ایشان دزدی بشود، دستور می‌دهد دزد را بیاورند و دستش را ببرند و مال را به صاحبش بازگردانند. از این رو است که در زمان حضرت حجه عدلی به پا می‌شود که در هیچ زمان نبوده است».
2- حکومت عدل :
امام باقر فى تفسير قوله تعالى اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها قال : يحييها بالقائم فيعدل فيها فيحيى الارض بالعدل بعد موتها بالظلم .امام پنجم در تفسير اين آيه می‌فرمایند : آگاه باشيد خدا زمين را پس ازمردنش زنده خواهد كرد، فرمود: خدا زمين را به وسيله قائم آل محمد زنده مى كند، يعنى : جهان كه به بيدادگرى مرده است به دادفرمايى امام قائم روح تازه پيدا مى كند.
علاوه بر حدیث فوق یکی از رهیافتهای اساسی دیگری که می‌تواند حکومت مهدوی را در فرجام جهان مورد وارسی قرار داده و شاحصهای آنرا بیان نماید در نظر گرفتن شاخصهای حکومتهای جور است که به عنوان ضد حکومت مهدوی در تاریخ قابل مطالعه می‌باشند . همگان بر این امر اتفاق نظر دارند که رکن اصلی در حکومتهای جور بی عدالتی مزمن است که هیچ طیف نمی‌تواند جان سالم به در ببرد و طبق قاعده فلسفی "تعرف الاشیاء باضدادها" نیز حکومت مهدوی را می‌توان گفت که با محوریت عدل و با الگوهای عدالت محور قابل بحث است . ناظر به همین باور است که در حوزه های سیاسی می‌توان ماهیت یک نظام را با توجه به الگوهای بکار گرفته شده در رژیمهای ضد مورد بازخوانی و سنجش قرار می‌دهند و امروزه نیز یکی از راههای رایج برای بحث و بررسی ماهیت نظامهای سیاسی پیش کشیدن شاخصهای رژیم رقیب است . رژیمهای دموکراتیک را با در نظر گرفتن شاخصهای توتالیتر و... بررسی می‌کنند.
نکته محوری که می‌توان به عنوان بنیان اصلی "حکومتهای جور" در نظر گرفت فقدان عدالت است که بشر در طول تاریخ و سده‌هاو هزاره های بسیاری برای رسیدن به آن از هیچ نوع تلاش فرو گزار نبوده است ولی در عین حال عایدی بجز بی عدالتی ارمغان دیگر نداشته أند «ماندگاری تاریخ و اینکه تاریخ به رغم تمامی ناملایماتیهای که در تاریخ اتفاق افتاده است هنوز پا برجا است به دلیل امید و چشم داشت به عدالت است که تحقق آن را می‌توان به صورت کامل در حکومت حضرت مهدی به نظاره نشست . اگر تاريخ با يادبود اين حجم عظيم از نامردمى، هنوز پا بر جا ايستاده و قالب تهى نمى كند، به دليل اين است كه مى خواهد كسى را بيابد و تمام رنجهاى مدفون در خويش را در گوش او نجوا كند.» به راستی و ضعیت نابرابر موجود در دنیا
اما مى دانيم، هر چه بر شماره اوراق تاريخ افزون گردد، از شماره انتظارمان خواهد كاست و اين همان چراغ اميدى است كه قرنها و قرنهاست در دل انسانها به عشق آمدن آن منجى، روشن و فروزان است . به عشق او، كه نامش «عدل»است (السلام على ... العدل المشتهر) كلامش عدل است و راهش عدل . او كه حكومتش حكومت عدالت است و اين گم شده بشريت را در فرجام تاريخ بدو باز خواهد گرداند.
در خصوصيات قيام و حكومت امام زمان (ع )، هيچ ويژگى به اندازه ((عدالت و قسط )) روشنى و نما ندارد. آن قدر كه در روايات بر ويژگى عدالت گسترى آن مولى تاءكيد شده، بر ساير مسائل چنين ابرامى نرفته است و اين، نشان از برجستگى اين مهم در سازمان مدينه فاضله اسلامى در دوران ظهور دارد.
دهها و بلكه صدها روايت در كتابهاى مختلف روايى، بويژه، در كتاب منتخب الاءثر و كمال الدين، شيخ صدوق، در مورد عدالت گسترى آن حضرت وارد شده است . در بسيارى از اين روايات، از آن امام همام، به عنوان مظهر و تجلى كامل عدالت ياد شده است . نام عدل كه بر آن مولى نهاده اند در واقع ترجمان كامل رسالت اوست .صاحب مكيال المكارم، در اثر شريف خود، در اين رابطه چنين مى نويسد : عدل، آشكارترين صفات نيك آن امام است . براى همين ( آن بزرگوار) در دعاى شبهاى رمضان، عدل ناميده شده است .
اللهم و صل على ولى امرك القائم المؤ مل و العدل المنتظر.خداوندا به ولى امر خود كه قيام كننده و... و عدل موردانتظار همه است درود فرست و در جاى ديگر، همين عنوان را به گونه اى ديگر مى يابيم : اول العدل و اخره السلام على القائم المنتظر و العدل المشتهر...
در مدينه فاضله اسلامى و در بستر ظهور آن منجى نيز، همه جا سخن از عدالت و قسط است . سخن از لبريز شدن زمين از عدل و داد است . دامنه عدالت او، تا اقصى نقاط منازل و زواياى ناپيداى جامعه گسترده است، حتى عدالت و دادگرى همچون گرما و سرما در درون خانه هاى مردمان نفوذ مى كند و ماءمن و مسكن وجود آنان را سامان مى بخشد. و در روايات ظهور، عدالت، چنان عطش برانگيز و سيرى ناپذير و فراموش ناشدنى ترسيم گرديده است كه انسان را در اين گمان مى افكند كه اصولا، جهان براى رسيدن به اين نقطه و فرجام، باقى مانده است و برنامه و تنظيم متعمدانه الهى بر اين است كه آخرين سطور تاريخ، با برگهاى دادخواهى به انجام رسد و خداوند چنان بر اين مهم تاءكيد دارد كه اگر حتى يك روز از عمر دنيا باقى مانده باشد، او آن را چنان طولانى خواهد كرد تا آن رؤ ياى موعود مردمان از راه رسد و درخت عدالت را بر ضمير آگاه تشنگان بكارد و جامعه بشرى را با آن گمشده خويش رو به رو سازد، زمين را از عدل و قسط سيراب كند و آن قدر بر باده عدالت بيفزايد كه جان آدميان از آن مدهوش گردد. در سايه اين عدالت، هيچ انسانى در قيد بندگى و بردگى باقى نمى ماند .حقوق به يغما رفته انسانها به آنها باز مى گردد.
بندهاى پيدا و ناپيداى بندگى از سرو گردن انسانها باز مى گردد و زمينه استثمار انسان از انسان به كلى برچيده مى شود. كارگزاران ظلم و بيداد، مورد باز خواست قرار مى گيرند. قاضيان و حاكمان كژ رفتار از مسؤ وليت خويش، عزل مى شوند و زمين، از هر نوع خيانت و نادرستى پاك مى گردد. گردنكشان و مستكبران در هم كوبيده مى شوند و محرومان و مستضعفان در استرجاع حق خويش كامياب مى گردند. ديگر ناله هيچ مظلومى در گلو خفه نمى گردد، اشك و آه هيچ دلسوخته اى بلند نمى گردد، هيچ انسانى گرسنه سر بر بالين نمى گذارد و هيچ محرومى با كينه و دغدغه نا امنى، روزگار سپرى نمى كند. و اينها افسانه نيست، بلكه به راستى تمام آن چيزى است كه بر ما وعده داده اند و ما را در انتظار آن به برترين عبادت فراخوانده اند كه انتظار آمدن او، انتظار گامهاى عدالت است .
3- حکومت رفاه:
پيامبر گرامى می‌فرمایند : يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و تظهور له الكنوز و لايبقى فى الارض خراب الايعمره . حكومت امام زمان شرق و غرب جهان را فرا مى گيرد و گنجينه‌هابه دست وى افتد و او ويرانى هاى زمين را آباد سازد. حكومت دينى و الهى علاوه بر مسئوليت تربيت و هدايت مردم و رشد و پرورش جنبه هاى معنوى و انسانى زياد، زندگى و رفاه آنان را به سر منزل كمال مى رساند و بطور كلى اگر منبع و امكانات با عدالت تقسيم شود رفاه عمومى تامين گرديده . و يا حداقل فشار از دوش مستضعفین برداشته خواهد شد . در دولت امام زمان هم گنجينه‌هابهره بردارى شده و هم به جا و بموقع خرج خواهد شد. از این رو مدينه فاضله اسلامى، مدينه رفاه و آسايش همگانى است . رفاه و تنعم بدان سان كه ديگر نيازمند و صاحب حاجتى در سطح جامعه يافت نمى توان كرد. يك دليل مهم بر اين امر، توزيع عادلانه ثروتها و منابع است . در شهر عدالت، كه حقوق انسانها محور توجه و برنامه ريزى است، بالطبع بذر اين توجه، محصولى چون رفاه و برخوردارى همگانى از مواهب الهى در پى خواهد داشت . هم در تعاليم دينى و هم در آموزه هاى علمى و تجربى بشر، به روشنى، به اين واقعيت راه برده ايم كه در صورتى جامعه از غنا و بهره مندی عمومى سرشار خواهد گشت كه پيشاپيش از عدالت سيراب گرديده باشد و مشكل كشورها در حال حاضر و در قرون و اعصار متمادى، كمبود منابع و مواهب طبيعى بر گستره خاك نبوده، بلكه توزيع نا عادلانه آنها بوده است. «ملتهای جهان در هر دقیقه از هر روز هفته چه روزهای تعطیل و چه روزهای کار حدود دو میلیون دلار صرف تسلیحات و دیگر برنامه های نظامی می‌کنند < این در حالی است که > در هر دقیقه 30 کودک کمتر از پنج یا شش سال، به دلیل نداشتن غذا و آب سالم و پاکیزه یا محروم بودن از مراقبتهای بهداشتی، جان می‌سپارند».
آنچه در روايات ظهور، در اين خصوص آمده است، نشان مى‌دهد كه خواستها و آرزوهاى مادى انسان، در جدول توجهات آرمان شهر اسلامى، نه تنها از ياد برده نشده، بلكه حتى در صدر توجه و عنايت قرار گرفته است و انسانها، به دليل داشتن چنين خواستهايى، نه تنها مورد نكوهش قرار نگرفته اند، بلكه بر توجه خداوند در پاسخ به اين خواهشها تأكيد فراوان رفته است پيامبر گرامى اسلام مى‌فرمايد:
در امت من، مهدى قيام كند....و در زمان او، مردم به چنان نعمت و برخوردارى و رفاه دست يابند كه در هيچ زمانى دست نيافته باشند. (و اين رفاه شامل تمامى انسانها خواهد بود چه ) نيكوكار و چه بدكار. آسمان مكرر بر آنان ببارد (كنايه از وفور مواهب طبيعى ) و زمين چيزى از روييدنيهاى خود را پنهان نسازد.
در روايات ديگر سخن از كثرت مال وفور نعمتها، بارانهاى پى در پى، سبكبارى و رهايى از بارهاى سنگين زندگى آسودگى از رنج طلب كردن و نيافتن، سخنى از اداى قرض تمام مقروضين و اداى دين تمام صاحبان دين است، سخن از بى نيازى تمام انسانهاست و سخن از بذل و بخشش امام بر همگان است، به طورى كه از طلب مال و بخشش ديگران بى نياز گردند در آنجا سخن از عمران و آبادى تمامى عرصه خاك است، به گونه اى كه چون آن حضرت قيام كند، همه خرابيها را آباد كند تمامى سطح زمين را از سرسبزى و نشاط و طراوت بپوشاند گنجها و معادن زمين، همگانى مورد استخراج قرار گيرند و زمين آنچه را كه در درون مخفى داشته، براى رفاه و آسايش انسانها به دست او خواهد سپرد.
4- حکومت امن و سلام :
به اعتقاد روان شناسان از مهم ترين نيازهاى اساسى بشر كه در هرم نيازهاى وى جايگاه ويژه اى دارد، نياز به امنيت است . البته اين نياز در ابعاد مختلفى تجلى مى يابد، امنيت اخلاقى، امنيت اقتصادى، امنيت حقوقى، امنيت اجتماعى و خانوادگى و....آنچه از حجم زيادى از روايات ظهور بر مى آيد، نشان مى دهد كه مدينه فاضله اسلامى که در پرتو حکومت امام عصر برپا می‌گردد، شهر امن و سلام است، آن هم امنيت در معناى واقعى و در تمامى ابعاد آن در روايتى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه (وعد الله الذين امنوامنكم ....ليستخلفنهم فى الارض ....وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) مى‌فرمايد: (نزلت فى القائم و اصحابه) يعنى وعده خداوند، مبنى براينكه وحشت و خوف مؤ منان را به امنيت و سلام تبديل مى كند، در زمان ظهور آن حضرت، معنى و مصداق كامل مى يابد و انسانها در آن موعد شريف است كه مى توانند با قلبى آسوده و فارغ از هرگونه دغدغه اقتصادى، حقوقى، اخلاقى و اجتماعى سر بر بالين آرامش بگذارند و زندگانى دنيا را دور از خطرهاى دلهره آميز هميشگى ببينند. بنابراين، گردنه هاى پرخطر و پرنشيبى كه در زندگى هر انسان به واسطه روابط نادرست حاكم در اجتماع پديد مى آيد، در آرمان شهر اسلامى جايى و جايگاهى ندارد. اين نيز سعادتى است زمينى در يك شهر آرمانى و آسمانى.
در اهمیت امنیت همین مطلب کافی است که اندیشمندان و فیلسوفان معروفی چون توماس هابز برای به دست آوری امنیت و تأمین حتی ساختارهای توتالیتر را نیز برای جوامع پیش نهاد می‌نماید . وی با توجه به تئوری قرار داد اجتماعی که مطرح می‌نماید، اطاعت بی قید و شرط شهروندان را از نظام سیاسی پیش نموده و حاکمیت مطلقه نظامهای سیاسی برای شهروندان به عنوان یک اصل که تأمین کننده امنیت می‌باشد مطرح می‌سازد.
5- حکومت تربيت :
پيش از اين يادآور شديم كه تمدن غرب، اساس پيشرفت خويش را بر مبناى توجه به انسان پايه گذارى كرده و انسان محورى و انسان مدارى، جزو نرم افزارهاى اساسى در پيشرفت غرب محسوب مى گردد. اما همان انسان كه مقصود و غايت پيشرفت تلقى شده، همان انسان در تماميت وجوديش، در اين تمدن فراموش شده و بحران تمدن غرب، در ابعاد مختلف: اخلاقى، اجتماعى و تربيتى آن مؤ يد صريح اين غفلت و ناكامى است انسانى كه فقط از يك سو نظاره شد و تنها ابعاد مادى او، در محاسبه آمد، انسانى است كاريكاتورى و ابتر و بالطبع، نمى توان او را در عالم خارج، انسان ناميد و مشكل غرب در همين سوء تفاهم كوچك است؟
چندين قرن است كه براى آسايش تن، هر چه فرمول اقتصادى و سياسى به ياد داشته اند و هر چه امكانات علمى و تكنيكى در اختيار داشته اند، به استخدام در آورده اند، تا شايد بتوانند آسايش اين جهانى انسان را بدو باز گردانند، حال آن كه او، پس از اين همه تلاش، هيچ گونه آرامشى در خود نمى يابد، جهان را تنگ و تاريك و سرد مى بيند و در آن احساس حقارت و پوچى مى كند و اين جريان، به اعتقاد منتقدين درون اين نظام، جز به نابودى انسان نمى انجامد. و اين آن چيزى است كه بايد آن را انسان مدارى واژگونه، يا انسانگرايى نسيانگرانه ناميد. همين معنى را از زبان يكى از منتقدان فرانسوى نظام غرب بازگو مى‌كنيم:
تمدن جديد كه به هنگام حركت آغازين خود مى خواست انسان گرا باشد و به انسان آنچنان اصالتى داد كه آغاز و انجام همه چيزش كرد، اكنون به ماجرائى اين چنين شگفت دچار شده است . در روزگار ما، تار پود مفهوم انسان از هم گسسته است ... به هر حال، تمدنى كه خود را انسانگرا مى ناميد، نظامى از آب در آمده است كه آدمى را تحقير مى كند و مى فريبد و سرانجام نابودش مى سازد.
تحقير آدمى درين معنى و از اين راه است كه تمدن مذكور، انسان را به دستگاهى مركب از يك سلسله وظايف كمى و مادى و به ماشينى منحصرا توليد كننده و مصرف كننده تبديل مى نمايد اما در آرمان شهر اسلامى، همان گونه كه ترسيم كرديم، فقط سخن از آسايش تن نيست . فقط سخن از وفور ثروت و رفاه مادى نيست، در تصوير مهندسان اين مدينه، انسان فقط تن نيست، بلكه موجودى است داراى ابعاد مختلف كه تكامل و رشد او، در گرو رشد متوازن تمامى آن ابعاد است و آن بهشت زمينى تحقق نمى يابد مگر آن كه بارقه اى از آسمان نيز در آن حلول كند. تربيت و پرورش روح انسانها و توجه به اختلال و فضائل روحى، كه از اساسى ترين برنامه هاى ظهور است، در همين راستا معنى مى يابد. مدينه فاضله، در عين حالى كه شهر عدالت است، شهر رفاه است و شهر امنيت . در عين حالى كه شهر تربيت است، شهر سجايا و فضايل انسانى است . در آن محيط، انسانهاى صالح تربيت مى يابند تا جامعه اى آرمانى و صالح بنا سازند. در آن جا، در كنار دست يابى انسانها به غناى مالى، از غناى قلبى و روحى بهره مند مى گردند و در كنار اتمام نعمت و وفور ثروت، به كمال اخلاق و فضيلتهاى انسانى راه مى يابند كينه هاى اخلاقى از قلبها ريش كن مى گردد دروغ و تزوير و نامردى، در روابط اجتماعى، جاى خود را به يك رويى و يك رنگى مى بخشد و به واقع، در چنين بسترى است كه رفاه و عدالت و امنيت نيز معنا و مفهوم و حقيقت خويش را باز مى يابند و جز با اين نگرش همه جانبه به انسان، و در كنار هم چيدن اجزاى حقيقى او در برابر هم، نمى توان به تعبير روياى هميشگى انسان در تاسيس آرمان شهر انسانى پرداخت.
6-حکومت علم
دوره ظهور، دوران گسترش علم و دانايى است و مدينه فاضله اسلامى، مدينة العلم است . با آمدن آن منجى حقيقى، همان گونه كه ظلم و بيداد جاى خود را به عدل و دادگرى مى سپارد و همان گونه كه نابسامانيهاى مختلف اجتماعى به سامان مى گرايد، به همان ترتيب نيز، دانايى و فرزانگى بديل جهل و نادانى مى گردد و جهان از نور عقل و دانش آكنده مى گردد او، مى آيد تا همان طور كه جهان را لبريز از عدالت مى سازد، از دانايى و فرزانگى نيز سيراب سازد. نيروهاى عقلانى توده‌هارا تمركز بخشد و خردها و دريافتهاى آنان را به كمال رساند علوم و دانشهايى كه در طول اعصار و قرون در پشت پرده ها، مكنون مانده، پراكنده سازد و مرزهاى دانايى و يادگيرى را تا سراپرده منازل و تا اعماق وجود تك تك انسانها، اعم از زن و مرد گسترش بخشد . امام باقر علیه السلام در این مورد چنین می‌گوید : اذا قام قائمنا وضع يده على رووس العباد فجمع بها عقو لهم و كملت احلامهم، آنگاه كه قائم ما ظهور كند، دست پر بركتش را بر سر مردم مى نهد، پس انديشه هاى آنان شكوفا شده و بشريت به بلوغ فكرى و كمال منطقى خواهد رسيد.
7- حکومت مستضعفان:
تشكيل دولت مستضعفان و تحقق بخشيدن به آرمان والا و الهى حكومت فرودستان و عقب نگهداشته شدگان از برنامه هاى اصلى و اقدامهاى اساسى و ترديدناپذير امام موعود عليه السلام است . در جامعه و نظامى كه امام مهدى عليه السلام بنياد مى نهد، زمام همه امور در دست طبقات محروم است و اين مستضعفانند كه بر آن حكم مى رانند، و به اداره جامعه مى پردازند. چنين آرمانى هدف اصلى همه اديان آسمانى بويژه اسلام بوده است . در تعاليم اديان، معيارها و اصولى را به دست داده اند كه در جهتگيرى كلى، به سود مستضعفان و تحقق بخش حاكميت آنان است . و رويارويى و نبرد اصلى پيامبران با همين طبقات اشراف و مسرفان و مترفان و مستكبران بوده است . يعنى طبقاتى كه همواره از تن دادن به حق و عدل سرباز مى زده اند، و خوى و خصلت برترى جويى، سلطه طلبى، حقكشى، بيدادگرى راه و روش ايشان بوده است، و شادخوارى و اسراف كالاها و مواد لازم زندگى شيوه معيشت اصلى آنان را تشكيل مى داده است . قرآن كريم، اين واقعيت تلخ تاريخ را با بيانى روشن بازگو كرده است: و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال : مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون . و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين. به هيچ شهرى انذارگرى نفرستاديم، مگر آنكه شاد خواران آن شهر گفتند كه ما رسالت شما را باور نداريم، و گفتند كه مال و فرزند ما از شما بيشتر است و ما عذاب نخواهيم شد. جباران و گردنكشان، از قديم‌ترين دوره‌هاى تاريخ، مردمان را فرودست (مستضعف) ساخته در بندگى خويش نگاه مى داشتند. و حقها و آزاديهاى ايشان را مى‌ربودند؛ در صورتى كه پيامبران در آن مى كوشيدند تا از تجاوز و عدوان آن تجاوزگران جلوگيرى كنند و مردم را از چنگال ظلم و ستم ايشان برهانند..قرآن كريم، هنگام ترسيم مبارزه و رويارويى پيامبران با مخالفان، از طبقات مخالف انبيا، با واژه هاى مترفان مستكبران، ياد كرده است .که آنان به عنوان سران و بزرگان مالى و سياسى و يا قبيله اى و قومى اجتماعند كه به نوعى برترى اجتماعى دست يافته اند، و طبقات بالا و اشراف و ممتاز جامعه را تشكيل مى دهند، و همه جا حضور چشم پر كن دارند. اينان با حركت جديد و پيام تازه به ستيز بر مى خيزند، و چون به اصل برترى طبقاتى ايمان دارند و معيار ارزشها را در مال مى دانند، و پيام آوران الهى و پيروان آنان را افرادى معمولى و از طبقات پايين جامعه مى بينند، دعوت جديد را نمى پذيرند و با آن به مبارزه بر مى خيزند. آنچه را خداوند متعال در كتاب عظيم خود، از زبان پيامبر بزرگوارش گزارش كرده است اين است كه انكار كنندگان شرايع (اديان الهى ) و پيشتازان انكار آفريدگار، بى ترديد سرمايه داران شادخوار و اشراف متكبر (و خودخواه ) بودند، در اين رويارويى و نبرد هميشگى تاريخ، در دورانهايى حق در جايگاه خويش مستقر گرديد، و بينوايان از سلطه اشراف و مترفان و مستكبران آزاد شدند، و حاكميتهايى ـ اگر چه كوتاه مدت ـ براى مستضعفان پديد آمد. قرآن كريم برخى از اين دوره‌هارا چنين ترسيم مى‌كنند:
و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها و تمت كلمة ربك على بنى اسرائيل بما صبروا و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون.
خاوارن و باختران زمين را، كه به آنها بركت داده بوديم، ميراث قومى قرار داديم كه فرودست (مستضعف) نگاهداشته مى شدند؛ و وعده نيكوى پروردگار به بنى اسرائيل ـ به سبب صبرى كه كرده بودند - انجام يافت؛ ما آنچه را فرعون و قومش مى ساختند و آنچه بر مى افراشتند، ويران كرديم.
اين آيه درباره زوال حاكميت طاغوتى فرعون و تاءسيس حكومت مستضعفان به دست پيامبر بزگوار حضرت موسى عليه السلام است.
و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض، تخافون ان يتخطفكم الناس، فآواكم و ايدكم بنصره، و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون، زمانى را به ياد آوريد كه شمارى اندك بوديد (در ميان دشمنان بسيار) و شما را در زمين (مكه) فرودست (مستضعف) مى شمردند، و بيم آن داشتيد كه با يك هجوم كارتان را بسازند، در آن حال، خداوند پناهتان داد، و ياريتان كرد و روزيهاى پاكيزه بخشيد تا مگر سپاس داريد.
اين آيه كريمه درباره تاءسيس دولت محمدصلى الله عليه و آله و نجات مستضعفان جزيرة العرب به دست پيامبر مستضعفان حضرت محمد است . اين دولت پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدت زمان امامت امام على عليه السلام نيز ادامه يافت، و روح اصلى آن كه مستضعف گرايى و حمايت از محرومان و پابرهنگان و طرد و نفى مستكبران و زراندوزان و طاغوتان بود كاملا پايدار ماند، و آخرين روزهاى حكومت عدل علوى، آخرين روزگار حاكميت اين خط اصيل اسلامى بود.
در دوران حكومت عدل محمدى و علوى نظام آموزشى و حقوقيى حاكم گرديد كه در قانون و اجرا و انديشه و عمل، جانبدار محرومان و تحقق بخش حاكميت آنان بود، و همه ارزشهاى اشرافيگرى و نظام حقوقى طبقاتى توانگران و زراندوزان را زير پا گذاشت، و همه امتيازات طبقات بالا را كنار زد، و اميران و شاهان و سرمايه داران و توانگران و قارونان جامعه را با بردگان و بينوايان و فرودستان يكسان ديد و در برابر قوانين، همسان به حساب آورد، و در برابر هر گونه باجخواهى و امتيازطلبى استوار و قاطع ايستاد، و تعاليمى ارزنده و زندگى ساز در اين زمينه‌هابه توده هاى مردم آموخت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، فى قوله تعالى : و اصبر تفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ان المؤ لفة قلوبهم جاؤ وا الى رسول الله صلى الله عليه و آله ... فقالوا: يا رسول الله ! ان جلست فى صدر المجلس و نحيت عنا هولاء و روائح صنانهم - و كانت عليه جباب الصوف - جلسنا نحن اليك و اخذنا عنك، فما يمنعنا من الدخول عليك الا هؤ لاء!! فلما نزلت الاية قام النبى صلى الله عليه و آله يلتمسهم، فاصابهم فى مؤ خر المسجد يذكرون الله، فقال : الحمدلله لم يمتنى حتى امرنى ان اصبر نفسى مع رجال من امتى، معكم المحيا و معكم الممات، پيامبرصلى الله عليه و آله - در تفسير اين آيه : و اصبرنفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى
خويشتن را به همراهى با كسانى شكيبا ساز، كه صبح و شام پروردگار خويش را مى خوانند...، رسيده است: كسانى (از قريش ) كه پيامبر از آنان به منظور تمايل يافتن به اسلام دلجويى مى كرد (مؤلفة قلوب ) نزد او آمدند... و گفتند: اى پيامبر خدا!! اگر در صدر مجلس بنشينى و اين بينوايان و بوى گند ايشان را از ما دور كنى - و آن بينوايان جبه هايى پشمين (و ژنده ) بر تن داشتند - ما در كنار تو خواهيم نشست، و به سخنان تو گوش فرا خواهيم داد، هيچ چيز جز اينان مانع درآمدن ما نيست، پس چون آيه ياد شده نازل شد، پيامبرصلى الله عليه و آله برخاست و به جستجوى ايشان (يعنى بينوايان و مستضعفان ) برآمد، و در پايين مسجد به ايشان رسيد، كه ذكر خدا مى كردند، چون آنان را ديد گفت : سپاس خداى را كه مرا از جهان نبرد تا آنكه فرمان داد كه خويشتن را به نشستن با مردانى از امتم شكيبا سازم (و عادت دهم ) زيستن من با شما است و مردن من با شما خواهد بود.
امام صادق عليه السلام، ان عيسى عليه السلام لما اراد وداع اصحابه، جمعهم و امرهم بضعفاء اخلق، و نهاهم عن الجبابرة،
هنگامى كه عيسى عليه السلام مى خواست با اصحاب خود وداع كند، ايشان را گرد كرد و آنان را به توجه به ناتوانان فرمان داد و از نزديكى به جباران و گردنكشان نهى كرد.
اينها و صدها تعليم ديگر همه بيانگر خط اصلى حركت اسلام و برنامه حكومت اسلامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امام على بود، كه در تاريخ به ثبت رسيده است و در عينيت و عمل جريان يافته است . بارى چنين دوره هاى درخشانى در طول تاريخ تحقق يافت، و روزگارانى - اگر چه محدود - آيين عدل و حق بر جامعه هايى پرتو افكند، و آسايش و آرامش و امنيت واقعى را براى انسانها به ارمغان آورد، ليكن اين دوره‌هاپايدار نماند و پس از درگذشت رهبران راستين، بظاهر مغلوب باطل گرديد، و روزگار سياه ستم و بيداد و تجاوز و تبعيض، به دست طاغوتان سياسى و اقتصادى و نظامى سايه گسترد، و راحت و آسايش و امنيت را از مردمان بگرفت، و مستضعفان را در چنگال اهريمنى خود بفشرد، و راه تنفس را بر آنان ببست. و بدينسان روزگاران سياه تاريخ انسان، در بيشتر دوره‌هارقم خورد، و زندگى مستضعفان با اين رنجها و اندوهها و فشارها بگذشت.
اكنون پس از دوران طولانى ستم سالارى و بيدادگرى و حاكميتهاى ستم بنياد طبقاتى و اشرافيگرى، تاريخ به پيش مى رود تا ديگر بار به دوران حاكميت مستضعفان و امامت عدل مهدوى عليه السلام گام گذارد، به طور كامل زمام امور جامعه را به دست فرودستان مظلوم بسپارد و همه آباديها را از طاغوتان و قارونان و سركشان و سلطه طلبان تصفيه كند. اين دوره از تاريخ و ويژگيهاى اصلى آن بصراحت در قرآن كريم و احاديث پيامبر و معصومان تبيين گشته است.
قرآن كريم، وعدالله الذين آمنو منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى و لا يشركون بى شيئا... خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند وعده داد كه بيقين در روى زمين ايشان را خليفه كند، همچنان كه مردمى را كه پيش از آنها بودند خليفه ساخت . و دينشان را - كه خود براى ايشان برگزيده بود - استوار سازد، و وحشتشان را به امنيت بدل كند و آنان مرا مى پرستند و هيچ چيز را با من شريك نمى كنند... منظور از صالحان مؤ من كه در آيه ياد شده اند به جهاتى چند مستضعفانند:
نخست اينكه صالحان مؤ من، عموما در طول تاريخ از طبقه محرومان بوده اند. و طبق آيات فراوان قرآن كريم، طبقات اشراف و مترفان و مسرفان و مستكبران نوعا فاسد و منحرف و مخالف حق و عدل بوده اند. در قرآن كريم آمده است: و ذرنى و المكذبين اولى النعمة و مهلهم قليلا، تكذيب كنندگان صاحب نعمت را به من واگذار. و اندكى مهلتشان ده، پيروان انبيا در طول تاريخ، بينوايان و طبقات متوسط جامعه بودند نه ثروتمندان، در اين آيه از تمكين و استوارى و استقرار دين خدا سخن رفته است و استوارى و استقرار دين در اجتماعى امكان دارد كه جامعه داراى طبقات و تشكيل شده از دو طبقه مستكبر و مستضعف (زير سلطه و سلطه طلب ) نباشد. و اين چنين اجتماعى بى تريد جامعه فرودستان و مستضعفان است، كه از طبقات زر به دست و زورمدار و مستكبر تصفيه شده است.
3- در فرازهاى آخر آيه شريفه، از امنيت اجتماعى و رخت بر بستن ترسها و دلهره‌هاو بيمها سخن رفته است. روشن است كه انواع ترسها و بيمها و دلهره‌هااز سوى چه كسانى بر توده هاى مردم تحميل مى شود. اين سلطه طلبان و قدرتمندان مالى و سياسى و نظامى هستند كه توده هاى مردم را مى ترسانند و با شيوه هاى ارعاب و ايجاد نگرانى و دلهره حاكميت و سلطه خود را تداون مى بخشند. و اين طبقه فرودست و ناتوان (طبقه بيم پذير) است كه چاره اى جز تسليم و بيم پذيرى ندارد.
بنابراين، آيه ياد شده كه درباره حاكميت فراگير قرآنى، در جامعه هاى بشرى سخن مى گويد، حاكميت محرومان و مستضعفان را در نظر دارد.
شيخ طبرسى در تفسير آيه مى گويد: از امامان اهل بيت روايت شده است كه اين آيه، درباره مهدى آل محمد است . شيخ ابوالنضر عياشى، با اسناد خود، از حضرت امام زين العابدين روايت كرده است كه اين آيه را خواند و فرمودند اينان به خدا سوگند شيعه ما هستند، خدا اين كار را در حق آنان به دست مردى از ما خواهد كرد. و اين مرد مهدى اين امت است ..و چنين مطلبى درباره اين آيه، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق نيز روايت شده است . قرآن كريم
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة، و نجعلهم الوارثين. ما می‌خواهيم به مستضعفان زمين نيكى كنيم، يعنى : آنان را پيشوايان سازيم و وارثان زمين، اين آيه بصراحت، از امامت مستضعفان سخن گفته است، و فرودستان و مستضعفان را ميراث بر آن زمين معرفى كرده است، درباره دوران ظهور و رستاخيز قيام مهدى آل محمد است كه به دست آن منجى بزرگ اين وعده خدايى تحقق مى پذيرد. امام على هم آل محمد، ييعث الله مهديهم بعد جهدهم، فيعزهم و يذل عدوهم .ايشان (مستضعفان ميراث بر زمين )، خاندان پيامبرند، كه خداوند پس از سختي‌ها، مهدى ايشان را بر انگيزد و به آنان عزت بخشد و دشمنانشان را خوار سازد.
و واضح است كه حكومت آل محمد يعنى همان حكومت مردم مستضعف و رسيدن محرومان به حق خود.
از نظر ديگر نيز براى اجراى عدالت راستين، حاكميت فرودستان محروم ضرورت دارد، زيرا كه در تمامى دوران گذشته تاريخ مورد اصلى ظلم و بى عدالتى، طبقات محروم بوده اند و سرانجام بايد پديده ناهنجار و ضد بشرى استضعاف - كه تعبيرى از همه ظلمها و ستمهاست - از ميان برود، و انسان از زير بار سنگين و شكننده آزاد شود. در اين راستا و براى اين امر مهم مبارزه با علل اصلى استضعاف ضرورتى اجتناب ناپذير است . روشن است كه زورمندان و زر به دستان، دو عامل اصلى استضعاف بخشهاى عظيم انسانى در گذشته و اكنون بوده اند و هستند. هر ظلم و ستمى كه به محرومان و بى پناهان شده است، يا مستقيم به دست حكومتهاى اشرافى و مرفه انجام گرفته است، و يا به دست طبقات اشراف و سرمايه داران و قارونانى كه در زير چتر حمايت حكومتهاى مستكبر قرار داشتند و با حمايت قانونى و عملى آنها راه ظلم و تحميل و استثمار را هموار مى ساختند. اين نظامها و جريانهاى ضد بشرى هنگامى پايان مى يابد كه حكومت قدرت سياسى و نظامى جامعه فقط و فقط به دست طبقات محروم و مستضعف سپرده شود. دفاع از حقوق پايمال شده فرودستان و مستضعفان آنگاه امكان دارد كه حاكميت به دست آنان سپرده شود. هر حكومتى هر چه صالح باشد نمى تواند حقوق محرومان را به آنان باز گرداند، مگر اينكه خود از اين طبقه باشد و دردهاى اين طبقه را به تمام وجود خويش لمس كرده باشد. و اين چگونگى تحقق نمى پذيرد مگر اينكه طبقه حاكم از مستضعفان باشند. تنها و تنها در اين صورت است كه مى توان اميد داشت در قانون و اجرا، و در تئورى و عمل، جانب محرومان رعايت گردد، و پايگاههاى استكبار و قدرت و سلطه واژگون شود، و پديده «استضعاف» از سرزمين زندگى محو گردد. در غير اين صورت، ادعاهايى فريبكارانه است كه گوش تاريخ را پر كرده است . از اين رو، حاكميت مستضعفان، از شاخه هاى اصلى و اجراى عدالت مطلق است . اگر عدالت گسترى و دادگرى جهت اصلى حركت يك تحول و انقلاب اجتماعى بود، دفاع از محرومان و حاكميت بينوايان و فرودستان ركن و پايه آن است، زيرا ديگر طبقات اجتماعى كه حال و هواى محروميت و استضعاف را لمس نكرده باشند هر كس باشند نمى توانند - چنانكه بايد - در انديشه مستضعفان باشند. و گردونه اقتصاد و سياست و فرهنگ و ديگر منافع جامعه را به سود آنان بچرخانند و اين امرى است كه تجربه آن را به اثبات رسانيده است
9- حکومت مهدوی آخرین حکومت است :
آخرین حکومت بودن، حکومت حضرت مهدی مطلبی است که در کلمات معصومین نیز آمده است و امام باقر علیه السلام در تفسیر این فراز از آیه "والعاقبه للمتقین" می‌فرماید که این آیه ناظر به حکومت حضرت مهدی می‌باشد. امام‌ باقر مي‌فرمايند: دولتنا آخرالدول‌ . دولت‌ ما آخرين‌ دولت‌ است‌ . سپس‌ در پايان‌ كلام‌ خويش‌ مي‌فرمايند : و هو قول‌الله عزوجل ‌: "والعاقبة‌ للمتقين" و اين‌ همان‌ سخن‌ خداوند است‌ كه‌ مي‌فرمايد: عاقبت‌ از آن‌ پرهيزكاران‌ است‌. همچنين‌ روايت‌ شده‌ كه‌ امام‌ صادق در بسياري‌ از اوقات‌ اين‌ شعر را زمزمه‌ مي‌كردند كه ‌:
لِكلّ اُناسٍ دولةٌ يَرقُبونها و دولتنا في‌ آخِرِالدهر تظهر، هر مردمي‌ را دولتي‌ است‌ كه‌ منتظر آن‌ هستند و دولت‌ ما در پايان‌ روزگار آشكار مي‌شود. در پاره‌اي‌ از روايات‌، اين‌ حقيقت‌ با عبارت‌ عاقبت‌ از آن‌ ما خواهد بود، آمده‌ و آيه‌ شريفه‌ « والعاقبة‌ للمتقين ‌» به‌ همين‌ حقيقت‌ تفسير شده‌ است‌. اینکه حکومت حضرت مهدی در تعابیر معصومین به عنوان آخرین حکومت عنوان گشته است با توجه به یکسری حکمتهای است که جلو خیلی از ادعاهای غیر صواب را از سوی سایرین می‌گیرد یعنی عملا حکومت حضرت مهدی وقتی برپا خواهد شد که تمامی‌فرقه‌هابه حکومت رسیده و تجربه خود را در حوزه حکومت داری می‌دهند و چون تمامی‌انها در برنامه های حکومت و اجرای عدالت و... درجامعه ناکام می‌مانند لذا هرگونه ادعا از آنها گرفته می‌شود . و این چیزی است که تبیین آن در بیان معصومین نیز وجود دارد . مثلاً امام‌ باقر پس‌ از آن‌ كه‌ مي‌فرمايند دولت‌ ما آخرين‌ دولت‌ است‌ و پيش‌ از آن‌، همة‌ صاحبان‌ قدرت‌ و انديشه‌ به‌ حكومت‌ مي‌رسند، در بيان‌ علت‌ آن‌ مي‌فرمايند: ...لثلاّ يقولوا إذا رأوا سيرتنا: إذا ملكنا سرنا مثل‌ سيرة‌ هؤلاء! ...تا وقتي‌ شيوة‌ حكومت‌ ما را ديدند، نگويند: اگر ما هم‌ به‌ حكومت‌ مي ‌رسيديم‌، به‌ شيوة‌ اينان‌ رفتار مي ‌كرديم‌. همچنين‌ امام‌ صادق پس‌ از آن‌ كه‌ مي ‌فرمايند پيش‌ از برقراري‌ دولت‌ ما همة‌ گروه‌ها به‌ حكومت‌ مي‌ رسند، علت‌ اين‌ تقدم‌ و تأخر را چنين‌ بيان‌ مي‌دارند: حتّي‌ لايقول‌ قائل‌: «إنّا لو ولّينا لعدلنا» ثمّ يقوم‌ القائم‌ بالحقّ والعدل‌. تا كسي‌ نگويد: اگر ما هم‌ به‌ حكومت‌ مي‌رسيديم‌ به‌ عدالت‌ رفتار مي‌كرديم‌. پس‌ از آن‌ برپا كنندة‌ حق‌ و عدل‌ قيام‌ مي‌كند. در واقع فلسفه این که حکومت حضرت مهدی به عنوان آخرین حکومت در نظر گرفته می‌شود شاید به جهت اتمام حجت بر سایرین و مکاتب گوناگون باشد و قید " آخرین " می‌خواهد بفهماند که اجرای عدالت فراگیر اجتماعی، احترام گزاری به کرامت تمامی‌انسانها تنها از طریق حکومت معصومین و آخرین وصی بر حق آنان یعنی حضرت مهدی امکا ن دارد و بس .
وجوه تمایز مکاتب الهی و بشری در رابطه با اصل موعود گرایی :
1- تفاوت در هستی شناسی موعود :
به صورت کلان یکی از تفاوتهای جدی که می‌توان میان دو مکتب الهی و بشری در نظر گرفت مسأله هستی شناسی موعود است . به عبارت دیگر تفاوت در هستی شناسی موعود را می‌توان در قالب پاسخ به این پرسش صورت بندی کرد که : منجی کیست ؟ و چه چیزی می‌باشد که در نهایت تاریخ دست انسان را گرفته و سبب نجات آدمیان می‌شود ؟
برای پاسخ گویی به این سوالها است که مکاتب بشری از جمله دو مکتب مارکسیسم و لبرال دموکراسی بر خلاف ادیان الهی، پاسخ را متفاوت ارائه می‌کنند، در این دو مکتب نجات دهنده و یا منجی که دست آدمیان را می‌گیرد ساختارها است نه فرد مشخص . نوع هستی شناسی موعود که در این دو مکتب ارائه می‌شود قالبهای ساختاری است . در ایده مارکس خوش بختی جوامع در نهایت روزگار توسط فرا رسیدن مرحله ای تاریخی " سوسیال کمونیسم " تأمین می‌گردد و هم چنین در اندیشه های " فرد انگار لبراسیم " بازهم منجی جوامع، سیستم و ساختار لبرالیسم معرفی می‌گردد . لبرالها مدعی أند که تمامی‌خواستهای انسانی و شکوفایی استعداد تاریخی در پرتو تفکر لبرالیسم میسیر است و بس .یعنی در این دو نگاه " منجی موعود " فرد موعود نیست چنانکه در مکاتب الهی فرد مشخص و یا فرد نوعی به عنوان منجی پیش بینی شده است. تعمیم و بسط نظام لبرال دموکراسی در سایر کشورها آنهم به بهانه " خیرخواهی، دفاع از حقوق بشر، دفاع از حقوق زن و..." و ورشکسته تلقی شدن سایر نظامهای سیاسی در دنیا از سوی پیشگامان لبرالیسم از یک سو متضمن این امر است که کدخدایان لبرال می‌خواهند پروسه ای لبرال دموکراسی را که به نظر بعض از اندیشمندان طرح نا تمام انگاشته می‌شود با این کار، آن را به اتمام برسانند و از جهات دیگر و با دقت بیشتر اگر بخواهیم این فرافگنی را واکاویم در خواهیم یافت که " پایان تاریخ " خواندن عصر مدرن و جهان سازی لبرال دموکراسی به معنی فرافگنی و مشغول کردن ذهن جهانیان به آرایه های لبرال دموکراسی به هدف زدودن فرهنگ انتظار و موعود گرایی اصیل است که ادیان آن را پیش بینی کرده است. به عبارت دیگر پیشگامان لبرال دموکراسی از یکسو نابرابر غیر قابل تحمل را در سطح دنیا شاهد بوده و نمی‌توانند منکر آن بشوند و از سوی دیگر اعلام کرده أند که تاریخ به آخر خط خود رسیده است، برای توجیه وغیر پارادوکسیکال جلوه دادن این اذعان از طرح " جهانی سازی " و حکومت واحد جهانی سخن به میان می‌آورند (( جهانى شدن گلوباليزيشن غربى، توجيه ستم غربى بر جهان است. اينان با جهانى شدن مهدوى مخالف‏اند و به جهانى شدن سرمايه ‏دارى آمريكا فراخوان مى‏كنند. اگر جهانى شدن، عبارت باشد از جهانى كردن آمريت آمريكا و منافع سرمايه ‏دارى حاكم بر آمريكا، صهيونيزم و انگليس، اين جهانى شدن فقط به نفع آنهاست و همان را ترويج مى‏ كنند، اين جهانى شدن همه فرهنگها و ايدئولوژيهاى مقاومت را مى ‏بلعد و هضم مى‏ كند، اما اگر بگوييم كه ما جهانى شدن را قبول داريم، اما نه با معيارهاى سرمايه ‏دارى يهود، بلكه با معيارهاى امام مهدى كه مى‏گويد در تمام دنيا هيچ انسان گرسنه‏ اى نبايد باشد و نبايد در گوشه افريقا بچه‏هاى يازده ساله وزنشان به اندازه بچه‏ هاى ششماهه واشنگتن و نيويورك باشد و نبايد استخوان دنده‏‌هاو پهلوهايشان پوست آنها را بشكافد و از زير پوستشان بيرون بزند، آنها اين جهانى شدن مهدوى يعنى عدالت جهانى را پس مى‏زنند و آن را توهم و يوتوپيا مى‏دانند، چون امام مهدى امنيت را براى همه - نه فقط براى سرمايه ‏دارهاى غرب - مى‏خواهد.
2- تفاوت در روش شناسی موعود گرایی :
مکاتب بشری، و از جمله دو مکتب مارکسیستی و لبرالیستی که مورد بحث این نوشتار است در بحث های روش شناسی خود نیز با مکاتب الهی تفاوت دارند . مارکسیسم نه تنها از نظر رهیافتهای روش شناسانه صرفا تاریخی بلکه حتی از نظر محتوایی نیز تنها مسایلی را معنا دار در نظر می‌گیرد که مادی و ماتریالیستی باشد. لبرالیسم نیز از روش های اثباتی سود جسته و چیزی را که در چنبره تجربه نگنجد غیر واقعی می‌دانند یعنی در روش شناسی آنها تا نظریه ای که در بوته ای آزمونها و تجربه مشاهدتی و آزمایشی نگنجد مورد پذیرش واقع نمی‌شود. در مدرن ترین روش که آنان بکار می‌گیرند بازهم مباحث مکاتب الهی و از جمله موعود گرایی نه تنها واقعی و غیر پنداری جلوه نمی‌کند بلکه به دلیل عدم ابطال پذیری آن از مفاهیم معنی دار نیز به حساب نمی‌آیند . حتی اگر موعود گرایی را بسان "یک حدس تهور آمیز" در نظر بگیریم بازهم این حدس و قتی می‌تواند قابل دفاع باشد که از تیرس تجربه بیرون نباشد در حالیکه " موعود " ذاتا از مقوله های تجربه ناپذیر است که هم اکنون نمی‌توان آنرا به آزمون در آورد. حتی طبق نظر ابطال گرایان پیشرفته، موضوع حقیقی است که ابطال پذیر باشد و ابطال پذیری هر امری نیز متوقف بر این است که آن موضوع از امور باشد که تحت تجربه در آید و حد اقل دو خصیصه "وضوح و دقت" را داشته باشد . قانون یا نظریه علمی مطلوب صرفا بدین علت ابطال پذیر است که در باره جهان دعوی و سخن مشخصی دارد . ابطال گرایان از این نکته بسهولت نتیجه می‌گیرند که هر اندازه نظریه ای بیشتر ابطال پذیر باشد بهتر است. موضوع که ازچنگ تجربه بیرون باشد و بسان موجود موعود در نهایت تاریخ که هنوز در دسترس نیست جلوه کند بسان یک دروغ آشکار محسوب می‌شود چنانکه پوپر نیز هر نوع موعود گرایی واقعی را دروغ آشکار می‌پندارد.
3- تفاوت در چیستی موعود گرایی :
موعود گرایی در دو مکتب مارکسیستی و لبرالیستی به معنی ختم و فروکش کردن هر نوع کمال یابی تاریخی است . پایان تاریخ در این دو مکتب به معنی پایان هر نوع قابلیت و پتانسیلی انسان‌ها مبنی بر رشد و ... می‌باشد در حالیکه در موعود گرایی دینی فرا رسیدن پایان تاریخ، آغاز یک فرایند تابناک دیگری است که بشر بعد از هبوط برای اولین بار چنین تجربه ای را از سر می‌گذراند. موعود گرایی و یا ختم تاریخ در مکاتب الهی نه تنها به معنی ختم نیست بلکه ختم در واقع یک آغاز است و در متن ختم چیزی بنام شروع جوانه می‌زند که البته این شروع دیگر همراه با هبوط نیست بلکه آراسته از هر نوع هبوط و سازوکارهای معنویت برانداز و معنا خور تاریخی می‌باشد و آنچه که در این آغاز جلوه می‌کند نماد‌هاو پدیدارهای صعود است که خود را نشان می‌دهد و در واقع این آغاز "وصل جان را به جانان" به نمایش می‌گذارد. به عبارت دیگر ختم گرایی در ادیان الهی، ختم نقایص و کاستی های در نظر گرفته می‌شود که در فرایند تاریخ زمینه های وصل جهان را به صاحب و خالق جهان با مشکل مواجه ساخته بود ولی با فرا رسیدن دوره ختم تاریخ، تاریخ کمال شروع و تاریخ نقایص و... مختومه اعلام می‌شود ولی در مکاتب بشری چون سوسیال کمونیسم و یا لبرال دموکراسی ختم تاریخ به معنی پایان استعدادها و قابلیتهای بشر برای حرکتهای کمالی است یعنی با فرارسیدن پایان تاریخ، دیگر بشر به آخرین مرحله ای از توان خود رسیده است و آخرین زور و توان بشر مصرف شده است و بعد از آن باید پوچی خود را تجربه نماید . شکل گیری بحران معنا علاوه بر بحراین معنویت و سیال بودن تمامی حوزه‌هانشانگر همین پوچی است و حتی شاید بتوان گفت که شکل گیری اندیشه پست مدرنیستی در غرب نیز بازتاب سرخوردگی و احساس پوچی است که انسان غربی به برکت پایان تاریخ با آن دست به گریبان می‌باشد و پایان خود را تجربه می‌کنند ! در این شرایط هیچگونه قابلیت در انسانها که بتواند مراحل بالاتری را برای بشر دست و پا بکند وجود ندارد . به عبارت دیگر پایان تاریخ در اندیشه بشری مبتنی بر اندیشه " پیوست محور" نیست بلکه به معنی به آخر خط رسیدن است که دیگر هیچگونه بهبود وراء محصولات کنونی متصور نیست مثلا در مکتب لبرال دموکراسی که پایان تاریخ اعلام شده است اعتقاد بر این است که بشر و تاریخ بشری به آخرین مرحله ای کمال خود رسیده است .
ضمنا یکسری اشتراکاتی را نیز می‌توان در رابطه با موعود گرایی مکاتب مختلف بر شمرد:
4- تفاوت در گستره نجات یافتگی :
تفاوت در گستره نجات یافتگان مشخصا در موعود گرایی لبرالیسم با موعود گرایی اسلامی‌فرق ماهوی پیدا می‌کند به گونه ای که در لبرال دموکراسی نجات یافتگان فقط متروپل نشینها است و سعادت مندی آنها با یک فرافگنی، سعادت همگان تلقی می‌شود از همین جهت است که " جان راولز " فیلسوف عدالت، در بحث از نابرابری می‌گوید، نابرابری که به سود همگان نباشد منافی عدالت است از نظر روالز بی عدالتی تنها آن دسته از نابربریهایی است که به سود همگان نباشد اما توزیع برابر کالاها نه تنها ممکن نیست که اصولا معلوم نیست که به سود همگان نیز باشد شاید در این تحلیل خیلی از نابرابریهای که در سطح جهان وجود دارد و قطب بندیهای شمال و جنوب، مرکز و پیرامون، متروپل و اقمار و... جزو نابرابریهای تحلیل شود که منافی عدالت خوانده نشده و بلکه ممد به عدالت جهانی در نظر گرفته شود در حالیکه قران در این باره می‌فرماید «کی لایکون دوله بین الاغنیاء منکم» یعنی به گونه ای نباشید و عمل نکنید که ثروت در یک جا انبوه شود و تنها در بین ثروتمندان دست به دست شود .
قاعدتا اعلام لبرالیسم به عنوان پایان تاریخ، افکار را این گونه شکل می‌بخشد که باید تمام خواستهای سرکفت خورده تاریخی انسانها که مجال ظهور و بروز را نیافه بودند، اکنون در پرتو ظهور موعود تاریخ ( لبرالیسم ) جرئت حضور و طرح برابر را پیدا کرده و در پناه عدالت جهانی و همه جانبه ( عدالت در فرصت، در قانون، در توزیع و... ) شکوفا گردد . ولی متأسفانه نه تنها چنین چیزی نشد بلکه بی عدالتی نابسامانی جهانی هر روز بیشتر از گذشته و البته با نقابهای نامرئی خود را رو می‌کند بگونه ای که در پرتو عدالت جهانی لبرال که از سوی لبرالیستها سر داده می‌شود چیزی جز به توهم به چیزی دامن زده نمی‌شود و این چیزی است که در نقد نیچه نیز وجود دارد «پیش انگاشت نقد محافظه کارانه نیچه این است که آرمانهای دنیای نو، از جمله آزادی و برابری و دموکراسی، چیزی جز توهم نیستند و هرکه وعده تحقق آن‌هارا بدهد تنها به مشتی توهم دامن زده است» این در حال است که طبق پیش بینی معصومین که بری از هر نوع خطا می‌باشند حکومت حضرت مهدی را به عنوان حکومت موعود به گونه ای معرفی می‌کنند که عدالت گسترده ای آن تمامی طیفهای اجتماعی و جهانی را در بر می‌گیرد . «در حكومت‌ امام‌ مهدي نظام‌ حكومتي‌ به‌ شيوه‌ اي‌ شكل‌ گرفته‌ كه‌ امكان‌ ظلم‌ و بي‌عدالتي‌ به‌ صفر مي‌ رسد. در اين‌ حكومت‌، اولاً پارساترين‌ و توانمندترين‌ انسان‌ها به‌ عنوان‌ حكمرانان‌ و كارگزاران‌ برگزيده‌ مي‌شوند؛ ثانياً وظايف‌ تك‌ تك‌ آنها بي‌ هيچ‌ كم‌ و كاست‌ تعيين‌ مي ‌گردد و حتي‌ به‌ آنها گفته‌ مي‌ شود كه‌ در هنگام‌ حيرت‌ و سرگرداني‌ چه‌ كنند و ثالثاً نظارت‌ و بازرسي‌ دقيق‌ و سختگيرانه‌ بر همة‌ كارگزاران‌ اعمال‌ مي ‌شود. امام‌ صادق در مورد شيوه‌ گزينش‌ كارگزاران‌ حكومتي‌ در عصر ظهور و نحوة‌ ابلاغ‌ وظايف‌ آنها مي‌ فرمايد: هنگامي‌ كه‌ قائم‌ قيام‌ كند، براي‌ (اداره) هر يك‌ از مناطق‌ جهان‌ فردي‌ را برگزيده‌، ارسال‌ مي ‌دارد و به‌ وي‌ مي‌ گويد: پيمان‌ تو به‌ دست‌ توست‌ و اگر با مطلبي‌ مواجه‌ شدي‌ كه‌ آن‌ را نفهميدي‌ و نحوة‌ قضاوت‌ در موردش‌ را ندانستي‌ به‌ دست‌ خود نگاه‌ كن‌ و به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌ عمل‌ نما.»
تفاوت درضمانت اجرایی عدالت :
در نظامهای بشری که ساختارها را ناجی زندگی مدنی بشریت اعلام می‌دارند هیچگونه ضمانت اجرایی برای عملیاتی شدن عدالت وجود ندارد و هم چنین در صورت عدم اجرای آن نمی‌توان کسی را مسئول شناخت . به عبارت دیگر درسیستم های که ساختارها، به عنوان منجی در نظر گرفته می‌شود هیچ طرف با اراده ای که بتوان اورا مسئول شناخت وجود ندارد و در نتیجه هیج کسی برای پراکسیسهای غیر اخلاقی پاسخگو نمی‌باشد، به خلاف نظامهای که فرد خاص به عنوان منجی در نظر گرفته می‌شود که این فرد با توجه به اراده ای آزاد و شرایط لازم برای اداره جهانی و... می‌تواند متناسب با شرایط، زمینه های اجرای عدالت را برقرار ساخته و در نتجه پاسخگوی هر نوع رفتار وعمل حکومتی باشد .
https://ayandehroshan.ir/vdcfiydvaw6dt.giw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما